معرفی کتاب مکبث (همراه متن انگلیسی) اثر ویلیام شکسپیر مترجم داریوش آشوری

مکبث (همراه متن انگلیسی)

مکبث (همراه متن انگلیسی)

ویلیام شکسپیر و 2 نفر دیگر
4.2
106 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

246

خواهم خواند

91

ناشر
آگه
شابک
9789644160940
تعداد صفحات
254
تاریخ انتشار
1380/7/7

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        مکبث موجزترین، شاعرانه ترین، وزین ترین و از بهترین تراژدی های شکسپیر است و به نظر برخی منتقدان، بهترین اثر او. اگر شکسپیر بزرگ ترین نمایشنامه نویس جهان باشد، مکبث در رتبه های نخست نمایشنامه های جهان قرار می گیرد. اگر جرئت کنیم که تفسیر واحد و موجزی از این نمایش ارائه دهیم، شاید بتوان گفت که نقل خودکامگی است؛ و روانشناسی، جامعه شناسی، فلسفه و حتی بوطیقای خودکارآمدی است. شکسپیر در مکبث، دوزخی را پیش چشمان ما به نمایش می گذارد که در آن خود کامگانن به مردم خود آزار می دهند، اما خود بیش از همه و پیش از مرگ و در دوره زمامداری شان زجر می کشند.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به مکبث (همراه متن انگلیسی)

بهخوان

بهخوان

1403/2/18

صدسال تنهاییغرور و تعصب۱۹۸۴

کدام ترجمه؟ | پیشنهادهایی برای نمایشگاه

72 کتاب

در اهمیت ترجمهٔ خوب و پاکیزه همین بس که باری دو نفر از یک کتاب واحد صحبت می‌کردند و یکی از آشفتگی و چندپارگی متن می‌نالید و آن یکی قربان‌صدقهٔ پیوستگی و پیراستگی‌اش می‌رفت! و ما شنوندگان هم متحیر بودیم که قصه چیست! وقتی فهمیدیم دو تا ترجمهٔ مختلف را خوانده‌اند و آن دوتا ترجمه را کنار هم گذاشتیم و با هم قیاس کردیم، هم به این حق دادیم و هم به آن! ترجمهٔ بد می‌تواند یک اثر را از دایرهٔ خواندنی‌ها خارج کند و ترجمهٔ خوب می‌تواند بر ارزش آن بیافزاید. برای کتابخوانان بسیار پیش می‌آید که ندانند ترجمهٔ خوب یا بهتر هر کتاب مال کیست و کدام ناشر منتشرش کرده؟ در گروه‌های کتابخوانی روزی نیست که سؤال‌هایی مثل «دنیای سوفی کدوم ترجمه‌اش خوبه» یا «کدوم ترجمهٔ قمارباز رو‌ بخرم؟» پرسیده نشود. این شد که به فکر افتادیم ترجمه‌ یا ترجمه‌های بهتر کتاب‌های مشهور را فهرست کنیم. با این امید که به کار جویندگان و پرسندگان آید! قابل‌قبول و خوب بودن این ترجمه‌ها یا به عیار تجربه به دست آمده (یعنی برای خونهٔ خودمون هم از همین بردیم و راضی بودن!) یا از افواه اهل کتاب. ممکن است نظر شما متفاوت باشد که هم طبیعی است و هم گاه محصول تفاوت طبایع و سلایق. یکی زبان ادبی‌تر می‌پسندد و دیگری زبان خودمانی‌تر. یکی دوست دارد مترجم پانوشت‌های طولانی بزند و دلالت‌های فرامتنی و فرهنگی متن را شرح دهد و دیگری دلش نمی‌خواهد هیچ پانوشت و توضیحی -هرچند مفید- در خواندنش وقفه و سکته افکند. نکتهٔ بسیار مهم: مهم است که ترجمهٔ توصیه‌شده را از ناشر توصیه‌شده و معتبر بخریم. ناشران بازاری چون خاطرجمعند که دزیره و قلعهٔ حیوانات و صدسال تنهایی «حتماً» و «همیشه» می‌فروشد، با خیال راحت از روی ترجمهٔ معتبر رونویسی و جای چهارتا فعل و فاعل را عوض و کتاب را چاپ می‌کنند و بی آن که هزینه‌ای برای حق‌التألیف، حق‌الترجمه، صفحه‌آرایی و طراحی جلد پرداخته باشند، سود تضمین‌شده‌ای می‌برند که ناشر معتبر باید سال‌ها زحمت بکشد تا کسری از آن نصیبش شود. آیا بشود و آیا نشود؟ نکات قابل‌عرض: از بعضی کتاب‌ها چند ترجمه پیشنهاد شده که همگی نمرهٔ قبولی می‌گیرند و قابل‌توصیه‌اند. در انتهای فهرست، نسخه‌های مقبول چندتا از مهم‌ترین آثار کلاسیک فارسی هم آمده است. کتاب‌هایی که همه می‌شناسند اما کمتر کسی می‌داند نسخهٔ کدام ناشر را بخرد و به کتابخانه‌اش اضافه کند.

