یادداشتهای zahra malekiyan (5) zahra malekiyan 1404/1/8 به دور از مردم شوریده تامس هاردی 4.3 10 در ابتدای امر میل به این دارم که، مختصری از نویسندهی توانمندِ این کتاب بنویسم. آن روزها که در سایت "نشرِ نو"، مشغول نگاه کردن به کتابها بودم و چشمم به کتابِ تازه منتشر شده افتاد؛ از همان روز، هم در دفتر یادداشت کردم و هم پسِ ذهنم داشتم که در اولین فرصت، پولی به جیب اگر بود؛ تهیهاش کنم. روزها گذشت و ۸ فروردین ۱۴۰۳ شد. پول داشتم، طرح خرید اعتباری اسنپ هم بود. صورتکِ زیر چهرهام تماماً ذوق بود و شعف. روز به نیمه رسیده بود که کتابها سفارش داده شده بود و میبایست صبر میکردم تا ۲۲ فروردین که ارسال شوند. گزافه گویی شد، قصد داشتم که بگویم در تمامِ این مدت حتی نگاهی هم به اسمِ نویسنده نیانداخته بودم و انتخاب کتاب تمام و کمال به عهده حس ششمم بود؛ نمیدانم چطور ولی رنگ و بوی کتابِ به درد بخور را میداند و من هم اعتماد کامل به او دارم. همانطور که نمیدانستم کتاب از کیست، از قضا این را هم نمیدانستم که نویسنده زن است یا مرد. و زمانی که کتاب به دست بودم در دل، درودی بر این نویسنده که گمان میکردم زن باشد میفرستادم. "تامس هاردی" به شدت جزء نگر است. به طرز دیوانهواری به همه چیز احاطه دارد و یا به قولِ "ویرجینیا وولف" بعضی نویسندهها از همه چیز آگاهند. و من میمیرم برای این آدمهای (مردها) جزء نگر و اهمیت دهنده به جزئیات. "تامس هاردی" و هنرش هر دو مرهون خانوادهی او، موقعیت شغلی و اجتماعی خانوادهاش هستند، هاردی در خانوادهای زندگی کرد که تماماً با هنر سروکار داشتند و همین برای، دیدِ وسیع و ماهر او کافی است. از میان ادبیات کلاسیک جهان، ادبیاتِ انگلستان و از میان نویسندگانِ انگلستان، قلمِ هاردی، چیزی در خود داشت که حتی ثانیهای نخواستم که ای کاش زودتر تمام شود کتاب. مجذوبِ کتاب و شخصیتهای کتاب بودم و در کنارِ آنها. از دستِ بتشبا حرص خوردم، از گابریل به دلیل سکوتش عصبانی بودم و با بولدوود همزاد پنداری کردم و چنان بود که میخواستم و میگفتم کاش، قصه به دستانِ من رقم میخورد. در اکتبر با گابریل به پرچین تکیه زدیم و به آسمان نگاه کردیم و وضع ساعت را مشخص کردیم. و همهی اینها به لطفِ قلمِ گرمِ "تامس هاردی" بود. نکتهی دیگری که در ادبیاتِ جهان همهگیر و مرسوم است، نوشتن دربارهی روابطی در قالب زناشویی، امّا اغلب برای کسانی است که پیوندی با هم نداشتند و نویسنده انگار که به قصد چنین نوشته باشد. امّا هاردی با اعتقادی راسخ به مذهب خود از چنین امری اجتناب کرده بود و قوتغالب کتابِ او فنِ نویسندگی اوست. علیایحال حسرت میخورم که کتابی به نهایت زیبایی "به دور از مردم شوریده" ای دیگر نیست که بخوانم و از صمیم قلبم آرزو دارم که در ادبیاتِ کلاسیک و درامِ جهان کتابی به زیبایی و لطافتِ این کتاب پیدا شود و من بخوانمش و برای ساعاتی در او و با او زندگی کنم. 0 4 zahra malekiyan 1404/1/8 سقوط آلبر کامو 4.0 81 در ابتدا بگویم، از زاویهی ادبیات ایران و با عینکِ ادبیات فارسی بخواهیم به "سقوط" نگاه کنیم، در ثانیهای در چشمانمان رنگ میبازد و میل نداریم حتی نگاهش کنیم. امّا این ادبیاتِ اروپا یا قرنِ بیستیست. توقع، به حد زیادی باید پایین بیاید؛ و همینطور کمّی و کیفیت دستوری زبان، جای زیادی برای سخن دارد و از فن ترجمه و دم و دستگاهش نباید