یادداشتهای محمدطاها قبادی (7) محمدطاها قبادی 1402/11/23 پیرزن و شب چلی دران ریان 4.0 1 همهی ما مشکلاتی داریم. بزرگ یا کوچک، پیچیده یا حتی آسان، احمقانه یا فلسفی. با این حال میتوانیم بگوییم که در میان تمام این صفتهای مشکلات انسانی نکته مشترک وجود داشتن مشکل است. در داستانِ خیلیخیلی کوتاه پیرزن و شب ما میتوانیم برخورد عادی خیلی از افراد را با مشکلات مشاهده کنیم. مشکل پیرزن شب است، پیرزن شب را دوست ندارد اما شب وجود دارد. داستان به نظر کودکانه میآید و شاید هم واقعا کودکانه باشد اما احتمالا سادهترینِ بیان ها همین داستانهای مخصوص کودک باشد. پیرزن از هرچه به شب مربوط است، نفرت دارد و در تلاش بر این است که شب را برای همیشه از روستا بیرون کند تا همیشه خورشید تابان به او و خانهی او بتابد. او تلاش میکند شب را بدزدد، او تلاش میکند شب را بچیند (اما فقط ابری سهم او میشود) یا حتی تلاش میکند شب را بخواباند و در آخر کارش به تنفر میرسد. متعاقبا هیچیک از این تلاش ها برای او ثمردهنده نیست و نهایتأ پیرزن آهی میکشد و میگوید: «من نمیتوانم شب را بیرون کنم.» او غمگین و ناراحت پشت بر شب میکند و میخوابد. در همین لحظه خورشید طلوع میکند. ما متوجه میشویم او تازه وقتی شب دوباره به روستا میآید بیدار میشود! پیرزن شاید روزی میدانست روز وجود دارد اما احتمالا بهخاطر تلاش برای از بین بردن شب آن را فراموش کرده باشد و برخلاف چیزی که پیرزن فکر میکرد احتمالا افراد خیلی زیادی همچون او سعی بر بیرون کردن شب کرده باشند. لحظهی مهم زندگی ما احتمالا آن لحظهایست که متوجه میشویم شب هم وجود دارد «شب و تاریکی شکلی از مشکلات تمام ما انسان ها هست» یا اینکه متوجه بشویم شب و روز با هم معنا پیدا کردهاند و ما هیچگاه نمیتوانیم از یکی از آنها فرار کنیم. 1 29 محمدطاها قبادی 1402/11/18 بچه مردم جلال آل احمد 3.5 48 بچه مردم، شروعش با یک سواله و همین نزدیکیِ مخاطب و نویسنده را تا یکجایی میاره، این صمیمیت شاید تا آخر به صورت توجیهطوری بمونه. با همین روند توجیه پیشروی میکنه و مخاطب را توی فضای خاصی قرار میده، چون روایتِ اول شخص گذشته هست گاهی اوقات یک احساس رو میگه و بعد توصیف میکنه «مثل روند اصلیِ داستان» گاهی هم برعکس. جملهبندی و نکاتِ سریع و گاهی مضطربی داره که با فضای داستان خونده. ریشه و پیرنگ قویای تو داستان غالب هست که همین توی فرم منسجم همراهیش کرده. یک نکتهی غالب هم: مخاطب رو در یک خماریِ خاصی قرار میده و یکجورایی نمایانگر یک اعتراض با بیانِ داستانی واقعگرایانه بهنظر میاد باشه. 0 5 محمدطاها قبادی 1402/11/16 داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده) آنتون چخوف 3.7 32 چخوف در کنار روایتِ قوی، ساختارِ درست و ارتباط موثر، مفهومی را در این کتاب بیان میکند. مفهومی آشنا و شاید کلیشهای. در حقیقت شاید از لحاظی برای بعضیها در ابتدا کتاب نه محتوای جدیدی داشته باشد و حتی حوصلهسر بر تلقی شود. اما با قلم چخوف و فرم منسجمِ آن در ادامهی روایت شاهدِ جذابیت خاصی هستیم. *اگر به محتوای داستان خیلی حساس هستید متن زیر را نخوانید.* نیکالای استپانویچ مرد سالخورده راوی رمان چخوف، در حالیکه در انتظار مرگ است نمیداند در تمام این 62 سال چه میخواسته و حال چه میخواهد. در طول شب بیخوابی را همراه با خود دارد و وضع او آنقدر بد است که در طی روز به خانواده خود هیچ علاقهای نشان نمیدهد. به سخن دیگر خانواده او برعکس نیکولای به محرک های بیرونی همچون پیشرفت، شهرت و در ادامه ثروت توجه نشان دادهاند و بر آن ها تاثیر هنگفتی از نیار به آن موارد پذیرفته شده است. نیکولای از مکالمه های تکراری خود با همسرش احساس خستگی میکند. برخلاف گذشته دیگر دخترش لیزا و پاپا های او برایش جذابیتی ندارد، این اتفاق به ویژه زمانیکه دور میز ناهار با گنکر صحبتی اتفاق میافتد دیده میشود. در تمام داستان میتوانیم متوجه باشیم که دلهرهای عظیم در او رکنه کرده است و این دلهره در تمامی موارد از جمله ذهنیت، اعمال و اخلاقیت اجتماعی او نقش موثری دارد. در پاسخ به این مشکل، خودِ او تنها راه نجات خود را پیش دختر خوانده خود یعنی کاتیا میبیند. کاتیا شخصیست که از کودکی شور و علاقه خود را به دانش و در نوجوانی به هنر نشان داده و