210

یادداشت‌ها

        بسیار زیبا و شاعرانه،🙂
و قطعا مکبث خواب را کشت و دستانش را با آن گلگون کرد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

عافیت‌طلبی
          عافیت‌طلبی راهکار شکستن طلسمِ ذهنِ قفل‌شده؛
وقتی آثار عظیم ادبی بر سرِ خوانندۀ مفلس آوار می‌شوند.


0-	 یکی از معیارهای من برای فهم اهمیت یک اثر ادبی این «فراخوانی به بازخواندن در حین خوانش» است. خیلی ساده،‌ وقتی اثری را می‌خوانم و در حین خواندن بازخوانی اثر را پیش‌خور می‌کنم می‌فهمم که امکانات بالقوه‌ای که متن در خود دارد آن‌قدر زیاد است که بازخوانی اثر نیز با وجد همراه خواهد بود؛ ادبیات هم چیزی جز کیف و وجد نیست و اثری که بازخوانیِ انتظاری‌اش وجدآمیز باشد، یعنی در جای درستی از فهمِ من نشسته است.
لازم به ذکر نیست که مکبث برای من چنین شأنی داشت. بازخوانی اثر را در حین خواندن، پیش‌خرید کردم (خبر خوب برای آقای شکسپیر!).

1-	این کتاب رو با یکی از دوستان همخوانی کردیم و کیف کردیم. من اینجا و در این مرور صرفا روی چند نکته که دوست دارم در خوانش نخست از مکبث ثبت کنم، تاکید می‌کنم. یکی  شرحِ مسئله‌مندیِ شعریت و زبانِ شکسپیر است و مسئله بعدی  تاکید مختصری روی «حیث تراژیک‌بودن» مکبث است (سوال این است: چرا به مکبث تراژدی می‌گوییم؟). بخش تراژدی رو با تمرکز بیشتر روی بخش‌هایی از کتاب “Shakespeare's Great Tragedies Experiencing Their Impact” (2018)  که توسط John Hardy نوشته و راتلج منتشر کرده می‌نویسم به همراه کتاب «فلسفه تراژدی» از جولیان یانگ. بخش زبان رو هم از کتاب “Language and Writing” (2013) نوشتۀ Emma Smith ، استاد شکسپیرشناسی دانشگاه  آکسفورد، از سری کتاب‌های Bloomsbury Arden Shakespeare می‌نویسم و چندنکته و همین مسئله‌مندی زبان شکسپیر رو از این منبع شرح می‌دم.
در آخر هم یک یا دو فان فکت‌طور از زندگی شکسپیر رو از کتاب “30 Great Myths about Shakespeare” (2012) نوشتۀ Emma Smith می‌آورم.
در نهایت هدفم از این مرور این خواهد بود که ردهای ذهنی مهمی از خودم به جا بذارم که بازخوانیِ آتیِ قطعی از مکبث رو بتونم به صورت دقیق‌تری در نسبت با این خوانش اولی که داشته ام به سرانجام برسونم. 
برای همین این مرور  حداقل ادعای ممکن را در خود دارد.


2-	 در قدمِ اولی که قرار شد شکسپیرخوانی رو شروع کنیم، از اطراف و اکناف پهنۀ گیتی دلسوزان، دغدغه‌مندان و دوستان انذار می‌دادند که: «به انگلیسی و همان زبانی که شکسپیر نمایش‌نامه‌هایش را «سروده» است، باید شکسپیر را بخوانید» بجز آن بخشِ مهمی از لذتی که متن برای شما خواهد داشت از میان خواهد رفت. در ترجمۀ شکسپیر صرفا پلات، سیر وقایع و اندکی شخصیت‌پردازی‌ها منتقل خواهد شد و شأن و حیثِ «شعری» و ادبیتِ نمایشنامه خود را در این مسیر نشان نخواهد داد.
ما هم که می‌خواستیم شکسپیر بخوانیم و همچین عجله نداشتیم در این مسیر، اول تصمیم گرفتیم مکبث رو با ترجمۀ داریوش آشوری که طبع‌آزمایی‌ای جدی در ترجمۀ شعریِ مکبث دارد بخونیم؛ واقعا ترجمه خوبی بود و تجربه خوبی بود. بعد از ترجمه (در حین خواندنِ ترجمه، متنِ مقابل انگلیسی اثر رو هم پیش چشم داشتم برای تفنن بخش‌هایی رو زور می‌زدم به اندک ریتم‌طوری که بلدم بخونم)، رفتیم سراغِ No Fear Shakespeare  که به راهنمایی اون بتونیم متنِ اصلی اثر رو بخونیم. بعد از این هم سعی کردیم اقتباس و اجرا از شکسپیر ببینیم.  من تله‌تئاتر Macbeth (1979) که به کارگردانی Philip Casson  و Trevor Nunn رو انتخاب کردم و دیدم و رویا هم The Tragedy of Macbeth (2021) که اقتباس جوئل کوئن است را دید. البته رویا دوتا اقتباس دیگه که یکی‌اش اقتباسِ مشهورِ رومن پولانسکی (1971) است را هم دید (کلا هم‌خوان‌ام در این مسیر خیلی بهتر از من کار کرده). بعدش هم قرار شد یکی دوتا اثر رو انتخاب کنیم که به واسطۀ آنها جرئت کنیم از مکبث حرف بزنیم؛ مشخصا من همین الان که دارم می‌نویسم جرئت ندارم از مکبث بنویسم!

