" یه وقت بود داخل اونا شدم، خواستم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردم هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیف های دیگرون بدرد من نمیخوره._ حس میکردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم. هیچ رابطه ای با سایر مردم نداشتم. من نمیتونستم خودمو بفراخور زندگی سایرین دربیارم. همیشه با خودم میگفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دورمنزوی خواهم شد. اما نمیخواستم انزوا وسیله شهرت یا نوندونی خودم بکنم. من نمیخواستم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی باشم. بالاخره تصمیم گرفتم که اطاقی مطابق میلم بسازم؛ محلی که توی خودم باشم، یجاییکه افکارم پراکنده نشه."
_تاریکخانه