یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

        ظرفیت‌های یک زبان در فضاسازی؛
یافتن آدم‌های جدید چرا و چگونه؟


0-  نظم در نوشتن ضروری است، زیرا بر نویسنده و تفکر او قید می‌زند. تعیین می‌کند که در نظمی مشخص تفکر کند که از آن رهگذر رو به سمت حل مسئله خود داشته باشد.
باید آموخت از متونی که می‌خوانیم. خواندن یک متن صرفا تلاش بر فهمیدن محتوی حرف نیست، بلکه باید فرم‌های نگارش را نیز آموخت. فرم نگارش نیز خنثی نیست و بر تفکر قالب تعیین می‌کند؛ فرم‌های نوشتن متکثر اند به مانند روش‌های تفکر.*
کتاب "روایت و روایتگری در سینما" از باکلند این نظم در نوشتن را باری دیگر به من آموخت، ارجاع مکرر و قاعده‌مند باکلند به فیلم‌ها و شرح وقایع فیلم‌ها به من آموخت که در بحث از آثار ادبی و سینمایی باید به‌نحوی سامان‌مند و واضح اول شرحی از کلیت اثر داد.


1- شرح پلات اسفار کاتبان (حقیقتا چیز خاصی اسپویل نشده است. بعید می‌دانم زیاده حساسان به اسپویل هم اذیت شوند!) :
روایت کتاب به صورت موازی در سه مسیر پیموده می‌شود. 
مسیر اول "روایت معاصر" است که رابطه سعید و اقلیما را در بر می‌گیرد. سعید بشیری دانشجوی مسلمان جامعه‌شناسی دانشگاه شیراز  در پروژه‌ای دانشگاهی که عنوان آن "نقش قدیسان در ساخت جوامع" است با اقلیما ایوبی دانشجوی یهودی هم‌تیم می‌شود. سعید و اقلیما هر کدام منابعی را از سنتی که از آن برآمده‌اند برای تحقیق استفاده می‌کنند.  سعید از مکتوبات احمد بشیری (پدرش) که ماجراهایی تاریخی در دوران آل مظفر در باب شاه منصور مغفور را مکتوب کرده است را به میدان می‌آورد و اقلیما از شِدرَک قدیس می‌گوید که در عهد عتیق و تلمود از او صحبت شده است. دو روایت موازی دیگر به منابع تاریخی‌ای ربط دارد که در این تحقیق مورد استفاده این دو نفر است. 

مسیر دوم روایت "احمد بشیری (پدر سعید) و شاه مغفور" است. 
در این روایت، خواجه کاشف الاسرار آینده شوم شاه منصور مغفور را به گوش وی می‌رساند. آینده‌ای که تیمور در آن شاه را خواهد کشت. در این متن معجزاتی از خواجه کاشف الاسرار، مانند زنده کردن مردگان، بیان می‌شود که نشانی باشد از معجزات عرفا و قدیسان. 

مسیر سوم به "شِدرَک قدیس" اختصاص دارد. 
در عهد عتیق و تلمود از معجزات شدرک قدیس آمده است که او مردگان را زنده می‌کرده است. در کنار این مورد، جسم شدرک پس از مرگ دو نیم می‌شود زیرا که حضور جسد شدرک باعث نزول باران می‌شده است. قرن‌ها بعد، زلفا جیمز (جد مادری اقلیما) به ایران سفر می‌کند تا نیمۀ گمشدۀ جسد شِدرَک را بیابد، اما توفیق نمی‌یابد. 


2- روایتگری:
در این بخش در سامان نحوه روایتگری وقایع می‌پردازم. 
روایت قاب (یعنی روایتی که قاب تصویری است که دیگر روایت‌ها در ذیل آن بیان می‌شوند و معنادار اند) روایت رابطهٔ سعید و اقلیما و پژوهش دانشگاهی آن دو است. 
یعنی این دو نفر هرکدام منابعی که مناسب می‌دانند را می‌آورند که بخوانند و ما به واسطه خواندن آن دو نفر، آن متن تاریخی را می‌خوانیم. به بیان دیگر، داستان پژوهش دانشگاهی اقلیما و سعید پیش می‌رود و ما منابعی که آن دو می‌خوانند را نیز می‌خوانیم. 