این شرح روندِ خواندن و تجربۀ مکبث از این منظر باید مهم باشد که «تامل»داشتن در فهم اثر و در مرحله بعد همین «تامل در فهم» داشتن، مهم است. این «تامل در فهم» بود که دو مسأله‌ای که برای این مرور انتخاب کردم رو به ذهنم انداخت: مسئله زبان (مشخصه تو این مسیر چقدر با زبانِ شکسپیر کلنجار داشتیم) و بالاخره ماهیتِ تراژیکِ اثر شکسپیر مخصوصا برای منی که چند وقتی است ذهنم به روایت و روایت‌شناسی گیر داده است مهم است؛ مشخصا منی که الان دارم در «نَقلِ رِوایَت» با جمعی بوطیقای آقا ارسطو رو می‌خونیم.
دیگه بریم سراغ یکی دو تا نکته‌ای می‌خواستم بگم!

مسئله‌مندی زبانِ شکسپیر:
3-	 شکسپیر به قولِ اما اسمیت یک «دارایی فرهنگی کاریزماتیک/charismatic cultural property» است؛ یعنی انقدر خوانده شده است و در فرهنگِ غربی (و طبعا انگلیسی‌زبان‌ها) مهم است، که یک دارایی فرهنگی محسوب می‌شود. چند وقت پیش فیدِ گوگل لینکی به سایتی داد که در آن «فکت‌های جذاب» و این جور چیزا بود. در آن سایت یکی از این فکت‌های رندوم و جالب این بود که شکسپیر بالغ بر 1000 کلمه خلق و به زبانِ انگلیسی وارد کرده است (درست یا نادرست بودن این فکت رو نمی‌دونم و برای این متن و اینجای متن مهم نیست).
همین که در یک سایتِ رندوم فکت که توسط هوش‌مصنوعی گوگل توی فیدِ یک خاورمیانه‌ای فارسی‌زبان اومده، چنین فکتِ زبانی‌ای از شکسپیر آمده است می‌تواند شاهد بانمکی از اهمیت زبانِ شکسپیر باشد. حالا بذارید یه اندکی جدی‌تر از زبانِ شکسپیر بگم:
بکت در مورد اهمیتِ زبان در نوشته‌های جیمز جویس در جایی گفته است که: “His writing is not about something. It is that something itself”. یعنی نوشته‌های جیمز جویس از این لحاظ مهم نیستند که حامل یا دربارۀ چیزهایی جالب اند (مثلا بن‌مایه‌های جذاب، یا پلات درگیرکننده و شخصیت‌پردازیِ ناب) بلکه «خودِ زبان» است که آن چیزی است که اهمیت توجه دارد. به بیانی «شالوده/بافتِ زیباشناسانۀ خودِ زبان» است که اهمیت دارد. به بیانِ اما اسمیت (2013) در مکبث نیز این «خودِ زبان» اثر است که اهمیتِ مطالعه دارد. به بیانِ اسمیت، این تجربۀ اصیلِ مکبث، همانا تجربۀ زبانیِ اثر است.
الان نمی‌خوام از شئونِ این زبان‌پردازی‌ها و زبانِ آثار شکسپیر حرف بزنم که اولا حرفِ دهنِ من نیست، دوما خودِ این یه جهانی وقت‌گذاری می‌خواد و فعلا نمی‌خوام شکسپیرشناس باشم و سوم اینکه برای مرورِ عمومیِ مکبث شاید لازم نباشه. 
ولی برای کسی که بخواد اندکی بیشتر با این زبانِ شکسپیر آشنا بشه، کتابِ  (2013) “Macbeth Language and Writing” از اما اسمیت بسیار راهنمای خوبی برای شروع خواهد بود.
برای خواندنِ متنِ انگلیسیِ اثر، علاوه بر سریِ no fear Shakespeare که واقعا خوب است، سری کتاب‌های Shakespeare made easy و Shakespeare made simple می‌توانند خوب باشند. البته که کلنجار رفتن با متنِ شکسپیر و سعی در فهمِ ماهیتِ شعریِ اثر اهمیت و لذتِ خاصی خواهد داشت. البته می‌توان نشان داد که بازآرایی کردن و به بیانی paraphrase متنِ نمایشنامه شکسپیر، جوهره و ماهیتِ شعریِ اثر را نابود خواهد کرد.
شاید خودِ شخصیتِ مکبثِ نمایشنامه هم درگیر همین زبانِ شاعرانۀ «مکبث» شده باشد.
در ادامه برای تمایزگذاشتن بین متنِ نمایشنامۀ «مکبث» و شخصیتِ مکبث در نمایشنامه، از متنِ نمایش به صورت «مکبث» در میان گیومه و از شخصیتِ مکبث همین‌جوری به صورت شخصیت مکبث استفاده می‌کنم. لازمه این تمایز :))

