یادداشت مهدیه اسدی

مهدیه اسدی

مهدیه اسدی

7 روز پیش

این قصه‌ی
        این قصه‌ی کتاب مرا توصیف می‌کند... نه برای ترس از مرگ... برای دلایل دیگری که بیان کرد. فصل پنجم: مرا زندانی نکنید.
جمله‌ای که ضمیمه کردم سالهاست در جمع‌ها مرا از صمیمی شدن منع کرده است.
و همین است که بعد از خروج از آن فضا به روابط و دوستی‌های جدیدم که نگاه می‌کنم، حاصل همه بی‌حاصلی بوده...
فقط به خاطر ترس از هزینه‌های روانی...


عاقا نمی‌شه یه کاری کرد که بشه همزمان با همه صمیمی بود؟! ://
      
72

9

(0/1000)

نظرات

مصطفی رفعت

مصطفی رفعت

7 روز پیش

 برداشت من البته روابط عاشقانه بوده از این جمله 👏👏👏👏👏👏
6

0

مهدیه اسدی

مهدیه اسدی

7 روز پیش

جملات قبل و بعدش خیلی توی دل داستان بودن، برای همین نیوردمشون.
منظور رابطه‌های دوستانه و اجتماعیه
که توی داستان هم بین پیرمرد و آدمای دیگه توی خانه سالمندان اتفاق میوفته 

1

مصطفی رفعت

مصطفی رفعت

7 روز پیش

شاید برای همینه که گاهی آدم از یه جایی، دوست تازه پیدا نمی‌کنه؛ ترس از هزینه‌های روانی 😶 منم اینجوری هستم و فکر می‌کردم به‌خاطر سن باشه 😁
@_Asadi_Mahdie 

3

عصماء

عصماء

6 روز پیش

خب از سن هم هست. وقتی آدم سنش بالا میره و تجربیاتش بیشتر میشه طبیعتا بیشتر هم احتیاط میکنه در نتیجه دایره معاشرتش محدود ولی با کیفیت تر میشه. ترس از هزینه های روانی ارتباط مستقیم با سن داره. 
@Mostapha 

2

مینا خالقی

مینا خالقی

6 روز پیش

واقعا امان از هزینه های روانی... البته دیدم کسایی که اصلا دچار این هزینه ها نمیشن.
ولی خودم واقعا درگیرشم 
1

1

مهدیه اسدی

مهدیه اسدی

6 روز پیش

اونایی که دچار هزینه نمی‌شن واقعا برام عجیبن...
یا اینقدر تو هزینه‌ها غرقن که اصلا متوجه این درجه از فشار نمی‌شن یا تو یه لیگ دیگه بازی می‌کنن! 

1