3- زبان و فضاسازی ادبی:
پیش درآمدی بر این بخش: استاد شفیعی کدکنی مقاله‌ای مشهور در باب "در ترجمه‌ناپذیری شعر " دارد. با اصل ادعای استاد شفیعی در این مقاله کاری ندارم، اما از آن به عنوان منبع الهام بحث خود استفاده می‌کنم. 


3.1- در هر بخشی از روایت سه‌گانهٔ این اثر سه نحو زبانی مختلف را شاهدیم. یعنی سبک زبانی در روایت قاب که به رابطه اقلیما و سعید مروبط است، زبانی ساده و امروزی دارد، روایت قدیس شِدرَک زبانی به مانند متون کهن دینی و مشخصا عهد عتیق دارد و روایت احمد بشیری سبک زبانی پیچیده متون کهن فارسی را داراست. 

حال، از امکان‌هایی که زبان فارسی دارد فضاسازی مبتنی بر زبان است. منظور چیست؟ می‌توان با تغییر لحن و سبک نگارش کاری کرد که المان‌های مختلف مربوط به فضاسازی به صورت تشدید شده به خواننده منتقل شود. برای نمونه، وقتی متن قرار است حال و روزی رعب‌آلود و مرموز داشته باشد (مانند آنچه در اسفار کاتبان شاهد آنیم) استفاده از زبان غریب و پر دست‌انداز فارسی که خواننده را در خواندن به مکافات می‌اندازد، می‌تواند بر گنگی و پیچیدگی اثر اضافه کند. البته اگر خواننده ولو اندکی متن کلاسیک فارسی (چه متون مصنوع چه انواع دیگر متون)  را خوانده باشد، در فهم روایت‌های تاریخی اسفار کاتبان که متون بیان شده در آن زبان ثقیل دارد به مشکل نمی‌خورد و فهم اتفاق می‌افتد اما این دلیلی بر نفی فاصله افتادن میان خواننده و متن نیست. چه بخواهیم که نخواهیم این سامان از متون برای انسان امروزی که که ما باشیم، نحوی از افسون و ابهام را در خود دارد. 
امیدوارم منظورم شفاف باشد. اینجا با استفاده از ایده‌های استاد شفیعی سعی می‌کنم با بیان "ترجمه‌ناپذیری" یا ضرورت نظر به وجه تالیفی در ترجمه، اندکی بیشتر در ماهیت زبانِ اسفار بحث کنم. 

3.2- مقاله "در ترجمه‌ناپذیری شعر" مقاله کوتاه اما پربار و تاثیرگذاری از دکتر شفیعی است. این مقاله اول بار در مجله ایران‌شناسی به سال 81 منتشر شده است و بار دیگر در سال 90 در نشریه بخارا بازنشر شده است. 
دکتر شفیعی در این مقاله با نظر قرار دادن نظریه جاحظ در امتناع ذاتی ترجمه، و نظریات مدرنِ هینی و فراست سعی می‌کند موضع خود را شفاف کند. 
شروع مقاله با نقل قولی از جاحظ در کتاب "الحیوان" آغاز می‌شود. عناصر مهم این نقل قول از جاحظ در ترجمه‌ناپذیری شعر به شرح زیر است:
نظم آن قطع می‌شود (تقطَّع نظمه)

وزنش باطل می‌گردد (بَطَلَ وزنهُ)

زیبایی‌اش از بین می‌رود (ذَهَبَ حُسنُه)

به نثر معمولی تبدیل می‌شود (صارَ کَالکَلامِ المَنثورِ) 

حداقل به این دلایل جاحظ از امتناع ذاتی ترجمه شعر می‌گوید. 

از نظریه‌پردازان و ادبای مدرن، هینی بیان کرده است:
"Poets belong to the language not to the world" 
ترجمه: "شاعران به زبان تعلق دارند نه به جهان" 

بیان دیگر از این نقل قول می‌توان این باشد که جهان شعرا و اشعار آنان محدود به زبانی است که در آن سروده اند و خروج از این جهان ممکن نیست الا و تنها اگر که آن شعر تغییر ماهیت دهد. 