غافل شد. روایی داستان مورد پسندم نبود، کشش لازم را نداشت و نتوانست، کتاب به دست، بر زمین میخکوبم کند. امّا کامو به خوبی توانسته بود به جریانات سیاسی، اجتماعی، مذهبی تلمیحی بزند و هم زمان انکار کند قضیه را. امّا امّا امّا کامو بسیار لفظه قلم مینویسد؛ ساعتها بر فراز منبر دهان میساید و گوش آزار میدهد و درست زمانی که انتظارش را نداری با سخنانش، با جملاتی از جنس سرب داغ یا حتی آواری که بر سرت خراب میشود در صدم ثانیهای، چیزی میگوید که میخکوب چشمانِ سرمست از می و مغروریش میشوی و همین جاست که خط باریکی ممتد امّا به جاافتادگی خاطرات در دل تاریخ؛ در ذهنت شکل میگیرد و هم اینجاست که تو ویران شدهای. 0 0 zahra malekiyan 1404/1/7 استونر جان ویلیامز 4.4 17 بلاخره فراغ بالی شد تا خطی دربارهی استونر بنویسم. "استونر" در بین چند نفری که، در رابطه با مطالعه و انتخاب کتاب ازشان کمک میگیرم ،زیاد بر سر زبان میآمد. دودل بودم برای خرید و خواندنش، ولی خب باعث پشیمانیام نشد. "جان ویلیامز" در مقدمهی کتاب مینویسد:«هیچ یک از اتفاقات و اشخاص وجود خارجی ندارند و همهی اینها ماحصل قدرت تخیل است.» و درست در همان موقع که دیباچهی کتاب را میخوانی انتظارِ داستانی پر فراز و نشیب را میکشی و منتظری شبها و روزهای، داستانهای هزار و یک شب رقم بخورد و یا آلیسی نو از سرزمین عجایب بیرون بیاید، امّا امّا امّا در آخر داستان و بعد از بستن کتاب از مینیمالیسیم و سادگی و صداقت نویسنده به تحیر میافتی. قبلتر هم گفتم قلمِ "جان ویلیامز" به سبک "احمد محمود" و "شاهرخ مسکوب" است، امّا ویلیامز یک چیزی فراتر از سادگی دارد و آن نوشتن به سبک انسان واقعی است و این یعنی چه؟ یعنی بعد از اتمام کتاب تو الزاماً کتاب نخواندهای و اگر تجربههای مشترکی در داستانِ زندگی فرد و شخصیت اصلی داستان باشد؛ تو دوباره زندگی کردهای ولی نه با درد بلکه حسی توامان با آرامش و سکون داری. با خواندن "استونر" گمان کنم بتوان به صداقت و راستیه "جان ویلیامز" هم رسید. داستان و محور کتاب پستی و بلندی ندارد و هیچ وقت هم آرزو نمیکنی که به پایان برسد، ولی شرط میبندم که تا سالها در کنج ذهن خوانندهی کتاب خواهد ماند. تجربهی مشترک، پیوندی بین خواننده، نویسنده و شخصیت اول داستان شکل میدهد که شروعی برای مطالعهی دیگر آثار نویسنده میشود و مهمترین حرف من بعد از نوشتن این کلمات این است که: هنر در این است که چیزهای ساده و مرسوم زندگی را درست ببینیم و زیبا بازگو کنیم؛ که هر نویسندهای این توانایی را ندارد، حتی مسکوب و محمود. این کتاب چیزی را در من بیدار کرد، که گویا نخواسته بودم هیچوقت ببینمش و یا آگاهی داشتم از وجودش و دلم میخواست انکارش کنم. 0 2 zahra malekiyan 1404/1/6 مادام پیلینسکا و راز شوپن اریک امانوئل اشمیت 4.0 21 برای من این کتاب در دستهی داستان کوتاه، قرار نگرفت. بیشتر به مثابه انشایی بلند از یک تعطیلات بسیار طولانی بود. کتاب در مدت کوتاهی خوانده شد و چیزی را در من تغییر نداد؛ اما به عنوان نوشتهای بلند، زیبا بود. همین و نه بیشتر. 0 1 zahra malekiyan 1404/1/1 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 4 نویسنده و کتاب از نظر تاریخی جایگاه مهمی برای ادبیات روسیه دارند، اما گیرایی نداشت و از نظر فنی به مثابه انشای بچهها بود. هیچ لذتی نداشت خواندن کتاب. 0 1