یادداشت مُحیصا

        کارم با سیستم که تمام می شود، چشمانم را می مالم، خمیازه ای عمیق می کشم و یک کش و قوس جانانه به بدن کوفته ام می دهم. نیم ساعت به پایان ساعت کاری مانده، شب زمستانی( زمستان ساحره) را از کیفم بیرون می آورم و شروع می کنم به خواندنش. دو فصل مانده تا این مجموعه لذت بخش تمام بشود که همکارم می پرسد:« داری چی می خونی؟» کتاب را بالا می آورم و می گویم:« اینو.» همکارم با تردید می گوید:« شب زمستانی؟ خوبه؟ داستانش در مورد چیه؟» مبهوت نگاهش می کنم. نمی دانم تا به حال برایتان پیش آمده یا نه که کسی نظرتان را راجع به کتابی بپرسد و شما فقط نگاهش کنید و نتوانید کلمات مناسبی برای توصیف کتاب پیدا کنید؟ راستش برای من که تا دلتان بخواهد پیش آمده. در همچین مواقعی اگر یک کتابخوان این سوال را بپرسد می گویم :« ببین نمی تونم بگم چجوریه باید خودت بخونی تا بفهمی ولی اونقدر خوبه که نمی تونم با کلمات لذتی که از کتاب بردم رو بیان کنم :).» اما در جواب همکارم که به گفته خودش در زندگی تنها کتاب های درسی اش را خوانده به جمله کوتاه :« فقط یه رمانه چیز خاصی نیست .» بسنده کردم. راستش را بخواهید زمانی بود که بدون توجه به اینکه انسان مقابلم کتاب می خواند یا نه با آب و تاب  و جزئیات وافر درباره ی کتابی که خواندم، احساساتی که موقع خواندنش تجربه کردم و درسی که از آن گرفتم صحبت می کردم، اما از آن زمان گویی صدها سال گذشته است. 
اما خب به شما که می شود گفت:) شب زمستانی مجموعه ای بود که در یک شب زمستانی(سال ۱۴۰۲) که برف محکم به شیشه های اتاقم می کوبید و بی خوابی بی قرارم کرده بود شروع شد. طبق معمول پتویی را دور خود پیچیده و به بخاری چسبیده بودم. یک فلاسک چایی و جعبه پولکی هم کنارم گذاشته بودم نور چراغ قوه گوشی را روی کتاب انداختم و شروع کردم به خواندنش. وای که چقدر توصیفاتش به جانم  می چسبید. نمی دانم چند ساعت از نیمه شب گذشته بود که کتاب از دستم افتاد و با بدن مچاله ای  پیچیده در پتویی ضخیم، در کنار بخاری به خواب رفتم و صبح روز بعد با بدنی کوفته و گرفته از خواب بیدار شدم. 
شخصیت پردازی مجموعه شب زمستانی از دیگر نقاط قوت آن است. زیباست. لطیف است و ملموس. داستان از قبل از تولد واسیلیسا(شخصیت اصلی داستان) شروع می شود. از مادرش. حتی مادربزرگش. از پدرش می گوید و برادران و خواهرانش. گویی نویسنده عجله ای برای تعریف قصه اش ندارد و می خواهد در ابتدا ما را با اتمسفر حاکم بر کل داستان آشنا کند. شرایطی که شخصیت اصلی داستان در آن متولد می شود، بزرگ می شود و زیست می کند. 
روند داستان آرام است ولی این جریان آرام موجب خستگی و فرسودگی ذهن و « وای خدایا بسه دیگه تموم شو»  نمی شود و در همین حین داستان را جلو می برد و جلو می برد آنقدر که وقتی کتاب تمام می شود متعجب می شوی و گاهی هم ممکن است کتاب را زیر و زِبَر کنی تا صفحات نانوشته ای را بیابی که نویسنده هم از آن خبر ندارد.😅
رومنس داستان هم چِغِر، نچسب و در یک نگاه دلداده یکدیگر شدند و بلاه بلاه بلاه نیست.😂  پر فراز و نشیب است، رابطه موروزکو و واسیا در ابتدا مانند نهال نحیف، شکننده و ضعیف است و به مرور به درختی تنومند تبدیل می شود.
در نهایت برایتان آرزو می کنم که کتابی همچون شب زمستانی بخوانید، کتابی که به دلتان بچسبد و آثارش بر قلب و روحتان باقی بماند:))
      