4-	 به بیانِ اسمیت (2013): «سقوطِ [شخصیتِ] مکبث به علتِ عدم توانایی‌اش در خواندن است». مشخصا دیالوگ‌های شعریِ «سه خواهر جادو/Three Witches» که تخمِ شک و تردید را در دلِ مکبث می‌اندازد چنین اهمیتی دارد.  اینجا این عبارتِ اسمیت سویۀ جذابی از مکبث را به ما نشان می‌دهد:
"  In this way, the witches are poets, and Macbeth is a reader who […] comes to recognize the intrinsic ambiguity of the text in front of him."
یعنی همین شاعرانه بودنِ عبارات خواهران جادو است که مکبث را به سوی «تراژدیِ محتومِ» خود سوق می‌دهد. از زبان، گریزی مختصر به «تراژدیِ مکبث» می‌زنیم.

5-	 تراژدی حامل یک پارادوکس است، ما در تراژدی بازنمایی سیر وقایعی به غایت وحشتاک و دلهره‌آور را شاهد ایم (طبعا نابودی شخصیتِ تراژدی در پایان، «شادان» نیست)، اما از خواندن/دیدنِ این سیر وقایع به خرسندی یا وجد می‌رسیم؛ علت از چیست؟ پاسخ به این سوال، از همان اول قدم‌های نسج گرفتنِ تراژدی در یونان باستان و تاملات فلسفیِ بشرِ غربی (افلاطون و ارسطو) محل سوال بوده است و به بیانی همین پارادوکس، «مسئلۀ تراژدی» است. ارسطو در رسالۀ بوطیقا (فن‌شعر) که از قضی ناتمام مانده است، بر فلسفۀ ادبیات و مشخصا بحث از شخصیت، پلات و ماهیتِ تراژدی‌های یونانی می پردازد. کتابِ «فلسفۀ تراژدی» از جولیان یانگ با ترجمۀ خوبی از حسن امیری‌آرا، برای درگیری با تراژدی عالی است. در ادامه در کنارِ منبعِ اصلی (2018) که معرفی‌اش در  بخش (1) از مرور رفت، گه‌گاه از کتاب یانگ (2013) هم استفاده خواهم کرد.


6-	 در ترجمۀ انگلیسیِ نمایشنامۀ ادیپِ سوفوکل از R. C. Trevelyan داریم:
Come, for laments there is no more need:
Then cease to bewail him;
For the will of the Gods is accomplished.
در منطقِ تراژدی‌ها (مشخصا تراژدی‌های باستانی)، مسیرِ تکوینِ امرِ محتومِ تراژیک که بر سرِ شخصیت/شخصیت‌ها و ملتِ اصلی پدید می‌آید را شاهد ایم. یعنی در تراژدی سیرِ وقایعی را شاهد ایم که مشخصا رو به «خواستِ خدایان/will of the Gods» دارد و خواست خدایان باید محقق شود و به پایانی تراژیک برسیم. برای داوری این مورد که این خواست خدایان در تراژدی دقیقا یعنی چه و چه نسبتِ بیامتنی‌ای میان تراژدی یونان باستان و سیرِ تکوینِ وقایعِ تراژدی‌های شکسپیر هست، کارِ من نیست، اما از این «خواستِ خدایان» به صورت استعاری و به عنوان «رانۀ محتوم‌سازِ پایان تراژیکِ تراژدی» استفاده می‌کنم. توضیح خواهم داد.

7-	 در مکبث‌، سه خواهر جادو با گفتن پیش‌گویی‌های خود به مکبثی در درون خود یک جاه‌طلبیِ عمیق دارد، سیر وقایعی را پی می‌ریزند که مکبث را به پایانِ تراژیک خود رهسپار می‌کند. اینجا مسئلۀ زبان و شعریتِ متن «مکبث» و این مورد که خواهران جادو تماما شعری سخن می‌رانند، اهمیت پیدا می‌کند. شخصیتِ مکبث همان خواننده‌ایست که سعی در تعبیر و تفسیرِ «شعر»های پیش روی خود دارد و به استدلال اسمیت (2013) شخصیتِ مکبث در همین تعبیرِ غلط خود بوده است که غرقِ اشتباه شده است. 
حال این سوءتعبیر چه نسبتی با حیثِ تراژیک مکبث و استعارۀ «خواست خدایان» دارد؟ کلیاتی از ایده‌ام را شرح خواهم داد:

8-	 بگذارید از خارج از جهان داستانی آغاز کنم. 
فعلا فرض می‌گیریم با اعمالی کار داریم که ریشه در باورهای ما دارند. در این مسیر، باورها هم که محل بحث اند باورهایی گزاره‌ای اند (همین بحث که «آیا باور ضرورتا گزاره‌ای است یا نه؟» ترسناک بحث بزرگی است). فرض می‌کنیم این باورها یا باورِ خاصِ مورد بحث، باوری است که از تعبیرِ یک متن/شعر/نوشته/تصویر/فیلم/خاطره و جز آن حاصل شده است (تک تکِ این منابعِ محلِ تعبیر و تفسیر می‌توانند ماهیتِ یکتای خود را داشته باشند و سخت باشد که تعبیر یک نقاشیِ مدرن هم‌کفِ تفسیرِ یک رمانِ کلاسیکِ ادبیات انگلیس باشد). پس خیلی ساده، ما متنی را می‌خوانیم، از آن برداشتی داریم، با آن برداشت باوری را شکل خواهیم داد که به واسطۀ آن باور به کنش و عملی خاص مبادرت می‌ورزیم. همانطور که زندگی به سخت‌ترین شکلِ ممکن به ما آموخته است، هر عمل و کنشی پیامدهایی دارد که چه بسا خارج از اراده و خواست ما است. پس می‌بینیم که می‌توان با ردگیریِ یک تعبیر به پیامد رسید. در متنِ روایی و داستانی (اعم از شعرِ روایی، داستانِ بلند، داستان کوتاه، فیلم‌نامه و نمایشنامه) به شکیل‌ترین و علت‌معلولی‌ترین تصویر ممکن می‌توانیم این سلسله‌ وقایع که از تعبیر آغاز به پیامد ختم می‌شود را رهگیری کنیم (طبعا بحث از چندتعبیریِ متن ادبی و آثار ادبی‌ای که قصد دارند که علیه برداشت‌های سلسه‌وار و سازه‌وار باشند، محل بحث نیست).

بدیهی‌بودنِ بحث از سر و روی پاراگراف بالا می‌بارد (بالاخره باوری داریم و ناظر به آن یا به واسطۀ آن عملی انجام می‌دهیم)، اما همین الان امکان این است که نشان بدهیم در تک تکِ اقدام و گذار از مرحله‌های سلسه‌وار بالا، می‌توان ان‌قلت آورد و محل بحث باشد. 
در تراژدی مکبث، از مرحله اول، متنی که محلِ تعبیر است، تا مرحلۀ آخر، پیامدِ کنشِ شخصیت، را به تمیزی می‌توان نشان داد (شرح مکبث براساس این رویه، باشد برای بازخوانی‌های آتی).

در نهایت، می‌توان با رویۀ منطقی بالا و محتوایی که نمایشنامه به ما تقدیم می‌کند نشان داد شخصیتِ مکبث راهی نداشت جز اینکه در گیرِ این تراژدی باشد و ضرورتا با پروفایل شخصیتی‌ای که شخصیتِ مکبث دارد، متنی که محل تعبیر او بوده است (اشعار و پیش‌بینی‌های خواهران جادو) و شرایط زمینه‌ای (مانند شخصیتِ لیدی مکبث و شرایط سیاسی دانمارکِ آن دوران)، شروطِ کافیِ نسج چیزی بودند که به آن تراژدیِ مکبث می‌گوییم. به بیانی، تعبیرِ شخصیتِ مکبث از اشعار خواهران جادو، «رانۀ محتوم‌سازِ پایان تراژیکِ تراژدی» بود، زیرا شخصیتِ مکبث را به درونِ این سلسه وقایعی انداخت که ضرورتا و «خدای‌گونه» او را به پایانِ تراژیکِ خود رهسپار خواهد کرد؛ یکی شرطِ کافیِ آغازِ سلسۀ محتومِ تراژدی، تعبیرِ شخصیتِ مکبث از یک «متنِ شعری» است.

9-	 بحث اساسی دیگر اینجا،‌ وضعیت ما به عنوان یک مخاطب فکور و سراپاحاضر برای تراژدی است. به بیانی،‌ مای خواننده از جزییات یک روایت تراژیک،‌ چه آورده کلی‌ای خواهیم داشت؟
به بیان یانگ (۲۰۱۳):
«تراژدی حقایق مهمی در مورد طبیعت انسان،‌ یا به عبارت دقیق‌تر، طبایع انسان، به ما می‌گوید. ما چیزهایی از این دست یاد می‌گیریم: "افراد تیپ T به احتمال خیلی زیاد در شرایط C اعمالی از نوع A انجام خواهند داد."»
در «مکبث»، نیز داستان روایت‌شده از شخصیت مکبث آینه‌ای خواهد بود برای فهم کلیتی بنامِ طبایع انسانی‌ که شرح آن را بارها در تفسیرهای مکبث و تراژدی‌های مکبث شنیده ایم.

