یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/6/1
معجزۀ روایت؛ چرا و چگونه چندباره فریب میخوریم؟ 0- رفتن به سراغ نظریات نقد ادبی برای مخاطب جدی ادبیات ضروری است؛ البته اینجا یک توجه ضروری است: نباید معصومیت و «ذهن وحشی»ای که مخاطب پیش از نظریه دارد را از دست بدهد. تئوری ذهن وحشی تلاشِ من است برای اشاره به این مورد که مخاطب بدون نظریات موجود، خود با اثر مواجه شود. خودِ فرد با مفاهیمِ خودش آثار را بفهمد و نقد کند. 1- با رویکردهای مختلفی میتوان به نقد آثار ادبی پرداخت. از نقد فرمالیستی گرفته است تا نقد مارکسیستی و روانکاوانه. یکی از رویکردها، نقد روایتشناختی است (البته نقد روایتشناختیِ مارکسیستی و فمینیستی و اینجور چیزها رو هم میتونیم تعریف کنیم). هر داستانی (و حتی تمام زندگیِ انسان) مبتنی بر روایت است. روایت «نحوۀ به بیان درآمدن یک داستان است». فرض کنید با خانواده (خاله و دایی و اینا) به یک مسافرت دست جمعی رفته اید: پسر داییِ شما (سامان) نوجوان است و مانند خیلی از همسنوسالهای خود اونجوری که باید با ادبیات دمخور نبوده هیچ وقت. اما دایی جمشیدِ شما رو اگه ول کنن، ساعتها جمعی رو دست میگیره و خوشصحبتی میکنه. خب، ۴یا۵ نفر از جوانهای فامیل به رهبریِ داییْجمشید، حوالیِ عصر تصمیم میگیرید برید سمت رودخانهای که همان نزدیکی است. قرار بوده است 2الی3 ساعته برگردید به کمپ. 3ساعت میشه 4ساعت. دیگه ماه داره محیط رو روشن میکنه (طبیعتا در این موقعیت برای جذاب شدنِ روایت، تلفن هم نباید آنتن بده). خلاصه بعد از حدود 5ساعت، جوانان برومندِ فامیل، آشولاش بر میگردن. یکی از یکی خستهتر و کوفتهتر. همسر داییْجمشید بدو بدو میره سراغ پسر داییِ شما (که از همه نفلهتر شده بود و لنگ میزد) و بهش میگه: «چرا انقدر طول کشید؟ خوبی؟ توضیح بده بهم چی شد؟». پسر دایی میگه: «هیچی همینجوری داشتیم راه میرفتیم، بابا مسیر رو گم کرد و پدرمون در اومد که برگردیم!». همین! تمام این 5ساعت برای پسر دایی همین بود. ولی دایی جمشید، رفته دور آتش نشسته و داره برای همه تعریف میکنه. قشنگ معرکه گرفته: «داشتم میگفتم، رسیدیم به رودخونه، آبِ سرد و زلالی داشت. تا اومدیم لبِ رودخونه، مثل آدم بیابون زده با کله رفتم توی آب. کیف دو عالم رو داشت به مولا. بچهها رو هم زور کردم کفشهاشون رو در بیارن و پایی به آب بزنن [...] داشتیم با پسرا آببازی میکردیم که دیدم مصطفی رفت پشتِ پیچِ رود. رفتم دنبالش و نگم براتون که چه صحنهای دیدم. زیباییِ مطلق بود. خورشید داشت از گوشۀ تصویر غروب میکرد. [...] همینجوری داشتیم راه میرفتیم که من یادم افتاد داره دیر میشه و باید برگردیم. اما اَی دل غافل. خورشید رفته بود و منم پاکْ مسیرْ گم کرده بودم. [...] بالاخره به هر بدبختیای بود از اون مردابطوری کنار تپه رد شدیم؛ البته آقا سامان مچش پیچ خورد و با کله افتاد زمین. دست و پاچهاش هم زخمی شد (اینجا بود که مامانِ سامان چشم غرهای رفت برای شوهرش که