یادداشت‌های S.Varasteh (13)

          شجاع بودن به این معنا نیست که نباید ترسید. شجاع بودن یعنی اینکه ترسیده‌ای، واقعاً ترسیده‌ای، به‌شدت ترسیده‌ای، ولی تصمیم درستی می‌گیری.



        

          من این کتاب رو بیشتر از جین ایر دوست داشتم با اینکه نویسنده های این دو کتاب دو خواهر بودند و یکی از بهترین عاشقانه های کلاسیکی بود که خوندم 
        

          به نظرم، بیشترین چیزی که دلم برایش تنگ شود فرصت‌های ازدست‌رفته برای واقعاً زندگی کردنِ زندگی‌ام باشد



        

          امیدوار بودم بتوانیم با هم دوست بشویم. فکر می‌کنی می‌توانیم؟» ـــ نه! ـــ چرا نه؟ ـــ چون دوستت ندارم! کارلا گفت: «من دوستت دارم. می‌توانم که دوستت داشته باشم، نمی‌توانم؟ البته تو مجبور نیستی دوستم داشته باشی.»



        

          من خانواده‌ام را دوست دارم، اما همیشه از دست خانواده‌ام خسته می‌شوم.



        

          بشر به منافع هیچ موجودی جز خود نمی‌اندیشد



        

          آسیاب خداوند به آهستگی میچرخد،اما خیلی ریز آسیاب می‌کند.
        

          بابا من سِرّ خوشبختی را پیدا کرده‌ام و آن اینست که برای «حال» زندگی کن.



        

          کسی گفت: «شاد باش، عزیزم. ممکنه هیچوقت اتفاق نیفته.» نورا با خود فکر کرد. هیچ‌وقت هیچ اتفاقی نیفتاد. اصلِ مشکل همین بود.
        

          ما از ذهنمون می‌خوایم دست از نگرانی برداره، دست از مشغولیت برداره، دست از دیدن دوباره و دوباره خواب‌های ترسناکِ همیشگی برداره. اما ذهن ما به‌ندرت درخواستی رو می‌پذیره.
        

          «هلن، تو چرا پیش دختری آمده‌ای که همه او را دروغگو می‌دانند؟» «همه، جین؟ فقط هشتاد نفر شنیده‌اند که به تو چنین نسبتی داده شده در حالی که دنیا شامل صدها میلیون نفرست.»
        

          این اولین کتابی بود که از قلم فریدا مک فادن خوندم و این کتاب باعث شد به ژانر جنایی_معمایی علاقمند بشم و آخر این داستان جوری شوکه کننده بود که من رو تا چند دقیقه مات و مبهوت کرد.
        

          این کتاب باعث شد من بفهمم که زنان و دختران در دنیا می‌توانند صبور و قوی باشند و با تمام توانشان دنیا را برای خود دلپذیر کنند.