در این لحظه، پایانِ ردگذاری از خوانشِ نخست مکبث را اعلام می‌دارم.

در ادامه دو فکت‌چک از زندگی شکسپیر را بر اساس کتاب 30 Great Myths about Shakespeare خواهم آورد (برای مشاهده سه فکت دیگر،‌ مرور Dream.M  در گودریدز رجوع کنید).
افسانه‌ها و فکت‌های مورد بررسی اینان اند:
1.	شکسپیر سواد درست‌وحسابی نداشته است (Myth2).
2.	نوشته‌های شکسپیر از لحاظِ سیاسی و اخلاقِ امروزین محل اشکال است (Myth6). 

10-	از سواد شکسپیر آغاز می‌کنیم (Myth2). همواره تصویر نابغه‌ای که بدون آموزش درست‌وحسابی و صرفا بخاطر «نابغه»بودن خود گل کند،‌ برای آدم جذاب است. تصویر شکسپیر نیز از این اسطورپردازی خالی نیست؛ این شکسپیری که تاریخ را تکان داده اند، اسطوره‌ای خواهد شد اگر صرفا به واسطه نبوغ و از دل برآمدنش چنین کرده باشد که کرده است.
از میلتونِ بزرگ گرفته است تا خرواری نویسنده و ادیب بزرگِ دیگر در تاریخ، در تنورِ این تصویر از شکسپیر به عنوانِ فردی که «نخوانده معلم صدها هزار معلم شد»  دمیده اند. اما علاوه‌بر اینکه به احتمال بالا شکسپیر (با توجه به بضاعت مزجاتِ زمانه‌اش) در مدارس آموزش گرامر (و تلویحا رتوریک) شرکت کرده است و فراتر از آن، خود را غرق در مباحث و نوشته‌های روشنفکری و فلسفیِ زمانه‌اش کرده است. 
یعنی شاید شکسپیر تحصیلِ آکادمیکِ آن‌چنانی نداشته باشد (که با توجه به شرایطِ تاریخیِ اواخر قرن 16 و اوایل 17 طبیعی است)، اما خود را در آثارِ فلاسفۀ زمانِ خود مانند مونتی و... غرق کرده بوده است و این نشان می‌دهد که حتی شکسپیر هم از پوچِ محض چیزی خلق نکرده و در شبکه‌ای از افکار بوده است که متون خود را خلق کرده است.
البته اینکه شکسپیر دقیقا چه متونی را می‌خوانده، آن‌چنان بر محققین آشکار نیست، زیرا که به خواستِ خود شکسپیر مجموعه آثارش در یک کالکشن و مجموعه به نام خودِ شکسپیر نمانده و اهدا شده است و رفته است! اما با دقت‌های لغت‌شناسانه و لغت‌نامه‌ای می‌توان با تقریبی چند اثری که شکسپیر از آنها نوشیده است را حدس زد.
در نهایت، اما اسمیت (2013) بحثِ سواد داشتنِ شکسپیر را اینگونه جمع‌بندی می‌کند که تحصیل کردنِ رسمیِ شکسپیر پایه‌های لازم برای فهم ادبیات کلاسیک و ساختارهای رتوریک را ایجاد کرد، اما بنیان‌های قویِ تفکر و زبانِ خود را، خودِ شکسپیر برای خود ساخته است با درگیری مداوم با فضای فکریِ زمانۀ خودش. 
11-	 نقادیِ منظرگاه‌های سیاسیِ نوشته‌های شکسپیر.
امروزه ذهنِ خواننده/بینندۀ آثار هنری به بسیاری از بازنمایی‌ها در آثار حساس شده است؛ دیگر سیاه‌پوست بودن اگر نشانه‌ای از کم‌هوشی و هزارتا برچسبِ من‌درآوردیِ نژادیِ دیگر باشد، نه تنها باعث اثرگذاری برخواننده نمی‌شود، بلکه واکنش جدیِ خواننده را در برخواهد داشت. مخاطب دیگر تحقیرِ اقلیت‌ها را «طبیعیِ» متن ادبی نمی‌داند. شرایط در دورۀ الیزابت (که زمانۀ زیستِ شکسپیر است) چنین مختصاتی نداشته است؛ پس آیا شکسپیر آلوده با نظریاتِ سیاسی ناصواب بوده است؟ همه بلی هم خیر.
بالاخره نحوۀ بازنمایی اقلیت‌ها/ Minorities مانند سیاهان، یهودیان، زنان، کاتولیک‌ها و... (طبعا می‌دانیم که در نظریۀ ادبی و مطالعات فمنیستی و... اقلیت به معنای گروهی است که توسط قدرتِ فائقه نوعی از سرکوب را تحمل می‌کنند، و الا مثلا بعید است زنان با داشتن 50درصد جمعیت جامعه، «اقلیت» به معنای عرفیِ کلمه باشند)، در آثار شکسپیر بسیار رنگِ زمانۀ خود را گرفته است. نحوۀ بازنمایی غیراخلاقی از حیوانات نیز، به تأسی از زمانۀ نگارش به متنِ شکسپیر رسوخ کرده است. این موارد در بسیاری از نمایشنامه‌های شکسپیر از جمله «تاجر ونیزی»، «مکبث»، «تیتوس آندرونیکوس» و... وجود دارد.
برای نمونه، در مکبث مرگِ مکداف مانند «شکارشدن آهو» توصیف می‌شود و در این توصیف حداقلی از همدلی با حیوان/آهویی که به واسطۀ آن تشبیه انجام شده را شاهد نخواهیم بود. به بیانی، مکداف به «آهوی کشته‌شده/ murdered deer» تشبیه می‌شود و تداعیِ مرگ رقت‌انگیز و... به ذهنِ خواننده تداعی شود و این طبعا با تیمارخواهیِ امروزی که برای حیوانات داریم، سرِ ناسازگاری دارد.
از نحوۀ بازنمایی یهودیان به مثابۀ انسان‌های طماع که با ربا گرفتن خونِ مردم را در شیشه می‌کنند نیز در «تاجر ونیزی» بسیار تکرار شده است به حدی که در کتب و ارائه‌های تاریخِ پولیِ جهان نیز این تصویر از یهودیان از قضی با ارجاع به شکسپیر محل توجه است.
اما این تمام موضوع نیست. تکنیکی روایی در شکسپیر هست که مسیری برای همدلی با دیگری و فهمِ غیریت که به همدلی برسد را در خود دارد؛ و آن همانا خیال‌کردن و تصورکردنِ موقعیت از دیدگاهِ درونیِ شخصِ بیرونی/غیر است. یعنی کسبِ نظرگاه اقلیت و نگاه کردن به موقعیت از دیدگاه آن.
با این حال، ماهیت سیاسیِ نمایش‌های شکسپیر نه آنچنان مترقی‌تر از زمانۀ خود بوده است، نه آن‌چنان آلوده به نگاه‌های قالبی و کلیشه‌ای موجود، شکسپیر خود راه‌هایی برای فهمِ اقلیت‌ها قرار داده است. بالاخره هرزمانه‌ای از نظرگاه خود شکسپیر را می‌خواند و شاید با نظرگاه‌های همدلانه و اخلاقیِ امروزین، بتوان ایراداتی به شکسپیر وارد کرد.

