یادداشتهای محمد جواد رستمی (3) محمد جواد رستمی 1401/12/5 ناقل: خاطرات پرستاری از بیماران کرونایی محمدجواد رستمی 5.0 1 شده بودم مسئول نیروهای جهادی بیمارستان شهدای تجریش تهران. حالا باید نیروهایم را توجیه میکردم، کارشان را توضیح میدادم، اهدافمان را و هر آنچه که لازم بود بدانند. شب قبل در ذهنم آنچه را میخواستم بگویم، مرور کرده بودم و مقابلم را روحانیون و طلبهها و اندکی هم دانشجو تصور کرده بودم - درست مثل نیروهای جهادی بیمارستان فرقانی قم - که این بار روی صندلیهای قرمز آمفیتئاتر نشسته بودند؛ با عمامههای سیاه و سفید، ریشهایی کوتاه و بلند، نعلینهایی مشکی و قهوهای. چند تایی هم آیه و روایت در باب جهاد پیدا کرده بودم و تصمیم گرفته بودم قاطعانه و محکم بخوانم؛ إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ الله لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ. از خلوص نیت بگویم و از شیطنتهای نفس اماره! از ضرورت کار امروز روحانیت بگویم و چشمپوشی از تار موی پرستاران! حالا امروز، شنبه، صبح روز ۱۶ فروردین ۱۳۹۹، در جایگاه سخنران مقابل نیروهای جهادی ایستاده بودم. نفس عمیقی کشیدم و آماده سخنرانی شدم. چشمهایم را باز کردم. چیزی که میدیدم باورکردنی نبود. تک تکشان را لحظاتی قبل دیده بودم اما همهشان را در یک قاب ندیده بودم. به جای روحانیون و طلبهها و دانشجوهای خیالی دیشب در ذهنم، نیروهایی روی صندلیهای قرمز نشسته بودند که هیچ شباهتی به هم نداشتند؛ از دختری چادری که دو دستش را زده بود زیر چانه و زل زده بود به منی که معذب میشدم تا زنی بدحجاب که تمام جلسه حواسش به این بود که روسریاش از سرش نیفتد. از جوانی که کلاه سبز عماد مغنیه به سر داشت تا پسری با خالکوبی نقش اسلحهای روی گردنش و آدامسی که زیر دندانهای سفیدش جویده میشد! حالا با این روایات چه میکردم! با این اصطلاحات عربی رایج در حوزههای علمیه که عادت حرف زدنم بود! اصلاً به چه زبانی باید با این جماعت صحبت میکردم؟ بین یک زن بدحجاب و یک زن چادری چه اشتراکی بود؟ اشتراک یک ریشو و یک بیریش؟ اشتراکشان هر چه بود حالا منِ طلبه، شده بودم فرماندهشان! زیبایی کار نیروهای جهادی در بیمارستانهای تهران، همین تنوع رنگها، عقیدهها، چهرهها و طیفهاست. طلبه و دانشجو و کارگر و راننده تاکسی و مهندس و روانشناس و معلم و مدرس ورزش و همه و همه در کنار هم، برای یک هدف یعنی سلامت مردم ایران آمدهاند تلاش کنند، جهاد کنند! حالا باید همدیگر را دوست میداشتیم فارغ از هر نوع نگاه! 0 24 محمد جواد رستمی 1401/12/5 نیمه پنهان مکران محمدهادی حیدری نسب 3.8 6 نیمه پنهان مکران از انسان هایی برایمان می گوید که در فرهنگ کهن و عقاید خود غوطه ورند؛ از فرهنگ بلوچ و مذهب احناف. راوی یک شیعه سیستانی است که برای درک فرهنگ بلوچ و مباحثه ای علمی با روحانیون حنفی رهسپار این سرزمین می شود و در دل این سفر طولانی اتفاقات جذابی برایش رخ می دهد. راوی با قلم شیوا و رسای خود به خوبی توانسته فضای علمی متقن را به گونه ای به شکل سفرنامه درآورد که اگر کتاب را بدست بگیری و شروع به خواندن کنی، دوست نداری آن را زمین بگذاری. اصلا مگر می شود فضای علمی را این گونه، خواندنی ترسیم کرد! این خود هنری است که نویسنده توانسته آن را اجرا کند و برای این مهم گاه در حواشی مباحث به طنز روی می آورد که جذابیت کتاب را دو چندان می کند. تسلط بسیار قوی راوی بر محتوای مباحث علمی مطرح شده در کتاب از دیگر نقاط مثبت کتاب است. چه بسا جذابت ترین قسمت های کتاب مسائل مطرح شده توسط استاد موحد در ایستگاه پنجم و ششم است. اما دو مورد نقدی که می توان به کتاب داشت؛ اول آن که در برخی موارد گرچه جزئی است فضای برهان از بین رفته و وارد فضای جدل شده است با آن که انتظار استدلال می رود. دوم آن که جا داشت زیبایی های طبیعی بلوچستان و آداب و رسوم قوم بلوچ را به شکل تفصیلی بیان می کرد و نه با نگاهی گذرا. 0 7 محمد جواد رستمی 1401/11/29 زن آقا (سفرنامه) زهرا کاردانی 3.9 70 زنآقا روایتی است از همسر یک روحانی که همراه شوهرش به تبلیغ در روستایی دورافتاده می رود؛ روستایی با رسم و رسوماتی خاص. قلم روان نویسنده کمک می کند که کتاب را یکسره بخوانی، آن هم کمتر از چند ساعت اما نبود جاذبه ای در روایت تو را وسوسه می کند که کتاب را زمین بگذاری و بی خیال خواندن شوی. به نظرم قلم بدست گرفتن برای وقتی است که سوژه ات جذاب باشد و در دلش اتفاقاتی جذاب رخ دهد! زنآقا سوژه اش جذاب است اما اتفاقات درونش، عادی! سوژه اش همراهی یک روحانی است در تبلیغ ماه رمضان، آن هم در روستایی دورافتاده با مردمانی ساده اما اتفاقات درونش معمولی و روزمره! نویسنده نتوانسته روحانی مبلغ را به خوبی به تصویر بکشد و رسالتش را بیان کند. شاید اگر آن قدر که تلاش می کند فضای روستا و اهالی و آداب و رسومشان را بیان کند، به رسالت شوهر روحانی اش می پرداخت کتاب بهتری از آب در می آمد. اصلا کتاب را که می خوانی به هوای فهمیدن یک روحانی مبلغ است؛ این که چه می کند و پیرامونش چه اتفاقاتی رخ می دهد؟! از زاویه دید همسرش چگونه است؟! رسالتش چیست و چرا از شهر خودش، هزار کیلومتر کوبیده و آمده در این روستا؟! نویسنده این ها را مفروغ عنه گرفته و شاید چون برای خودش حل شده، برای خواننده هم حل شده تصور کرده است و بیشتر به خودش و مردم روستا و حواشیشان می پردازد که تهش هم چنگی به دل نمی زند. علی ای حال شاید اولین کتابی است که به این سوژه پرداخته است؛ کتابی که ولو ضعیف اما ارزش خواندن دارد و در لا به لای آن می توان به رسالت یک روحانی دست یافت. خصوصا برای خانم ها کتاب خوبی است چرا که فضای کتاب بیشتر زنانه است. 0 5