1.1k

50

(0/1000)

نظرات

تاحالا کسی بهت گفته خیلی قلم خوبی داری؟
اینقدر قشنگ نوشتی که اگه یه روزی یه کتاب بنویسی حتما حتما حتما میخونمش :)
لطفاً بیشتر واسمون بنویس *
1

4

مرسی عزیز دلم که دوسش داشتی. لاو یو بهت. خیلی اکلیلی شدم🌸❤️🥺🌷🍃😚
و در جوابت به خاطر گل روی تو هم که شده بیشتر و بیشتر و بیشترتر می نویسم💕😇 

2

چندین بار بهت گفتم، واقعا خیلی قشنگ مینویسی. خیلی دوست داشتم یه دوستی مثل تو بود که باهم راجب کتابا حرف میزدیم ولی دوستای حضوری من اکثرا مثل اون همکار شما بجز کتاب‌های درسی کتابی نخوندن😶😂
امیدوارم با کتاب‌های بیشتری همچین حس و حالی رو تجربه کنی💘🥰
2

2

مرسی عزیزممم😅🌸 اتفاقا بودن با شما حتی فقط توی بهخوان باعث میشه که به این نتیجه برسم که تنها نیستم و آدم های شبیه به من  هم وجود داره و تنها نیستم:) 
و اینکه منم خیلی دلم میخواد از نزدیک ببینمت و درباره کتاب های که خوندم و خوندی صحبت کنیم و اینا😇😄❤️ 

2

دقیقا🥲💘
@Mohisa 

0

چقدر خوب. بخصوص اون نیمه‌ی اول متن و تجربه‌های خودتون.  
1

2

می دونید خانم میکائیلی آخه میگم من که در اون حد سواد نقد کتاب رو ندارم برای همین تنها چیزی که در موردشون میتونم بگم احساساتم موقع خوندنشون و داستانی که میگن و توصیفاتشون و ارتباطی است که از شخصیت ها می گیرم.
و اینکه خیلی خوشحالم که یاداشتم رو خوندین و نظر دادین 😅❤️ 

1

یک چیز کوچولو که اینجا و به کتاب‌خوان‌ها می‌شود گفت. راجب اشتباهه، درستش راجع به است.
2

2

بله ویرایشش کردم و خیلی خیلی ممنون بابت تذکرتون.
خودم راستش بین راجع به و راجب دو دل بودم و احساس می کردم راجب درست تره، نمیدونمم چرا؟😅 

1

😊 درواقع این‌قدر در  شفاهی تکرار میشه، فرم نوشتاری‌اش داره بطور اشتباه رایج میشه.
@Mohisa 

0

وای دقیقا منم این طوریم، وقتی یه نفر ازم می پرسه کتاب راجب چیه و چطوریه اصلا زبونم بند میاد و نمی دونم چی بگم. معمولا هم همون جوابای تو رو میدم😄✨ خیلی هم باحال می‌نویسی واقعا غبطه می خورم👀✨
2

1

آخه معمولاً کتابی رو دوست نداشته باشم و بخوام غر بزنم می تونم خیلی خیلی راجبش حرف بزنم اما امان از کتاب خوب😄 آدم نمیدونه درباره ش چی بگه؟🥴😂 

0

آره دقیقا😆
@Mohisa 

0

چقد قشنگ می‌نویسی، خیلی لذت بردم از خوندن یادداشتت بانو😄✨
1

1

مرسی عزیزم خیلی لطف داری فدات بشم✨❤️🌷😇 

1

درود و خداقوت
یادداشتی جالب و خواندنی بود و از خواندنش لذت بردم. باز هم مزاحم نوشته‌های خوبتان خواهم شد، البته با اجازه! مانا، خوانا و نویسا باشید. 🌺🌸
2

1

مُحیصا

مُحیصا

1404/2/10

خیلی ممنونم که یادداشتم رو خوندید و دوست داشتید . خیلی خوشحال میشم که یاداشت هامو بخونید و نظرتونو بگین😇❤️✨ 

1

درود
خواهش می‌کنم. ان‌شاءالله. مانا و نویسا باشید. 🌸💐
@Mohisa 

0