با ذوق و اشتیاقِ وصف نشدنی به علاقه خود ادامه میدهد، اما این وضع اینچنین نمیماند و او در ادامه عاشق میشود و طبعا شکستی را تجربه میکند. در کنار این شکست به تدریج در ابتدا با شکایت از دوستان، در ادامه خودکشی و بچه ای سقط شده که متعاقبا دید منفی مردم و بخصوص خانواده نیکولا را در پیش دارد این دختر خوانده شوربختانه وضع بهتری از پدر پیدا نمیکند. آنچنانکه پدر بهنظر بهخاطر خوشبختتر بودن از او شرمزده میآید. کاتیا در زمانِ روایتِ داستان از ثروت نیکولا استفاده میکند. هیج علاقه ای به زندگی متفاوت ندارد، به زبانی: او دیگر به خود ایمان ندارد،. مثل هر انسانی زنده است اما هنگامیکه شرایط بازگشت به زندگیِ عادی با احتمالِ عشقی پیش میآید با یادآوریِ آن تروما سریعا مضطرب میشود به شکلی که زندگی بیش از پیش برای او بی معنا میشود. اگر بخواهیم به خودِ نیکولای برگردیم باید بدانیم مکالمات، دلسوزی، جدل و بحث هم برای فرار از دلهره های او کافی طلبیده نمیشود، بهعلاوه او بر خلاف دوست خود قیودورویچ و حتی کاتیا و خانواده خود نسبت به قضاوت و غیبت های منتهی به آرامش علاقه ای نشان نمیدهد چنانکه سعی بر این دارد از تمامی وضع دانشگاه، دانشجو ها، طبقه ثروتمند و حتی خانواده خود با کمترین قضاوت افراطی رد شود. اما میتوان متوجه شد که در واقع این روش برای او فقط تا دورانی جواب میدهد: بعد از بی خوابی های متعدد، شکست و امتداد دلهره ها، او تنها و تنها آرزوی مرگ دارد. همین انتظار مرگ هم بعد از مدتی برای او طاقت فرساتر از زنده ماندن میشود، بدین ترتیب تا جایی پیشروی میکند که او تمامی ذهنیت خود را در شخصیت های متفاوت همچون لیزا و حتی اشیا به عنوان بازتابی میپندارد. اما بهنظر نمیآید تا پایان به آن "مرگ" برسد اما او در این راه مهمترین دارایی خود یعنی "کاتیا" را از دست میدهد. 0 23 محمدطاها قبادی 1402/11/11 تونل ارنستو ساباتو 3.8 44 یکی از کتابهای محبوبِ من. 0 6 محمدطاها قبادی 1402/11/11 در انتظار گودو ساموئل بکت 4.0 54 پرسهای پوچ و شاید آشنا. 0 6 محمدطاها قبادی 1402/11/11 بیماری منتهی به مرگ: شرحی روان شناسانه از منظر مسیحی به قصد تهذیب و تنبه سورن کیرکگور 3.8 4 پارسال سر پژوهشیام با ذوق خیلی زیادی شروع به خوندن این کتاب کردم. حقیقتا چیز زیادی ازش نمیفهميدم اما اینقدر براش وقت گذاشتم که یک برداشت خیلی دم دستی پیدا کرده بودم. بههرحال چیز خاصی ازش یادم نیست ولی ساختار تخصصیِ جالبی داره، به هرکسی هم پیشنهاد نمیشه و ترجمهاش هم زیاد عالی نیست ؛)) 0 5 محمدطاها قبادی 1402/11/11 عصیان یوزف روت 3.9 41 کتاب خوبیه، ساختار و فرم با محتوا هماهنگ بوده و حقیقتا شخصا دوست داشتم ؛) "دربارهی انسان بودن رو میتوان در عصیان به خوبی مشاهده داشت. در حقیقت میتوانیم بگوییم کتاب در مجموع درمورد روابط و انتظار های انسان در این جهان و متعاقباً راه پسین یا همان عصیان/نافرمانیست. داستان کتاب از آسایشگاه روانیای با تمرکز بر فردی بالخصوص بهنام آندریاس آغاز می شود، او مجروح جنگی است و از این بابت به خود افتخار میکند، سقف آرزوهای او کوچک، ساده و دوست داشتنی هستند و البته شدیدا به خدایی عادل و دولتی آگاه اعتقاد دارد، همین هم منجر میشود که او همیشه بهقول خودش دست به سرزنش گناهکاران و خلافکاران میزند. با این حال بر سر اتفاقاتی با نشان خود که از جنگ بر یاد دارد به همراه پاهایی قطع شده پا بر جهان بیرون میگذارد، او امیدوارانه ادامه میدهد: همه چیز بر وقف مراد او پیش میرود، با زنی بیوه آشنا میشود و بعد از مدتی زیر یک سقف میروند. همه چیز فوقالعادهست اما، وانگهی در نقطه اوج داستان مخاطب متوجه میشود که نباید همچون آندریاس دل به آن خوشبختی میبست، با هوشمندی تمام عیار روت با نگاهی کاملا شانسی و شاید اعصابخوردکن برای آندریاس اتفاقاتی میافتد. او همهچیز را متوجه میشود، از دلیل وجود تمامی گناهکاران و خلافکاران آگاه میشود و ایمانِ والای خود را به خدا از دست میدهد. ناگهان از بیرون و درون پیر و محکوم بر عصیان در برابر این تواضع بردهوار (به نقل از خود آندریاس در کتاب) میشود. این کتاب برای انسان مدرن و انسان فعال در جوامع مدرن که پیوندی ناخواسته در راستای شناخت واقعی خود دارند پیشنهاد فوقالعاده ای محسوب میشه." 0 12