یادداشت منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤
منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤
20 ساعت پیش

🎻 «سمفونی مردگان» را دارم. نه فقط بهعنوان یک رمان، بلکه بهعنوان ضجهای بلند از دل تاریخ، از دل خانهای در اردبیل که در آن، مرگ نه با گلوله یا بیماری، بلکه با سکوت، سنت، و سرکوب رخ میدهد. عباس معروفی در این اثر، آیدین را بهمثابه صدای خفهشدهی نسلی میسازد؛ شاعری روشنفکر، عاشق، و عصیانگر که در میان دیوارهای بلند تعصب، تنها میماند. آیدین، شخصیت اصلی، قلب تپندهی این سمفونی است. او مینویسد، عاشق میشود، میخواهد از مرزهای بستهی خانواده و جامعه عبور کند. اما پدرش، مردی خشک و سنتزده، او را نمیفهمد. اورهان، برادرش، نماد خشونت و حسادت است. و در این میان، آیدین تنهاست. حتی عشقش به سورمه، دختری ارمنی، نمیتواند نجاتش دهد. او در نهایت، در سردخانهای بیصدا، به پایان میرسد؛ اما مرگش، پیش از آن آغاز شده بود، در لحظهای که فهمید هیچکس صدایش را نمیشنود. 🖤 مرگ آیدا و سورمه، دو زنِ خاموشِ این داستان، همچنان در هالهای از ابهام باقی میماند. آیدا، خواهر آیدین، دختری لطیف و حساس، ناگهان ناپدید میشود و بعدتر خبر مرگش میرسد. سورمه، دختری ارمنی که رابطهای عاطفی با آیدین دارد، نیز بیصدا از صحنهی زندگی حذف میشود. معروفی هیچگاه توضیحی صریح نمیدهد؛ گویی مرگ در این جهان، نه حادثهای ناگهانی، بلکه نتیجهی تدریجی خفگی است. این زنان، قربانیان خاموشاند؛ قربانی سنت، مردسالاری، و جامعهای که برای عشق و تفاوت، جایی ندارد. 🔍 در مقالهای که از یک نویسندهی ارمنی خواندم، تحلیل جالبی از شخصیت سورمه ارائه شده بود. او میگفت که «سورمه» اساساً نامی ارمنی نیست، و این شاید نشانهای از بیریشه بودن یا تلاش نویسنده برای خلق شخصیتی در مرز میان بودن و نبودن. نویسنده اشاره میکرد که در فرهنگ ارمنی، افراد معمولاً دیر با دیگران گرم میگیرند، اما سورمه خیلی زود با آیدین ارتباط میگیرد. این نکته، شاید نشاندهندهی تنهایی عمیق سورمه باشد؛ دختری که نه در میان ارمنیها پذیرفته شده، نه در میان مسلمانان. او در حاشیه است، در سکوت، در مرزهای نامرئی. در آن زمان، دوستی میان دختر و پسر، بهویژه در خانوادههای سنتی، نه تنها پذیرفته نبود، بلکه گناهی نابخشودنی تلقی میشد. سورمه و آیدین، با وجود تمام موانع، به هم نزدیک میشوند، اما این نزدیکی، نه به وصال، بلکه به مرگ ختم میشود. مرگی که شاید جسمی نباشد، اما روحی است؛ مرگی درونی، تدریجی، و بیصدا. 🎼 و اما اورهان. او راوی است، ناظر، و شاید تنها کسی که صدای آیدین را شنیده. اورهان، برخلاف یوسف، خشونت ندارد، اما سکوت دارد. او میبیند، مینویسد، و در نهایت، روایت میکند. نقش او، همچون صدای دوم در یک سمفونی است؛ نه آن صدای اصلی، اما صدایی که باقی میماند، تا مرثیهی آیدین را به گوش ما برساند. اورهان، شاید نماد ما باشد؛ مخاطبی که دیر میفهمد، اما هنوز میتواند بشنود.
(0/1000)
نظرات
منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤
19 ساعت پیش
نه، اگر منظورتون عکسه، فقط کمی شباهت داره، و گرنه کسی که داره یوسف رو میکشه اورهانه. اگر کتاب رو خونده باشید، صحنه های عکس مطابق با توصیف های کتابه.
0
منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤
13 ساعت پیش
واااای ببخشید، الان متوجه شدم 🙏🏻 در متن به اشتباه، به جای اورهان، یوسف نوشتم 🫤😐 اصلاح شد✅
0
2 ساعت پیش
خیلی قشنگ توصیف کردی 🥲 من با اینکه هنوز ی ماه از تموم کردن این کتاب نگذشته دوست دارم بازهم بخونمش احساس میکنم اگر هر چقدر بخونم باز هم میتونم چیزهای بیشتری بفهمم کتاب ی جوریه که میتونی با هر خوندنش از زاویه دید شخصیت های داستان نگاه کنی که هر کدومشون یه حس و حال متفاوتی دارن
1
1 ساعت پیش
با اینکه خودم قلم جناب معروفی رو ستایش می کنم اما ایشون متاسفانه امید سازی نمی کنه بالاخره توی اون دوران افرادی هم بودن که از جنبش های زنان و مدرنیته حمایت کردن تا به اینجا رسیده از نظر بنده به این الگوها پرداخته بشه بهتره تا فقط چرک گذشته رو نشون بدن
0
منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤
20 ساعت پیش
1