یادداشتهای زهرا سادات طباطبایی (5) زهرا سادات طباطبایی دیروز هرس نسیم مرعشی 3.8 94 «هَرَس» دومین کتابی است که از نسیم مرعشی خواندم. بگذارید یک چیزی را همان اول بگویم: از خواندن کتابهای مرعشی لذت میبرید. پختگی نثر و زبان و عمق توصیفهایش را تحسین میکنید اما کتابهای مرعشی حالتان را خوب نمیکند. تلخی گزندهای که در کتابهایش هست روزنه کوچکی به قلبتان باز میکند و هی غم را توی رگهایتان پمپاژ میکند. بلند میشوید، سر تکان میدهید و فکرهای بد را میریزید بیرون، خودتان را مشغول میکنید اما فایده ندارد؛ غم سر جای خودش هست. نمیرود که نمیرود. واقعیت اینقدر تلخ است؟ یا ما قلبمان ضعیف شده و دل نازک شدهایم؟ یا کتاب خواندن بلد نیستیم؟ هرس بر خلاف کتاب اول نسیم مرعشی (پاییز فصل آخر سال است) که حال و هوایی شهری و آپارتمانی داشت، در خرمشهر و اهواز و روستاهای آن اطراف میگذرد. هرس داستان خانوادهای است که سالها است جنگ تمام شده اما هنوز سایه سنگین و شوم آن روی زندگیشان خیمه زده است. هرس موضوعی بکر و خلاق دارد و با اینکه زمانش غیرخطی است و روایتهای تودرتو دارد و مدام خواننده را از زمانی به زمان دیگر میبرد، اما ابدا خسته کننده و مبهم نیست. داستان از جایی شروع میشود که رسول بعد از شش سال تنهایی دنبال زنش (نوال) آمده تا او را به خانه برگرداند. نوال شش سال است که خانهاش را ترک کرده و آمده به روستای دار الطلعه؛ جایی که هیچ مردی نیست و فقط زنهای بیوه و زنهای جوان شوهر مرده یا بچه از دست داده آنجا زندگی میکنند. این خط اول داستان است. اما هرس خط دومی هم دارد که برمیگردد به هفده سال قبل و بمباران خرمشهر. همان موقع بود که شُرهان تنها بچه نوال و رسول غرق خون شد و در بغل نوال مُرد. روزی که نوال هم پسرش را از دست داد، هم پدر و هم عموزادههایش! روزی که هرچه مرد در زندگی نوال بود رفت. حتی رسول آن روز نبود. رفته بود تا مصاحبه شغلیاش را در اهواز انجام بدهد و در شرکت نفت ترفیع بگیرد و زندگیشان از این رو به آن رو بشود. نوال بعدها دوباره و سه باره مادر شدن را تجربه کرد. دوباره پیراهن سبز و لیمویی پوشید، دست روی شکم گذاشت و تکانهای بچه را حس کرد. دوباره به گلهای باغچه آب داد اما هیچ وقت آدم قبل نشد. نوال آن روز فقط شُرهان را از دست نداد بلکه خودش را هم توی آوارهای خرمشهر جا گذاشت و به اهواز آمد تا دوباره زندگی را با رسول آغاز کنند اما نشد. هرس یک رمان ضدجنگ است و از واقعیت زندگی بعد از جنگ میگوید. واقعیتی که مرعشی آن را بیرحمانه توی صورت خواننده میکوبد و جایش تا روزهای بعد هم درد میکند! راست است که میگویند: «وقتی جنگ در جایی شروع بشود دیگر هیچ وقت تمام نمی شود!» جنگ فقط خاکریز و سنگر و شبهای عملیات و صدای خشخش بیسیم نیست. وقتی جنگ پایش به جایی باز بشود تا همیشه از آنجا آدم طلب میکند. فرقی هم نمیکند مرد دنیا دیدهای باشد یا زن جوان بچه مردهای یا دختربچه عروسک از دست دادهای! نوال در روستای دار الطلعه آنقدر تن نخلهای سوخته و بی سر، لباس کرده و برایشان مادری میکند و مرثیه میخواند تا بچه نخلهای کوچکی از کنار آن نخلهای بیمحصول جوانه میزنند و سبز میشوند اما همین نوال با اینکه بعد از شرهان سه بار باردار میشود ولی برای زندگی و خانوادهاش زاینده نیست و فقط روزها را میگذراند. چرا که هرچه نگاه میکند هیچ مردی در شهر نیست. از خدا میخواهد