داییْجمشید باشه). خلاصه به هر فلاکتی بود مسیر رو پیدا کردیم و الان هم خدمتِ شمائیم. چقدر این چایی خوشرنگه ...» برای داییْجمشید و سامان یک تجربۀ واحد رخ داده بود، اما برای سامان، تمامِ بیانِ این تجربه یک جمله بود، ولی برای داییْجمشید یک روایت بود. فرق نویسنده با ما همین است. نویسنده در همین جهانی که ما زندگی میکنیم زندگی میکند، اما میتواند جهان را «به روایت در آورد» و با روایت در آوردن جهان، جهان را معنا میکند. 2- بوطیقای ارسطو احتمالا اولین متنی است که در آن میتوان تحلیلی روایتی دید. پیش از دوهزار سال بعد ولادیمیر پراپ، فرمالیستِ روس، در اثری به سال 1927 به «گونهشناسی قصههای عامیانه» پرداخت. پراپ در این اثر خود، 32 مرحله را که به نحوی از انحا در تمام قصههای پریان و عامیانۀ روسی تکرار میشوند را بر میشمرد که هر داستانِ پریانی خود را به نوعی در این قالب 32گانه معرفی میکند. پس از پراپ، ژرژا ژنت و رولان بارت فرانسوی، کارهایی اساسی در تثبیتِ روایتشناسی کردند.ایدههای سوسورِ زبانشناسی نیز تاثیری بسیار مهم در روایتشناسی داشته است. امروزه روایتشناسی علاوه بر نقد ادبی (در نقد ادبی هم شاخههای مختلفی از روایتشناسی را شاهد ایم)، وارد بسیاری از رشتههای علوم انسانی/اجتماعی شده است. از فلسفه گرفته است تا جامعهشناسی، از مردمشناسی گرفته است تا اقتصاد. در تمام این رشتهها به نحوی (البته نه لزوما به معنای مصطلح در روایتشناسی) از ابزار تحلیلی یا استعارۀ روایت استفاده میکنند (انقدر مثال دارم براش که خودش متنی مجزا میطلبد). خلاصه روایتشناسی از روشها و رشتههای بسیار پویاست و دانشوران بسیاری ذیل ایشون به تحقیق میپردازند. نکته: هر تحلیلِ روایتی، لزوما به معنای روایتشناسی نیست. به صورت مشخص «در روایتشناسی به دنبال پیدا کردن ابرپیرنگها، ساختارهای تکرارشونده و روندهای اساسی و متشرک روایتها هستیم». مشخصا ریشۀ این نگاهِ روایتشناسی در فرمالیسم روسی و زبانشناسی است. 3- یکی از امور ضروری در شناخت هر رشته تحصیلی، آشنایی با ویژهلغاتِ آن رشته و نحوۀ استعمال آنهاست. روایتشناسی نیز از رویکردها و روشهایی که ویژهلغات خود را دارد. برای نمونه روایتشناسان بین «داستان» و «پیرنگ» تمایز میگذارند. در روایتشناسی «زاویهدید/POV» با «کانونیسازی» تفاوت دارد. در روایتشناسی شخصیت بماهو شخصیت محل توجه نیست، بلکه کارکرد رواییِ شخصیت مهم است. تمام این نکتهسنجیهای موجود در روایتشناسی ظرافتهایی را در مطالعه و تحلیل حاصل میکند که زحمت فهم این تمایزها را حلال میکند. یکی دیگر از موضوعات مورد تاکید در روایتشناسی ،بحث افشای اطلاعات است. اینکه خواننده چگونه از اطلاعات، اطلاع یابد، وضعیت شخصیتهای خود روایت چیست و مواردی از این دست. 4- در ادامه یکی از مفاهیم جذاب در روایتشناسی که همانا «روایت درونگذاریشده» یا «روایتِ قاب در قاب» است را اندکی توضیح میدهم. بسیار رخ میدهد که وسط روایت اصلی در داستان، روایتی دیگر درونگذاری