فلسفه ی کامو این بوده که دنیا پوچه ولی میشه معنایی رو درش پیدا کرد.
این کتاب بر عکس بیگانه که شخصیت اصلی به پذیرش پوچی میرسه و با آغوش باز درنهایت می پذیره،شخصیت اصلی سقوط نمیپذیره اینو و به نظرم کامو میخواسته اون روی سکه رو نشون بده یعنی معنی منفی پوچی که آرامش رو از کرکتر گرفتهبود...
کرکتر داستان اشتباهاتش رو بیان میکنه و از سمت دیگه اون هارو فلسفی میکنه چون بشدت احساس گناه میکنه و میخواد همرو همراه خودش کنه و بفهمونه که همه ما درنهایت گناهکار هستیم
پس هم قاضی هست و هم یک فردی که اعتراف میکنه به گناهانش
و بنظرم غیر ممکنه کسی این کتاب رو بخونه و با چند خطش به کارهاش فکر نکنه...