فرزند چهارمی که در شکم دارد پسر باشد تا باورش شود مردها هنوز در شهر هستند و جنگ تمام شده و دیگر از هیچ جا بوی خون و باروت و گوشت سوخته نمیآید. نظریه بحران سوگ در صفحه به صفحه کتاب خودنمایی میکند. نظریهای که پنج مرحله دارد: شوک یا انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش. کتاب روی چهار مرحله اول مانور خاصی نمیدهد اما پذیرش مهمترین نقطه مرکزی کتاب است و همان هم باعث میشود زندگی نوال و رسول هیچ وقت مثل سابق نشود. رسول (ابوشُرهان) بعد از مرگ شُرهان و بعد از جنگ اگرچه داغدار است اما تلخیهای تقدیرش را میپذیرد و میخواهد زندگی را از نو زندگی کند. همه تلاشش را هم میکند اما نوال نه! نوال هیچ وقت آن ظهر آخر تابستان را فراموش نمیکند و نمیپذیرد. نثر و زبان نسیم مرعشی در این کتاب پخته و خوش خوان است. فضاسازیهای او دقیق و تصویری است. طوری که میشود همه چیز را از نزدیک دید و لمس کرد و از همه اینها بهتر لهجه جنوبی است که در دیالوگهای کتاب آمده و آنقدر این لهجه نرم و روان و دلنشین است که تمام کاستیهای احتمالی کتاب را میپوشاند و خواننده را با داستان همراه میکند. «یه چیزائیه آدم نِباید ببینه. زن نِباید ببینه بِچههاش مردن. اگه دید نباید بمونه؛ باید بمیره. زندگی ئی طور نبوده که بِچهها برن؛ مادرا بمونن» پایان 1 15 زهرا سادات طباطبایی 1403/10/26 انسان در جستجوی معنا ویکتور امیل فرانکل 3.9 107 بگذارید اول از نویسنده کتاب برایتان بگویم. ویکتور فرانکل –نویسنده و روانپزشک اتریشی- در جنگ جهانی دوم و هنگام حمله آلمان به اتریش اسیر شد. او مدت زیادی را در اردوگاه کار اجباری نازیها سپری کرد. همه چیزش را از او گرفتند به جز بدن برهنهاش! پدر، مادر، برادر و حتی نامزدش یا در اردوگاهها جان سپردند و یا به کورههای آدم سوزی سپرده شدند. خواهرش تنها بازمانده این خانواده بود. فرانکل جزو معدود آدمهایی بود که توانست زنده از اردوگاه کار «آشویتس» بیرون بیاید. او از تجربههایی میگوید که میلیونها انسان آن را لمس کردند و از آن رنج بردند. کتاب شرحی از درون اردوگاه کار اجباری و توسط یکی از کسانی است که از آنجا جان سالم به در برده است. سوالِ «زندانیهایی که زنده ماندند، به کدام منبع امیدبخش وصل بودند که توانستند این شرایط دشوار را تاب بیاوردند؟» مهمترین انگیزه فرانکل برای نوشتن این کتاب بود و رسیدن به پاسخ این سوال، مهمترین انگیزه من برای خواندن این کتاب بود. بنابراین باید تمام آن صحنههای دلخراش را می گذراندم تا به جواب میرسیدم. ویکتور فرانکل در دوران حضورش در اردوگاه، معنایی را برای زندگیاش پیدا کرد که تحمل لحظات را برایش ممکن میساخت. او انگیزه زیستن را به معنای زندگی گره زد؛ معنایی که ارتباط چندانی با زمان و مکان نداشته و برای هر فرد، منحصر به فرد است. به عقیده او آزادی درونی انسانها را نمیتوان از آنها گرفت و این آزادی همان اختیار در یافتن معنا و هدف است. او کمکم به این نتیجه رسید که اگر معنایی در زندگی وجود دارد پس باید معنایی هم در رنج باشد. رنج همانند مرگ و سرنوشت، قسمت جدانشدنی زندگی است. بدون مرگ و رنج زندگی انسان کامل نمیشود. البته هیچ کس نمیتواند بگوید آن غایت و معنا چیست و هرکس باید خودش معنای زندگی را پیدا کند و مسئولیت آن رابپذیرد. زندگی یعنی یافتن معنا در رنجهایی که میبریم. (فوق العاده نیست؟) این جمله نیچه را شنیدهاید؟ «کسی که دلیلی برای زندگی کردن داشته باشد از عهده چگونگی آن بر خواهد آمد» (یادم هست جمله دیگری با این مضمون از او خوانده بودم: هرآنچه مرا نکُشد، قطعا قویترم میکند!) کتاب «انسان در جستجوی معنا» به دو بخش کلی تقسیم میشود. بخش اول شامل شرحی از تجربیات فرانکل و آدمهایی شبیه او درباره چگونگی زیستن و حتی مردن در اردوگاه کار اجباری است و بخش دوم توضیح خلاصهای از لوگوتراپی و مفاهیم اصلی این شیوه از درمان است. لوگوتراپی وظیفه دارد فرد را در پیدا کردن معنا و مفهوم در زندگی کمک کرده و او را از اهداف پنهان زندگیاش آگاه کند. اگرچه ویکتور فرانکل در طی سه سال زندگی طاقت فرسا در اردوگاه، کنترل بخشهای زیادی از زندگیاش را از دست داد، اما او از این موقعیت دشوار بیرونی عبور کرد و خود را صاحب فرصتی ناب در پیشرفت روحی یافت. قدرت درونی او، نهایتا توانست او را در برابر سرنوشت پیروز کند و باعث شود از مهلکه آشویتس جان سالم به در ببرد. پایان 0 30 زهرا سادات طباطبایی 1403/10/21 جامانده از پسر مرضیه نفری 4.0 16 « این بار رستم نمیبازد» تاریخ انقلاب اسلامی سرشار از صحنهها و نقاط عطفی است که هر کدام به شکلی زمینهساز پیروزی انقلاب اسلامی بودند. قیام مردم ورامین و کشتار پل باقرآباد در خرداد سال ۱۳۴۲ از آن دسته اتفاقهایی است که از پیشانی تاریخ پاک نمیشود. پژوهشهای زیادی پیرامون راهپیمایی خودجوش مردم ورامین در آن روز تاریخی انجام شده اما استفاده از ظرفیتهای داستانی این اتفاق، مسئلهای است که کمتر به آن پرداخته شده است. «جامانده از پسر» به قلم مرضیه نفری و از انتشارات سوره مهر، رمانی با محوریت قیام مردم ورامین است. این کتاب، داستان پدری لوطی مسلک به نام سالار است که از بد روزگار به زندان میافتد و پس از آزادی، به جبران گذشته و البته این بار از سر جهالت، وارد دار و دستهای میشود که با قمه مقابل مردم ورامین میایستند؛ مردمی بیسلاح و بیدفاع که در اعتراض به دستگیری امام خمینی (ره)، در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ قیام کرده و در حال نزدیک شدن به تهران هستند. سالار مشغول زد و خورد است و خبر ندارد پسرش سهراب نیز میان جمعیت است. شناخت کامل نویسنده از مکان و واقعه تاریخی پانزده خرداد، که بدون شک حاصل مدتها پژوهش است، باعث خلق موقعیتها و ماجراهایی باورپذیر و منطبق بر واقعیت شده است. او به موازات جریان تاریخ، شخصیتهایی را میآفریند که همچون تکههای پازل، در این بستر جای میگیرند. دیالوگهای میان آدمهای داستان کاملا منطبق با ویژگیهای شخصیتی آنها است. نویسنده با ساختن لحن و گونه زبانی مخصوص هر کدام از این افراد، امکان شناخت هرچه بیشتر آنها را به خواننده میدهد. همچنین اسامی شخصیتهای اصلی و فرعی داستان، ارتباط معنایی خاصی با کارکرد آنها دارد. مرضیه نفری با بهرهگیری از میراث فرهنگی و دینی این سرزمین نظیر اسطوره رستم و سهراب و تعزیه حضرت علی اکبر (ع)، عمق و غنای بیشتری به داستانش داده است. استفاده از اسمهای ارجاعی اگرچه تا اندازهای فرصت کشف ماجراها را از خواننده میگیرد اما پایان متفاوت داستان، رویش امید را به جای تلخی اسطوره پدر و پسری مینشاند. نویسنده زاویه دید دانای کل را برای داستانش انتخاب کرده است، با این حال، کمترین ورود را به افکار و احساسات سهراب دارد. او بهانه تغییر پدر