داتامس

داتامس

@datames
عضویت

مرداد 1404

52 دنبال شده

55 دنبال کننده

        «می‌خواستم بنویسم دقیقا چه احساسی دارم، اما کاغذ خالی باقی ماند؛ و من بهتر از این نمی‌توانستم توصیفش کنم.»
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
داتامس

داتامس

1404/6/29 - 15:40

         بهخوان  عزیزمممم 🤡🤡
حتی اینجا هم قرار نیست آسایش داشته باشم...؟؟؟؟

همین طور که داشتم کتاب های مختلف رو تو بهخوان  پیدا میکردم گفتم بزار زیست شناسی رو هم  یه سرچی بکنم در کمال تعجب انواع کتاب های تست و ... پیدا کردم و حالم حسابی گرفته شد، و  به چیزی که در پیش رومه  فکر کردم و حالم بد تر شد. با خودم گفتم که قراره آخرش چی بشه؟؟؟
 خب دوباره همون هیولای بزرگ جلوی چشمام ظاهر شد و من سرار وجودم پر وحشت و سوال شد..
من میتونم یعنی؟
اگه نشد؟
اگه بقیه تونستن و من نتونستم چیی؟
اصلا دیدی شد و موفق شدی؟
گیریم اصلا موفق شدی بعدش میخوای چیکار کنی ؟
میتونی وارد دنیای جدید بشی و قبولش کنی؟؟؟
نمیترسی ازش؟؟

خببب حسابی وضعیت فکر و مغزم داغونههه
وقتی فهمیدم من مال دنیای کتاب ها و  شعر و نوشتنم خیلی دیر شده بود و سر جلسه امتحان زیست بودم.. و خب تا حدودیییی باهاش کنار اومدم و تصمیم گرفتم تمام تلاشم رو بکنم ..
ولی با گذشتن زمان  و فکر و خیال کم کم از اون تصمیم دور شدم و دیدم که افکار منفی دورم رو گرفته‌..

وقتی وارد بهخوان شدم گفتم این دنیای منه این آدم ها خانواده ی منن
ولی خب همین دوست عزیز (زیست) بهم تشر زد که الان راه برگشتی نداری ..!
خب این یاداشت بهونه ای شد که با خونه و خانواده ام  برای مدتی خداحافظی کنم همچنین دنیای قشنگ کتابام که تازه واردش شدم.
تا بتونم برای آینده ام تلاش کنم  و پدر و مادرم و خانواده ام رو سربلند کنم 
تمام سعی ام رو میکنم که تغییر کنم و  امیدوارم دو سال دیگه همین موقع خبر موفقیتم رو انتشار بدم 
میخوام به خودم بفهمونم که رسیدن و موفقیت فقط تو کتابا نیست و منم میتونم در واقع همه مون میتونیم 
ای کاش بتونم و بتونیم🌱🙂

خب خب 
در آخر هم یه نصیحت ازمن به شما ها :
هر وقت اسم این دوست عزیز رو شنیدید سریع و با سرعت نور ازش دور بشید و نگاهش هم نکنید

 ولییی اگه تصمیمت رو گرفتی که بهش سلام کنی و  باهاش دست بدی با اطمینان اینکار کن و مثل من خودت رو با فکر و خیالاتت آزار نده 

با آرزوی موفقیت و آسودگی برای همه شما خانواده‌ی عزیزم✨️🌱

      

24

داتامس

داتامس

1404/6/1 - 19:21

        «داستان غم انگیزی داره ، تا اینجا که عاشق این کتاب شدم »

این جمله رو وقتی نوشتم که تازه کتاب رو شروع کرده بودم و البته ناگفته نماند که تازه وارد بهخوان شده بودم و نابلد؛ و خیلییی سریع و با هیجان قبل از تموم کردن کتاب این جمله رو  به عنوان  یاداشت نوشتم. 
الان چند روزه که کتاب رو تموم کردم و خواستم نظرم رو بگم  و خب انقدررر کتاب برام جذابیت داشت که وقت زیادی برای خوندنش صرف کردم دقیقا برعکس بقیه کتاب ها که با سرعت در یک روز یا دو روز تمومشون میکردم،
اما هر وقت سراغ سال بلوا میرفتم صفحات کمی رو میخوندم و تقریبا یک ماه برای خوندنش زمان گذاشتم چون اصلا دلم نمیخواست تموم بشه..

در حین خوندنش همیشه با خودم فکر میکردم که چطور آقای معروفی تونسته انقدر نزدیک شخصیت یک زن رو بسازه و احساساتش رو بیان کنه ولی ناگفته نماند که گاهی اوقات بین صفحات کتاب کاملا نوشافرین رو یک زن نمیدیدم 
و تو فکر فرو میرفتم که اگه من جای نوشا بودم چطور رفتار میکردم و آیا واقعا میشه گفت آقای معروفی نوشا رو یک زن خلق کرده یا نه!!....
(نمیخوام  زیاده روی کنم یا خودم رو صاحب نظر بدونم و خب قطعا گفته های من‌ میتونه کاملا اشتباه و غلط باشه...)

بشدت از ابتدای ورود شخصیت دکتر معصوم نفرت خاصی نسبت بهش پیدا کردم ولی خب نشانه این بود که زندگی طبق علایق و میل ما پیش نمیره.
و
حس بین نوشا و حسینا خیلی زیبا بود و لبخند رو لب های من‌ می‌آورد همون طور که صفحات آخر کتاب بی کسی نوشا قلبم رو به درد آورد،

قبل تر کتاب دیگه ی ایشون رو (سمفونی مردگان) رو خونده بودم و همین کتاب من رو ترغیب به خوندن سال بلوا کرد، و من شیفته ی قلم آقای معروفی شدم 
و تصمیم دارم بعد از شکست دادن هیولای بزرگی به نام کنکور سراغ اثر های دیگه شون برم.

(خب من مثل اکثریت شما نمیتونم خیلی خوب بنویسم و نظر بدم چون کلی کتاب نخونده  و چیز هایی که باید یاد بگیرم رو دارم ، این فقط افکار یه خواننده ی کوچیک و نابلد بود..)

۱۴۰۴/۶/۲۸-۲۱:۱۵
      

32

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.