این دو بخش آخر را تلاش کرده ام وفادارانه بر اساس کتاب اسمیت (2013) بنویسم و طبعا حرفِ نهایی نیست و تا جهان باشه، حرف از شکسپیر زده اند و حرف زده خواهد شد.


توضیح تصویر:
نقاشی از جان رافائل اسمیت (1751–1812)، نقاشِ انگلیسی است. نقاشی سه خواهر جادو را در مجلسِ سوم از پردۀ اولِ مکبث (همان‌جایی که پیش‌گویی به مکبث اعلام خواهد شد) نشان می‌دهد.  این طرح براساس نقاشیِ هنری فوزلی (1741–1825) نقاشِ سوئیسی که به سال 1783 کشیده شده بود، کشیده شده است. این نقاشی در موزۀ هنرِ متروپلیتن در نیویورک نگه داری می‌شود.
        

46

انسان، بی‌
          انسان، بی‌ ردای خدایی

خدایان سرنوشت را باور نمی‌کنند و آنچه از میان لب‌های جادوگران گوریده بیرون می‌جهد، در نظرشان زوزۀ بادی‌ست که فقط درخور توجه انسان است. اوست که سرنوشت را باور می‌کند، گاه از آن می‌ترسد و می‌گریزد همچون اودیپ شهریار؛ گاه می‌جویدش تا بازی‌اش کند و گوشش تشنۀ شنیدن هر کلمه‌ای‌ست که از دهانی در تاریکی بیرون بیاید و آینده را در طبَق امروز بگذارد؛ همچون مکبث که کلمات تقدیر را مو به مو می‌رقصد. اما به هرحال آدمی که سرنوشت را باور کند، اسیرش می‌شود و راهی به بیرون ندارد.
عجوزه‌های پیر می‌گویند: «چه زشت است زیبا، چه زیباست زشتی». ورد آغاز ویرانی که زشتی را هم‌تراز زیبایی می‌کند و مرزهایشان را مخدوش. کلامی از قعر دوزخ که جوهر سرنوشت سیاه انسان‌هایی‌ست که ردای خدایی از تن درآورده‌ و مترصد وحی مانده‌اند.
باورِ سرنوشت محتومی که جادوگران برای مکبث از ولایت کادور بافته‌اند او را محکوم می‌کند به تظاهر، به داشتن قلبی دروغین، به خیانت و قتل. او لحظه‌ای در برابر آن قد علم نمی‌کند چرا که تشنۀ قدرتی‌ست که در پس آن نهفته است اما مثل فرعون که نوزادان بنی‌اسرائیل را می‌کشد تا از شر عواقب پیشگویی در امان بماند، به قتل فرزندان بانکو برمی‌خیزد تا آن تکۀ ناجور سخن مگو را مثل نیمی از کاغذنوشته‌ای بسوزاند. مضحکه از همین‌جا آغاز می‌شود که انسان فکر می‌کند می‌تواند بر بخشی از تقدیر فائق آید و بخشی دیگر را گردن نهد. بدی را نیکی می‌پندارد و نیکی را بدی و خرسندِ خلاص شدن از بار مسئولیت نیک بودن، احساس سبکی می‌کند و داو زندگی خود را در این بازی هولناک، به سرنوشت وامی‌گذارد. اشتباه پسِ اشتباه، خون روی خون، آتش و قساوت و کشتار؛ بی‌خبر از این که تقدیر با خون تغییر نمی‌کند، از آن تغذیه می‌کند. اریکۀ به ناحق تسخیرشدۀ پادشاه جایگاه کابوس و جنون می‌شود. تباهی نشت می‌کند و دیگر هیچ آبی خون دست‌ها را نمی‌زداید. لیدی مکبث خود را به مرگ می‌سپارد تا از جنون خلاص شود. آینه سیاه است و دیگر به کار چشم نمی‌آید و باید با گوش در آن بنگری و رازهای مگو بشنوی.
