یادداشت داتامس

داتامس

داتامس

1404/6/1 - 19:21

        «داستان غم انگیزی داره ، تا اینجا که عاشق این کتاب شدم »

این جمله رو وقتی نوشتم که تازه کتاب رو شروع کرده بودم و البته ناگفته نماند که تازه وارد بهخوان شده بودم و نابلد؛ و خیلییی سریع و با هیجان قبل از تموم کردن کتاب این جمله رو  به عنوان  یاداشت نوشتم. 
الان چند روزه که کتاب رو تموم کردم و خواستم نظرم رو بگم  و خب انقدررر کتاب برام جذابیت داشت که وقت زیادی برای خوندنش صرف کردم دقیقا برعکس بقیه کتاب ها که با سرعت در یک روز یا دو روز تمومشون میکردم،
اما هر وقت سراغ سال بلوا میرفتم صفحات کمی رو میخوندم و تقریبا یک ماه برای خوندنش زمان گذاشتم چون اصلا دلم نمیخواست تموم بشه..

در حین خوندنش همیشه با خودم فکر میکردم که چطور آقای معروفی تونسته انقدر نزدیک شخصیت یک زن رو بسازه و احساساتش رو بیان کنه ولی ناگفته نماند که گاهی اوقات بین صفحات کتاب کاملا نوشافرین رو یک زن نمیدیدم 
و تو فکر فرو میرفتم که اگه من جای نوشا بودم چطور رفتار میکردم و آیا واقعا میشه گفت آقای معروفی نوشا رو یک زن خلق کرده یا نه!!....
(نمیخوام  زیاده روی کنم یا خودم رو صاحب نظر بدونم و خب قطعا گفته های من‌ میتونه کاملا اشتباه و غلط باشه...)

بشدت از ابتدای ورود شخصیت دکتر معصوم نفرت خاصی نسبت بهش پیدا کردم ولی خب نشانه این بود که زندگی طبق علایق و میل ما پیش نمیره.
و
حس بین نوشا و حسینا خیلی زیبا بود و لبخند رو لب های من‌ می‌آورد همون طور که صفحات آخر کتاب بی کسی نوشا قلبم رو به درد آورد،

قبل تر کتاب دیگه ی ایشون رو (سمفونی مردگان) رو خونده بودم و همین کتاب من رو ترغیب به خوندن سال بلوا کرد، و من شیفته ی قلم آقای معروفی شدم 
و تصمیم دارم بعد از شکست دادن هیولای بزرگی به نام کنکور سراغ اثر های دیگه شون برم.

(خب من مثل اکثریت شما نمیتونم خیلی خوب بنویسم و نظر بدم چون کلی کتاب نخونده  و چیز هایی که باید یاد بگیرم رو دارم ، این فقط افکار یه خواننده ی کوچیک و نابلد بود..)

۱۴۰۴/۶/۲۸-۲۱:۱۵
      
114

32

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.