یادداشت istella
دیروز
مینا فوق العاده جسور بود و بهم این رو فهموند که باید بدون هیچ چشم داشتی فداکار باشیم و بدون ترس دل به سختی ها بزنیم و نگران آخرش نباشیم. افسانه های زیادی که بهشون باور داشتن داشتن و سبک و محل زندگیشون من رو به شدت یاد انیمیشن موآنا انداخت، واقعا دوست داشتنی بود. و راستش شباهت شخصیت، ظاهر و اخلاقیات شین به کاراکتر یون در سریال کره ای روباه نه دم انکار نشدنی بود و تصوری که از شین ساخته بودم مشابه اون بود😭 با هر اتفاق هیجان انگیزی که رخ میداد آدرنالین توی خونم ترشح میشد و دستام یخ میزد، مثل اینکه خودم اونجا و شاهد اون اتفاقات باشم و این توانایی بدون شک از قدرتِ قلم شگفت انگیز نویسنده منشأ میگرفت! با دو یا سه بخشش اونقدر شوکه شدم که بلند شدم و دستمو گذاشتم روی دهنم و بلند گفتم جدا؟ چقدر همه چی پیچیده و جالبه و معماهاش طوری ان که هرچقدر فکر کنم نمیفهمم چی به چیه. اما با همه ی اینا سی صفحه ی آخر بخاطر وقوع سریع اتفاقات و توضیح کوتاهی که راجبشون داده شد مغزم قفل کرده بود و درست نفهمیدم که چی شد و کم کم در روند کتاب معماها رو چیدم کنار هم و متوجه شدم. خیلی وقت بود دنبال یه همچین کتابی بودم و غمگینم که چرا زودتر نخوندم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.