شورش که با استعارۀ فریبکارانۀ جادوگران ناممکن به نظر می‌رسید، ممکن می‌شود و قدرتْ مثل قاصدکی در باد از دستان مکبث می‌گریزد و آینده در میان خنده‌های جادوگران از آن دیگران می‌شود.
        

1

          یک شاهکار. «مکبث» نمایشنامه‌ای است برای چند بار خواندن. فرمانده‌ای که وسوسه می‌شود یا همسری که وسوسه می‌کند یا شاهی که به قتل می‌رسد یا خانواده‌ای که ترک می‌شود یا دلیری که به پا می‌خیزد یا فرزندی ترسو؟ همه‌ی این‌ها؛ همه‌شان می‌توانند شخصیت اول این نمایشنامه باشند؛ چون شکسپیر در شخصیت‌پردازی سنگ‌تمام گذاشته است. این داستان را از هر وری، با هر نگاهی و همراه با هر شخصیتی که بخوانی، مو لای درزش نمی‌رود. 
اما لیدی مکبث؛ آیا من یک نفرم؟ آیا من هستم که فکر می‌کنم و من هستم که هم‌زمان تصمیم می‌گیرم و من هستم که سپس عمل می‌کنم؟ آیا من از خودم می‌گریزم و گریز از خودم به من شهامت می‌دهد؟
من ترجمه‌ی عبوالرحیم احمدی را خوانده‌ام. باقی ترجمه‌ها را هم خواهم خواند. به‌نظرم ترجمه‌ی خیلی خوبی بود و توضیحات کامل در پاورقی هم کمک زیادی می‌کرد برای افتادن همه‌جانبه در میان جهان داستان و شکسپیر. پیشنهاد می‌کنم خواندن «مکبث» را در اولویت‌هایتان بگذارید.
        

6

          "سرزمین نگون‌بختی که از به یاد آوردن خود نیز بیم‌ناک است! کجا می‌توانیم آن‌ را سرزمین مادری بنامیم که گورستان ماست؟ آن‌‌جا که جز از همه جا بی‌خبران را، خنده بر لب نمی‌توان دید، آن‌جا که آه و ناله‌ها و فریادهای آسمان‌شکاف را گوش شنوایی نیست، آن‌جا که اندوه جان‌کاه چیزی‌ست همه‌جا یاب، و چون ناقوس عزا به نوا درآید کمتر کسی می‌پرسد که از برای کی‌ست؟ و عمر نیک‌مردان کوتاه‌تر از عمر گلی‌ست که به کلاه می‌زنند،
می‌میرند، پیش از آن‌که بیماری گریبان‌گیرشان شود."

تو چنین خوب چرایی آقای شکسپیر؟!؟
مکبث یکی از بهترین، جذاب‌ترین و قوی‌ترین نمایشنامه‌هایی بود که تا به امروز خواندم. آن‌قدر عالی که بود ارزش بارها خواندن و لذت بردن از آن را دارد.
ترجمه‌ی آقای داریوش آشوری هم ترجمه‌ای غنی و کامل بود. مقایسه‌ای که به لطف دو زبانه بود کتاب با متن انگلیسی به خصوص در بخش‌هایی که زنان جادو حرف‌شان را با وزن شعر بیان می‌کردند، انجام دادم... در فارسی نیز اشعار مورد اشاره وزن دار بودند که به این ترجمه اعتبار زیادی بخشیده.

نوزدهم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

11