و شکلگیری داستان است اما کنشگری کمی در داستان دارد به طوری که شناخت بیشتر سهراب و چگونگی گرایشش به نهضت انقلاب تا انتهای داستان برای خواننده مجهول باقی میماند. در آخر باید گفت «جامانده از پسر» مفهوم انقلاب و رویش را نه فقط در قیام مردم بلکه در شخصیت اصلیاش نیز نشان میدهد. جامانده از پسر، پدری را به تصویر میکشد که اگرچه از قیام مردم و همراهی پسرش جا مانده است اما خودش با انقلابی درونی متحول میشود. پایان 0 0 زهرا سادات طباطبایی 1403/10/13 کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم اسلاونکا دراکولیچ 4.1 46 برای من که همیشه سرم برای مبارزه و مقاومت درد میکند، انقلابها همیشه سوژه محبوبی بودهاند. چرا؟ چون انقلاب جوش و خروش دارد، قهرمان و قهرمان سازی دارد، پرشور و پرهیجان است، تعقیب و گریز دارد، اتحاد و همبستگی دارد، ترس و امید را توأمان دارد. انقلاب روحیه میخواهد و روحیه میسازد. بزدلها که به درد انقلاب نمیخورند! اما این کتاب دقیقا بخشی از باورهایم را نشانه گرفت! چه طور؟ نشان داد که قسمتهای خسته کننده و غم انگیز انقلابها، کف اتاقهای مونتاژ استودیوهای تلویزیونی سراسر دنیا جدا میشوند. آنچه مردم دنیا میبینند و میشنوند فقط پرشورترین و نمادینترین صحنهها است. نه اینکه حقیقت ندارند، اما تمام حقیقت هم نیستند. «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» درباره چگونگی زندگی مردم در طول ۴۵ سال جنگ سرد و سلطه کمونیسم بر کشورهای اروپای شرقی است. اسلاونکا دراکولیچ خودش متولد کرواسی و بزرگ شده یوگسلاوی است و به خوبی با تاثیرات کمونیسم بر زندگی مردم آن منطقه آشنا است اما برای نشان دادن وجوه مختلف این تاثیرات، سراغ نمایندگان پارلمان و بزرگان حزب نمیرود. او نگاهی از پایین به این ساختار قدرت دارد و از میان افرادی که تحت حکومتهای کمونیستی زندگی میکنند، زنان را انتخاب میکند؛ زنانی که اگرچه دستشان از قدرت کوتاه است، اما شرح اتفاقات زندگیشان بهتر از تحلیلهای کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میتواند روزگار سیاه و سفید اروپای شرقی را نشان بدهد. او در این کتاب نشان میدهد کمونیسم به دلیل مواضع سیاسی و ایدئولوژیکیاش شکست نخورد بلکه عدم تواناییاش در تامین سادهترین و اولیهترین نیازهای مردمانش و مهمتر از اینها تلاشش برای از بین بردن «فردیت» آدمها، باعث سقوطش شد. او در ابتدای کتاب، از اولین انتخابات آزادشان بعد از جنگ جهانی دوم میگوید و از خیال خامی که بیشتر مردم کشورهای کمونیستی از فروپاشی کمونیسم داشتند. کمونیسم ظاهراً رفته اما هنوز به جای خود باقی است. کمونیسم هنوز در رفتار مردم، حالت چهره و طرز فکرشان هست و به این راحتیها هم پاک نمیشود! درواقع هنوز تا پایان کمونیسم راه زیادی مانده چون کمونیسم بیش و پیش از آنکه یک ایدئولوژی سیاسی یا روش حکومت باشد، یک موقعیت ذهنی است که یک شبه تغییر نمیکند. انتخاب برشی از این کتاب کار سختی است. بس که قسمتهای جذابش زیاد است. پ.