یادداشتهای 바질🖤 (31)
1403/3/20
ممنونم آمو داستان پیرزنی است که برای شامش یک خوراک آمده کرده بود. اما انقدر بوی خوراکش قوی بود که کل محل راگرفت. و هر دقیقه یک نفر در خانه اش را می زد و از او خوراک می گرفت، و وقتی شب شد و آمو(آمو یعنی ملکه) خواست شامش را بخورد یک دفعه دید خوراکش تمام شده. یک دفعه یکی در خانه را زد تق تق! تق تق آمو در را بازکرد و دید...............
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.