یادداشت
1403/4/19
اجحاف علیه دیالوگنویسی؛ چرا باید یادداشت بنویسیم؟ 0- اولِ متن شرح یک مباحثهطور در گروه محاکات است. 1- چرا باید یکگروه همخوانی داشت؟ همخوانی یعنی چه؟ یعنی اینکه یه عده آدم همزمان یک رمان، نمایشنامه یا هر متنی را بخوانند؟ بخوانند و تمام؟ بدون دیالوگ و چیزی؟ احتمالا میگویید خیر. پس در بهخوان یک همخوانی بدین معنی است که افراد باید با نوشتن یادداشت و ارائۀ دیدگاه خود کاری بکنند که این همخوانیها صرفا یک همزمانی در مطالعه نشود بلکه یک همفهمی و همراهی در مطالعه باشد. همراهی در مسیری برای فهم بهتر و چندوجهی از یک اثر. پس با این اوصاف، احوال محاکات خوش نیست. محاکات را نجات دهید. 2- وارد بررسی این اثر بشویم. دیالوگنویسی را شاید بتوان مهمترین رکن نمایشنامه دانست. اصلا نمایشنامه فارغ از دیالوگ یا بهتر بگویم دیالوگنویسیِ فکر شده و واقعی، چیزی جز کشکولی از یکسری گفتوگوی فاقد جذابیت نیست. یک دیالوگ درست، باید جایی در کشمکش اصلی داستان داشته باشد. دیالوگ درست باید در خدمت ریتم روایت باشد. دیالوگ درست باید بتواند شخصیتها را معرفی کند. دیالوگ درست باید باورپذیر باشد و مخاطب بفهمد که شخصیتها به عنوان سوژههای واقعی، همانطور که مخاطبِ نمایش در زندگی واقعی صحبت میکند، صحبت میکنند. دیالوگ باید در شخصیتپردازی کمکحال نویسنده و مخاطب باشد. دیالوگ باید در گرهگشایی از گرههای داستان کمک کند. دیالوگ باید در افشای اطلاعات نقشی اساسی داشته باشد. دیالوگ باید به نحوی باشد که بتواند رس بازیگر را بکشد و عیار بازیگر را مشخص کند. دیالوگ باید، دیالوگ نباید. بسیار میتوان از ذاتیبودن و اساسیبودن دیالوگنویسی برای یک اثرنمایشی گفت. پس عجالتا از من بپذیرید که دیالوگنویسی بسیار اساسی است. اینجا یکی از نقدهای اساسی من به این اثر کامو مشخص میشود. دیالوگهای بسیار مطول و عجیب! در یک موقعیت احساسی و عجیب (بجز مواقعی که شخصیتها داشتند جلوی فرماندار شرح وقایع میکردند که دیالوگ بلند توجیه دارد) اصلا نمیتوان یک دیالوگ بلند گفت. مخصوصا اگه «دیالوگ» باشد و شخصیتهای دیگر که آنها نیز در شرایط احساسی عجیبی هستند، این نطق منبرگونه را گوش کنند. موقعیت نطقگونه در دیالوگ بسیار باید کم باشد، برخلاف این متن از کامو. دیالوگهای مفصل و بسیار زیاد این نمایشنامه به حدی زیاد بود که از نیمۀ اثر به بعد، دیالوگهای بلند را اسکیم میکردم و کم توجه از ایشان رد میشدم. بعضا هم دیالوگها در شرایط دراماتیک و احساسی جدیِ اثر بود ولی به این علت تحقیقا هیچ حسی را در من ایجاد نکردند. این بسیار بد است که چنین موقعیت دراماتیک و مهمی،در دیالوگ که باید کشمکش در اثر را بازنمایی کند، چنین کارکرد خود را از دست بدهد. واقعا دیالوگنویسیِ این اثر بد بود به نظرِ من. تقریبا هر بازیگر باید در حدود 5 منولوگ را در یک شرایط احساسی جدی حفظ و اجرا میکرد که واویلا! کامو این نمایشنامه را از اثری از فاکنر با همین عنوان اقتباس کرده است. اثر فاکنر را مطالعه نکرده ام، اما گویی کامو دیالوگهای این اثر را ضمن وفاداری روح اقتباس به اثر اصلی، بسیار تغییر داده است (Couch, 1960). به نظرم این دیالوگهای بسیار طولانی، آنچنان که باید برای یک نمایشنامه واجد شئون مثبت نیست. البته به برداشت برخی مانند همان (Couch, 1960) اتفاقا کامو موفق بوده است در دیالوگنویسی و انتقال تراژدی مستتر در اثر! 2- یک مزیت این اثر، کمبودن درونمایه در آن است. نمایشنامه قرار نیست ما را ادب کند، قرار است کاری کند که لذتِ هنری ببریم. البته این اثر از کامو، در مقام یک «متنِ» نمایشی، همین لذت را هم در من ایجاد نکرد. با چنین پیرنگ و خطِ داستانی، واقعا هنر میخواهد که آنچنان که باید ارائه نشود. فرض کن از دادگاه و اعلام حکم با آن شرایط آغاز میشود، کشمکشهای درونی خانوادۀ مقتول در ادامه، اعتراف جلوی فرماندار، بازگشت به خانه و بر هم ریختن اثاث خانه، رفتن به زندان و دیدار مجدد با نانسی که قاتل است و بسیاری ریز موقعیت احساسیِ مهم دیگر