یادداشت Sana Sanjari
1404/3/4
هر چه با کتاب به پیش میرفتم، این سوال بیشتر در ذهنم پررنگ میشد که تا حالا از پدرم خواستهام درمورد زندگیش با من حرف بزند؟ چرا هیچ وقت از او نپرسیدهام چطور بزرگ شده؟ چطور ما را بزرگ کرده؟ هرگز پرسیدهام که رنجهای زندگیش چه بوده و چطور با آنان ساخته؟ دوست دارم بپرسم تا حالا از زندگی ترسیدهای؟ اگر جوابش آری باشد من هم میتوانم مانند فرات از لحظاتی که گمان میکردم خواهم مرد اما زهی خیال باطل زنده ماندم، با او صحبت کنم؟ راستش حتی حالا که دلم میخواهد جملات را ردیف کنم و پشت هم بپرسم، نوعی شرم در دلم دارم که اجازه نمیدهد سوالهایم را از میان لبانم به بیرون پرت کنم و بگویم تو چطور؟ من تا ابد مأخوذ به حیای سکوت صمیمانه میانمان خواهم ماند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.