یادداشت‌های Mahi (3)

Mahi

Mahi

1404/1/14

          اسم کتاب، شایو به معنای پایین رفتن یا غروب خورشید تناقض جالبی با پرچم ژاپن که نماد خورشید هست داره.
و البته خود ژاپن... که شرقی ترین منطقه جهانه. جایی که خورشید طلوع میکنه.
شایو روایت تباهی همه آدماست. در قالب تک تک اعضای یک خانواده که هر کدوم به شکلی با این تباهی گلاویزن.
پشت جلد کتاب فقط یه جمله هست : '' آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟ ''
راوی داستان کازوکو، دختر خانواده که به همراه مادرش زندگی میکنه و نائوجی پسر نااهل خانوادست که رفته جنگ. داستان روایت فقر و تغییرات شدید اجتماعی این خانواده بعد از جنگ در ژاپنه.
شایو تو این کتاب از جنگ میگه و در یک شعر خلاصش میکنه:
'' پارسال هیچ
پیرارسال هیچ
سال پیش از آن هم هیچ اتفاقی نیفتاد'' 
از عشق و انقلاب میگه:
'' براستی عشق و انقلاب بهترین و شورآفرین مفاهیم این جهانند'' 
کتاب هیچ قهرمانی نداره و همین نقطه تلاقی شخصیت هر کدوم از خواننده های داستان با کازوکو هست. 
مفاهیم اخلاق و شیوه زندگی توی این کتاب دچار در هم شکستگی میشن و بهشون از زاویه ای دیگه نگاه میشه. 
اخلاقیات به کل میله زیر سوال و یه جا کازوکو توی نامه اش میپرسه : شما اخلاقیاتی که سد راهتان باشد به کناری نمی‌اندازید؟
درگیری های ذهنی کازوکو و همچنین به بن بست رسیدن ذهنش، ارتباط مستقیمی با مفاهیم اگزیستانسیال داره. 
'' تلاش برای بقا'' 
کازوکویی که با وجود تمام پوچی ها و نقطه پایان های زندگیش هنوز امید داره :
'' نمی‌توانستم تا ابد در غم و اندوه غوطه ور باشم، چیزی هست که بی‌شک باید برایش بجنگم. '' 
کازوکو برای عشقش که اونم از سر نیاز به بقا هست، تمام تلاششو کرد و جنگید. 
اولش این کتابو دوست نداشتم. اما هر چی بیشتر بهش فک میکنم میبینم دازای به چیزای خیلی عمیقی توی کتاب اشاره کرده. 
کتاب پر از ظرافت و تمثیله. 


        

1

Mahi

Mahi

1404/1/14

        خب اولین باره که دارم یه جایی بیرون از مغزم درباره یه کتاب مینویسم. من این کتابو به پیشنهاد دوستم (لوسی) خوندم. البته نخوندم، کتاب صوتیشو با صدای هوتن شکیبا گوش دادم و تجربه خیلی خوبی بود. اگه جذابیت خود کتاب 20 نمره داشت، ده نمرش رو مدیون صدای آقای شکیبا هست.
نویسنده کتاب (ایشتوان ارکنی) اهل مجارستان هست و داستان هم در طی جنگ جهانی دوم در  یه روستای کوچیک توی همین کشور اتفاق میفته. 
پدر خانواده لایوش، مادر خانواده ماریشکا، دختر خانواده آگیکا و پسر خانواده که رفته جنگ، ژیولا هستن. 
و قراره فرمانده پسر خانواده به دعوت ژیولا چند روز مرخصیش رو در کنار اعضای خانواده تت‌ ها سپری کنه.
جلد کتاب خیلی هوشمندانه طراحی شده و من واقعا دوسش داشتم. خود کتاب هم با درون مایه طنزش خیلی ظریف، حضور یک حکومت مستبد و تاثیرات اونو روی مردمش به تصویر میکشه.
شکلی از دیکتاتوری که همه آدما در هر جای این کره خاکی، هر کس به نوعی تجربش کرده.
استبدادی که نتیجش یا اطاعته یا طغیان. 
روند پذیرش ظلم، از اونجایی که مادر و آگیکا دیگه حق رو به پدر خانواده نمیدادن و فکر میکردن فرمانده درست میگه چقدر قشنگ توصیف شده بود. 
جلد کتاب، همون اتفاق نهایی هست که یه حکومت دیکتاتور با مردمش میکنه. اما این کار اینقدر اروم و نرم انجام میشه که ما حتی تصورشم نمی‌کنیم که تصویر نهایی ما یه همچین چیزی خواهد بود. 
پدر خانواده، لایوش تت‌ هر بار مجبور بود از یکی از حقوق طبیعی خودش چشم پوشی کنه. و هر وقت که میومد از این وضعیت اعتراض کنه جواب همه (خانوادش، روان پزشک، کشیش و بقیه مردمی که روزانه باهاشون سلام و علیک داشت) این بود که یعنی این کار اینقدر برات سخته؟ سلامتی پسرت مهمتر نیست؟ پسری که معلوم نبود توی جبهه چه بلایی سرش اومده. 
در کل این کتابو دوست داشتم و شروع لذت بخشی برا 1404 بود.


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1