شده باشد. برای مثال: فرض کنید موقعیتی را که جمعی در یک کافه نشسته اند و دارن حرف میزنن (این کافه هم داستانی داره. محل قرار مبارزینِ چپِ علیه حاکمیت است. اخیرا هم خیلی تحت فشار و کنترل اند). در این میان پیرمردی ندار و نَزار وارد میشه. همه پیرمرد رو چپ چپ نگاه میکنن. پیرمرد گوشهای برای خودش کز میکنه. چند دقیقهای میگذره و همه پیرمرد رو فراموش میکنن. شما بلند میشی و میری ورِ دلِ پیرمرد. پیرمرد که شما رو میبینه، آبرو بالا میده و یه لبخند محوی میزنه. سر صحبت رو باز میکنی. از قضی پیرمرد هم پرچونه است، سرِ صحبت رو میگیره و میزنه به دلِ خاطرات. پیرمرد صدای بلندی داره، شروع میکنه به داستان گفتن. از چندسال قبل میگفت. از تاریخی که همه باید بهش افتخار میکردند ولی باعث سرخوردگیِ جامعه بود. پیرمردِ 70ساله داشت از سال 32 میگفت. از کودتا و تاریکیهایش. همه سراپا گوش میشن. پیرمرد میگفت:" ..." . همونطور که میبینید وسط روایت اصلی داستان که احتمالا ماجرای یکسری مبارزِ چپِ علیه حکومت پهلوی است، یک پیرمرد وارد میشه و میخواد روایتی از کودتای سال 32 رو بگه. احتمال داره نویسنده بخواد از این استفاده بکنه که مثلا حرکتهای اعتراضی این جمع رو با معرفیِ این پیرمرد و روایتش ربط بدهد به جنبش ملیشدن نفت و سرخوردگیِ پس از کودتا مرداد 32. یعنی این روایتدرونگذاری شده، آینهای است از روایتِ اصلی و قاب. در همین کتاب، نقد ادبی با رویکرد روایتشناسی، داستانی از جان آپدایک با عنوان «آیا جادوگر باید مامان را بزند» مثال بسیار زیبا از این تکنیکِ روایی است. داستان چیست؟ پدری دارد برای فرزند خود داستان میخواند. روایتِ قاب، روایتِ زندگیِ خانوادگی این خانواده است و روایتِ دورنگذاریشده، داستانهای کودکانهایست که پدر برای فرزند میخواند. 5- یکی دیگر از مفاهیم جذاب در روایتشناسی قابل اعتماد یا غیرقابل اعتماد بودن راوی است. قبلا با خواندن "یادداشتهای اینجانب" از آندرییف این حسِ احتمالِ «غیرقابل اعتماد بودنِ» راوی را گرفته بودم، ولی فکر نمیکردم به عنوان یک ابزار تحلیلی در درک روایت بتواند مهم باشد؛ اما هست. مخصوصا با روایتهای مدرن که بعضا راوی دچار اختلالهای شخصیتی، آلزایمر و مواردی از این دست است، توجه به قابل اعتماد بودن یا نبودن راوی بسیار مهم است. 6- در نهایت یکی از مهمترین مسائلی که روایتشناسی ذهنِ مرا نسبت به آن حساس کرده است این است که: «چرا فریب پیرنگ را میخوریم؟» مشخصتر «چرا فریب پیرنگهایی با ساختارهای یکسان را میخوریم؟». پس از مطالعۀ این کتاب و کتابی دیگر در مورد روایتشناسی، «عصیان» از یوزف روت را خواندم. پیرنگ اثر بسیار خوش قالب است. بر اساس همان کلیشۀ ساختار سهپردهای است: وضعیت اولیه و شناختنِ شخصیت/شخصیتها را داریم، بحرانی به وجود میآید، گرهگشایی میشود و اثر شروع به فرود میکند تا به پایان برسد. اما از عصیانِ یوزف روت لذت بردم، با اینکه بسیاری بسیاری پیرنگ دیگر سراغ دارم که دقیقا «همین ترکیبِ برنده» را داشته اند. چه شده است که این روایت برایم جذاب بود؟ سعی کرده ام توی مروری که برای عصیان نوشتهام از یک جهت سعی کنم به این مورد بپردازم. اما در مجموع، توجه به این سوال که: «چرا مجذوب روایتهای داستانی میشویم؟» به نظرم توجیهپذیر است. نکته: «چرا مجذوب روایتهای داستانی میشویم؟» نام یکی از بخشهای فصل ششم این کتاب است. 7- از کتاب هم مختصری بگم: آقای پاینده از حاذقترین اساتید و دانشوران نقد ادبیست. در این کتاب که مجموعهای مقاله به انتخابِ خودِ آقای پاینده در مورد روایتشناسی است، نظمی آموزشی را شاهد ایم. یعنی چه؟ متنهای از آسان به سخت سامان یافته اند و خواننده پله به پله با آشنایی بیشتر وارد مقالات اساسی و سختترِ پایانی میشود. مشخصا سه مقالۀ پایانی توجه و دقت بسیار بالا میخواهند. مقالۀ 5ام با عنوانِ «کانونیسازی در روایت» و 7ام «تحلیل شخصیتهای روایت» با اینکه سخت بودند، اما بسیار بسیار آورده داشتند برایم. نکتۀ دیگر تکرارهای موجود در کتاب است. چون نویسندههای این مقالهها به این نیت که در یک مجموعه و به عنوان یک فصل کتاب آورده شوند، متنهای خود را ننوشته بودند و از این نظر هرکدام تلاش کرده بودند خودبسنده باشند و هربار مفاهیم مهم را تعریف کنند. از این جهت مفاهیم مهم، مثل کانونیسازی، داستان/پیرنگ، درونگذاری، ساختار، تاریخچۀ رشته و این جور مباحث چندباری در اثر تکرار شد. به دو دلیل این تکرارها خیلی مرا اذیت نکرد: اول اینکه چون هربار یه زبان و نحوی دیگر مفاهیم تعریف میشدند، در فهم بهتر مفاهیم کمک میکرد؛ دوم هم اینکه این تکرارها برایم بار آموزشی داشت و تعاریف برایم یادآوری میشد. در متنِ کتاب هم دو داستان موجود بود. یکی همان داستان جان آپدایک که بالا گفتم، یکی دیگر داستان «چهرهنگارۀ بیضیشکل» از ادگار آلن پو که از بهترین داستان کوتاههایی بود که تابحال خوانده ام. در پس از هرکدام از این دو داستان هم تحلیلی روایتشناختی از این دو داستان در کتاب موجود بود که بسیار برایم آورده داشت. در آخر روایتشناسی را بسیار پیشنهاد میکنم. این مرور هم طولانی شد، ولی حقِ این کتاب بود چنین مروری. تازه تقریبا هیچی هم نگفتم و خودتون باید بخونید کتاب رو اگه به نظرتون جذاب و مفید میاد روایتشناسی...
(0/1000)
نظرات
1403/6/1
معرفیِ عالی خسته نباشید در مورد راوی غیرقابل اعتماد، کتاب اعتماد دورفمن رو هم پیشنهاد میدم داستانی که از آلنپو گفتید رو هم فکر کنم سه یا چهار بار خوندم تا الان خیلی داستان خوبیه واقعا خیلی دوست دارم تحلیلی که کردن ازش رو بخونم
2
4
1403/6/2
جناب هاشمی کلاس درسی است یادداشت شما. ممنون از وقت و زحمتتون. بند ۱ هم مثال جالبی بود از روایتهای متفاوت.
1
3
1403/6/2
سلامت باشید. خیلی لطف کردید که مطالعه کردید و نظرتون رو هم انتقال دادید🙏 امیدوارم واقعا براتون مفید بوده باشه.
2
1403/6/9
واقعا اساسی و جذابه. حالا فعلا خودم اول مسیرم ولی تو همین مختصر هم واقعا مجذوبش شدم.
2
1403/6/1
1