یادداشت ریحانه قجری
1403/3/20
4.6
5
ممنونم آمو داستان پیرزنی است که برای شامش یک خوراک آمده کرده بود. اما انقدر بوی خوراکش قوی بود که کل محل راگرفت. و هر دقیقه یک نفر در خانه اش را می زد و از او خوراک می گرفت، و وقتی شب شد و آمو(آمو یعنی ملکه) خواست شامش را بخورد یک دفعه دید خوراکش تمام شده. یک دفعه یکی در خانه را زد تق تق! تق تق آمو در را بازکرد و دید...............
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.