یادداشت‌های istella (5)

istella

istella

دیروز

          مینا فوق العاده جسور بود و بهم این رو فهموند که باید بدون هیچ چشم داشتی فداکار باشیم و بدون ترس دل به سختی ها بزنیم و نگران آخرش نباشیم.
 افسانه های زیادی که بهشون باور داشتن داشتن و سبک و محل زندگیشون من رو به شدت یاد انیمیشن موآنا انداخت، واقعا دوست داشتنی بود.
و راستش شباهت شخصیت، ظاهر و اخلاقیات شین به کاراکتر یون در سریال کره ای روباه نه دم انکار نشدنی بود و تصوری که از شین ساخته بودم مشابه اون بود😭
با هر اتفاق هیجان انگیزی که رخ میداد آدرنالین توی خونم ترشح میشد و دستام یخ میزد، مثل اینکه خودم اونجا و شاهد اون اتفاقات باشم و این توانایی بدون شک از قدرتِ قلم شگفت انگیز نویسنده منشأ میگرفت!
با دو یا سه بخشش اونقدر شوکه شدم که بلند شدم و دستمو گذاشتم روی دهنم و بلند گفتم جدا؟ چقدر همه چی پیچیده و جالبه و معماهاش طوری ان که هرچقدر فکر کنم نمیفهمم چی به چیه.
اما با همه ی اینا سی صفحه ی آخر بخاطر وقوع سریع اتفاقات و توضیح کوتاهی که راجبشون داده شد مغزم قفل کرده بود و درست نفهمیدم که چی شد و کم کم در روند کتاب معماها رو چیدم کنار هم و متوجه شدم. 
خیلی وقت بود دنبال یه همچین کتابی بودم و غمگینم که چرا زودتر نخوندم.
        

13