در اثر، هیچ لذتی در من ایجاد نکرد که مهمترین ایراد آن را در سامان بسیار ناکوکِ دیالوگها میدانم. ولی باز، گلدرشت نبودن درونمایههای اخلاقی و فلسفی در این اثر باز کاری کرد که بتوانم آن را ادامه بدهم. 3- به نظرم یکی از درونمایههای اثر که احتمالا تحت تاثیر زمانۀ خود بوده است، نحوۀ بازنمایی سیاهپوستان در اثر است. مشخصا جنبش حقوق مدنی سیاهان در آمریکا (۶۸–۱۹۵۵) در میانۀ نگارش این اثر بوده است. با اینکه این اثر اول در فرانسه اجرا شده است و قبل از اجرا در 1959 در آمریکا، در دوازده کشور دیگر اجرا شده بود، ولی احتمالا تحت تاثیر این فضای مهم بوده است. البته باید دید که در اثر فاکنر این موضوع، تصویر سیاهپوستان، چگونه بازنمایی شده بود. به نظرم جای تحقیق داره این موضوع، ولی چون اونقدرها باب میل من نبوده این اثر، خیلی حال ندارم برم دنبالش. البته هنوز برایم مشخص نیست که این اثر کامو، اثری پیشرو در نقدِ اجحاف علیه سیاهپوستان بوده، یا بازنماییِ صرفِ این تبعیض یا حتی بدتر تایید آن. واقعا چون موضع کامو را نمیشناسم، نمیتوانم در این مورد داوری کنم. 4- به نظرم اهمیت اعدام در آثار کامو بسیار میتواند مورد بررسی قرار بگیرد. چون تکوینِ روایتِ این نمایش به نحوی بود که در نهایت با نانسی احساس همدلی داشته باشیم، پس میتوان مشخصتر دید که حتی زاویۀ کامو با حکم اعدام در این اثر نیز به عنوان درونمایه کار میکرده است. البته بسیار دوست دارم «تامل دربارۀ گیوتین» از کامو را بخوانم. قاعدتا باید بعد از آن، بهتر بتوانم این مورد در این نمایش را تنقیح کنم. کلا «ادبیات علیه حکم اعدام» برایم واجد اهمیت بررسی است. از هوگو، آندرییف تا کامو و بسیاری نویسندۀ بزرگ دیگر در این مسیر قلم فرساییهایی اساسی کرده اند. آیا تاثیری عینی در تاریخ داشته اند این نظرورزیهای ادبیبانه؟ 5- موضع کامو که گویی در زبان یکی از شخصیتها گذاشته بود در مورد مفهومِ «بخشش» بسیار برایم جالب بود. خیلی ساده بگویم، بخششِ تام و کمال لزوما همواره یک امر از لحاظِ اخلاقی مطلوب میتواند نباشد. خیلی ساده، اگر بیش از حد در خوب بودن بخششِ تام بگویم، گویی این «حقِ بخشش یا عدم بخشش» را از کسی که ظلم بر او روا داشته شده است را سلب کرده ایم. حالا خیلی در این مورد میتونم بگم، ولی خیلی حالش نیست، این متن هم جاش نیست. شما رو ارجاع میدم به کتابِ «بخشودن» از ایوگارارد و مکناتون که نشر گمان با ترجمۀ خشایار دیهیمی چاپ کرده است. اما اینجا یک نکته هست: 6- واقعا یکی از سوالات من این است که الان این موضع اخلاقی و فلسفیِ گرفته شده در یک نمایش توسط یکی از شخصیتها، آیا بازنمایی برداشتها و جهانبینیِ خودِ نویسنده است یا اینکه نه، صرفا یک صدایی است که نویسنده آن را در اثر خود در زبان یکی از شخصیتها گذاشته است. به بیانی دیگر، آیا آن شخصیت با این برداشت، بلندگو و حلقِ نویسنده برای بیان عقاید است، یا نمادی از یک عقیدۀ موجود در جامعه؟ برای مثال، فرض کن در همین اثر، تعدادی از کاراکترها، مشخصا نژادپرست اند با تیرترین وجه ممکن. الان این شخصیتها، کامو و دیدگاه اویند یا نه بازنماییِ یک وضعیتِ اجتماعی است؟ تلاش کردن برای مشخص کردن این وضعیت که: «این شخصیت و این دیالوگ، خودِ نویسنده است یا خیر» به نظرم بسیار اساسی و مهم است. 7- ترجمۀ اثر هم خوب بود بجز چند اشتباه مختصر که چندان مهم نیست. از متن اثر هم مشخص بود که سانسوری آنچنان نشده است و این بیشتر از دلسوزی و تغییر رویه دادن عدهای، نشان از کم اهمیت شدن مدیایی بنام کتاب است که دیگر اینکه فلان موضوع در کتابی شرح داده شود، چون کتاب خوانده نمیشود و اثری ندارد، چندان اهمیت ندارد که بخواهد سانسور شود. پس باید مرثیهای خواند برای کتاب که دیگر گویی «کمتر» سانسور میشود؛ چون دیگر اثر ندارد. آنجا که در جامعه اثر دارد، همچنان زیر تیغ است. البته که سایۀ سانسور همچنان بالای سرِ هر متنی هست و ترس سانسور، کارِ خود را میکند!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.