ن: در کمال تعجب خیلی از بخشهای کتاب شما را به یاد دهه ۶۰ و ۷۰ ایران خودمان و شاید حتی همین الان میاندازد! پایان 0 2 زهرا سادات طباطبایی 1403/10/13 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 63 «هنوز هم مرغ میناهای زیادی هستند که کشته میشوند» کشتن مرغ مینا از آن کتابهایی است که با یکبار خواندنش هم میشود آن را تا مدتها به خاطر سپرد و از یادآوری صحنههایش لذت برد. کشتن مرغ مینا داستان پرحادثه دختری شش ساله (اسکات) و برادر ده ساله اش (جیم) است و اگرچه شروع داستان با اتفاقی به ظاهر معمولی (شکسته شدن دست جیم) آغاز میشود اما این اتفاق جرقه موثری است برای روایت داستانی عمیق و ماندگار. راوی با رویکردی پس نگر رویدادهای گذشته را تعریف کرده و قصه را از آخر شروع میکند. اسکات و جیم به همراه پدرشان (آتیکوس) در شهر کوچک و کم رونقی به نام میکامب زندگی میکنند. آتیکوس وکیل است و در یکی از پروندهها از او میخواهند وکالت جوانی سیاهپوستی را که به اتهام تجاوز به دختری سفیدپوست به زندان افتاده است، بر عهده بگیرد. این در حالی است که ساکنین میکامب سیاهپوستان را شایسته زندگی در کنار سفیدپوستان نمی دانند و قوانین جامعه آنها به شدت علیه سیاهپوستان است. آتیکوس که مردی درستکار و عدالتخواه است، این پرونده را قبول میکند و تمام تلاشش را برای اثبات بی گناهی تام میکند. کشتن مرغ مینا مفاهیم مختلفی را نظیر پیشداوری، نابرابری اجتماعی، نژادپرستی، بیگناهی و در یک کلام «تقابل خیر و شر» را در خود جای داده است. اما مفهوم «تضاد» از همان ابتدا حضورش را در داستان تثبیت میکند. صحنههای آغازین داستان، اگرچه نشان از امنیت، آرامش و سکون دارد اما به تدریج جای خودشان را به بخشهای تیره وجود انسان و جهان واقعی میدهند. مواجهه با همین تضادها است که در نهایت شکاف عمیقی میان آنچه شخصیت اصلی «عقیده دارد» و آنچه «واقعیت دارد» ایجاد میکند. حضور اسکات در دادگاه باعث شد تا بفهمد تا چه اندازه بخشی زیادی از باورهایش نسبت به جهان پیرامون اشتباه بوده است. اسکات اکنون از دروازه کودکی عبور کرده و به فهم جدیدی از قواعد زیستن در این جهان میرسد. . در پایان داستان نیز، اسکات صرفا آن دختر بازیگوش، باهوش و ماجراجوی ابتدای داستان نیست. او به خردی ارزشمند دست پیدا کرده و معصومیت سالهای کودکیاش را در ازای آن داده است. او حالا به خوبی متوجه مقصود آتیکوس میشود که: «برای فهمیدن هر کس باید جای او بود و دنیا را از دریچه نگاه او دید و فهمید». فیلمی دقیقا با همین نام از کتاب «کشتن مرغ مینا» اقتباس شده که اثر ارزشمندی در تاریخ سینمای جهان است. این فیلم بیشتر شامل نقاط مهم و خطوط پررنگ پیرنگ کتاب است. راوی فیلم برخلاف راوی کتاب که حضور محسوس و قابل توجه ای در روایت کردن داستان دارد، نقشی تقریبا نامحسوس و حضوری منفعلانه دارد. بسیاری از توصیف ها و صحنه پردازی های کتاب وقتی وارد قاب دوریبن شدند آن پویایی و خارق العاده بودنشان را از دست داده و تبدیل به قابی معمولی برای پیشبرد داستان شده اند. با این حال بعضی از صحنه های فیلم (نظیر صحنه خروج آتیکوس از دادگاه بعد از اعلام حکم تام رابینسون و سرپا ایستادن تمام سیاهپوستان طبقه بالا به نشانه قدردانی و تحسین آتیکوس) نمود و اثرگذاری بیشتری روی مخاطب دارد. در پایان باید گفت، «کشتن مرغ مینا» چه در قالب کتاب و چه در قالب فیلم، مفاهیمی ابدی را در خود جای دادهاند که فراتر از زمان و مکان اثر و به شکل جهان شمول تا همیشه باقی خواهند ماند. مفاهیمی چون نابرابری، بیعدالتی و ضرورت همدلی هیچ وقت منسوخ نمیشوند و در طول زمان صرفا مصادیق مختلفی پیدا میکنند. پ.ن: حتما ترجمه نشر علمی- فرهنگی این کتاب رو بخونید. پایان 0 26