یادداشتهای Sana Sanjari (6) Sana Sanjari 1404/3/14 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 28 رعبآور است که در زندگی راهت را به سویی کج خواهی کرد که عمری را صرف ذم آن کردی. در طول خواندنش فقط یک سوال در ذهنم بود: من در عاشورای زمانهام با امامم چگونه خواهم بود؟ 0 0 Sana Sanjari 1404/3/14 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.1 543 نمیدونم... تقریبا دوستش نداشتم. 0 0 Sana Sanjari 1404/3/9 زندانیان جغرافیا: مروری بر ده نقشه گوناگون که آنچه برای درک سیاست جهانی نیاز داریم تیم مارشال 4.3 16 تقریبا کتاب را با اشتیاق خواندم. نمیدانم باید بگویم فصل آفریقا یا فصل آمریکا یا حتی چین کدام یک برایم جالبتر بود. اما شاید به عنوان یک ایرانی در فصل خاورمیانه کمی حساستر شدم. گمان میکنم به هر ترتیب تیم مارشال نتوانسته خود را از خواستگاه انگلیسیاش جدا کند؛ اما به خوبی ابعاد مغفول غول سیاست، تاریخ و جغرافیا، زمین و قومیتها را یادآور شده و همین کتاب را خواندنیتر میکند. درضمن برای کسانی که خیلی تاریخ نمیخوانند خطر بیحوصلگی دارد. 0 1 Sana Sanjari 1404/3/9 مردی در تبعید ابدی: بر اساس داستان زندگی ملاصدرای شیرازی صدرالمتالهین نادر ابراهیمی 4.6 206 کمی که صفحات را به پیش رفتم فهمیدم تقریبا ملاصدرای درون این کتاب فرسنگها با ملاصدرایی که میتوان از آثارش شناخت فاصله دارد. اما این موجب ملالم نشد. من به طور سحرانگیزی قدم به قدم با او همراه بودم. با او در شیراز بودم، در اصفهان، در رویاهایش و حتی در راه تبعیدگاهش. بعضی وقتها از شوق از روی صندلی بلند میشدم و دوباره مینشستم. گاهی کتاب را میبستم و دور اتاقم میگشتم و حرفهایش را زمزمه میکردم. از این مردی که در تبعید ابدی بود میشد بسیار بیشتر از تاکیداتش بر علم و فلسفه نوشت اما از طرفی احتراز از نزدیکشدن به چون اویی برایم قابل درک بود و البته این سوال در منتهی الیه مغزم دیوانهام کرده بود که یعنی میتوانم روزی فقط یک صفحه مانند این مرد بنویسم؟ 0 1 Sana Sanjari 1404/3/9 سه دختر حوا الیف شفق 3.1 27 حالا که دوباره در کتابخانهام دیدمش یادم افتاد که چقدر ازش خوشم نیامد. من همیشه نسبت به شفق یا به قول برخی شافاک بدبین بودم اما این اثرش باعث شد دیگر سراغش نروم. این حجم از احساس قربانی بودن و این همه توجیه برای هر ضعفی برایم بسیار نامطبوع بود. 0 0 Sana Sanjari 1404/3/4 من فلوجه را به یاد می آورم فرات العانی 4.3 12 هر چه با کتاب به پیش میرفتم، این سوال بیشتر در ذهنم پررنگ میشد که تا حالا از پدرم خواستهام درمورد زندگیش با من حرف بزند؟ چرا هیچ وقت از او نپرسیدهام چطور بزرگ شده؟ چطور ما را بزرگ کرده؟ هرگز پرسیدهام که رنجهای زندگیش چه بوده و چطور با آنان ساخته؟ دوست دارم بپرسم تا حالا از زندگی ترسیدهای؟ اگر جوابش آری باشد من هم میتوانم مانند فرات از لحظاتی که گمان میکردم خواهم مرد اما زهی خیال باطل زنده ماندم، با او صحبت کنم؟ راستش حتی حالا که دلم میخواهد جملات را ردیف کنم و پشت هم بپرسم، نوعی شرم در دلم دارم که اجازه نمیدهد سوالهایم را از میان لبانم به بیرون پرت کنم و بگویم تو چطور؟ من تا ابد مأخوذ به حیای سکوت صمیمانه میانمان خواهم ماند. 0 0