رابرت فراست نیز در عبارتی بیان داشته است:
" Poetry is what is lost in translation" 
ترجمه: شعر همان چیزی است که در ترجمه از بین می‌رود. 


در این مقاله دکتر شفیعی از استعاره معماری استفاده می‌کند. شعرهای معمولی به سان هر آلونک ساده‌ای که هر معماری می‌تواند با ترگه‌برداری حداقلی بازپردازی کند و دوباره آن را بسازند هستند، اما ساخت آثار شاخص معماری که همانا چیز مانند اشعار خیام و حافظ اند، کاری تقریبا ناممکن است. 

در ادامه دکتر شفیعی با بیان چند عامل و عنصر نشان می‌دهد چرا ترجمه شعر فارسی ناممکن است:
اول، وزن و شعر فارسی در ترجمه امکان انتقال ندارد. 
دوم، ظرافت‌های زبانی از حمله جنس‌های تام و ناقص و کنایه‌های در ترجمه از بین می‌روند. 
سوم، زمینه‌های فرهنگی در ترجمه گم می‌شوند. 
چهارم، فضاهای معنایی و ایماژهای خاصی که در اشعار هست. 
مترجم اول متن مبدا را تخریب می‌کند و پس از آن تلاش می‌کند آن متن را بازسازی کند. مترجم باید معمار قابلی باشد که:
" مترجم، بایستی هنرمندی خلاق هم‌تراز شاعر اصلی باشد و از راهکارهای جبرانی برای افت معنا استفاده کند." 

حال این همه تفصیل را چه ربطی است به اسفار کاتبان و زبان اثر و اهمیت آن در فضاسازی؟ 

3.3- در بخش اول از قسمت سوم (3.1) سعی کردم حداقل از مسئله‌مندیِ نسبت میان زبان و فضاسازی بگویم. یعنی چه بسا سبک‌های زبانی مختلف در اثر بتوانند فضاسازی‌های مختلفی را ممکن کنند. حال مسئله ترجمه‌ناپذیزی چه کمکی به ما می‌کند؟ 
می‌توان نقدهای بسیاری  بر نظریه ترجمه‌ناپذیری مخصوصا اگر در تمامیت آن فهم شود وارد کرد، مانند کم‌برآوردی خلاقیت مترجم  یا انزوای فرهنگی مستتر در زیرمتن این نظریه (نک به افسون ترجمه‌ناپذیری: شفیعی کدکنی و ترجمه (نکردن) شعر فارسی از آریا فانی). اما هیچ‌کدام از نقدها نمی‌تواند بر این مورد که نظریه ترجمه‌ناپذیری، ترجمه شعر را پرابلماتایز یا مسئله‌مند می‌کند ان‌قلتی وارد کند. 
حال وضعیت نثر چیست؟ شاید ماهیت ترجمه‌ناپذیزی و فلاکت مترجم در آن به حد شعر نباشد، اما نثر مخصوصا که نویسنده از قصد، نیت بر پیچیده کردن آن گرفته باشد نیز به درجاتی دچار مسئلهٔ ترجمه‌ناپذیری می‌شود. یعنی اگر قرار است کلام و باستان‌گراییِ کلام در اسفار کاتبان به فضاسازی اثر کند و مشخصا تاثیر حسی بر خواننده بگذارد، باید تلاش بشود در زبان مقصد نیز سبکی از زبان گزینش شود که این تاثیر حسی را بر خواننده بگذارد. 
همین مورد که در ترجمه باید هواخواه چیزی بود که از دست نرود، نشان می‌دهد زبان مسئله‌ای ست بنیادین در اسفار کاتبان و از همین جاست که تم اصلی و بن‌مایه اثر بر ما هویدا می‌شود. 


حقیقتا این بخش از متن اسپویل سنگین دارد. آنان که حساسیت دارند ادامه ندهند! 
4- ما در زبان زیست می‌کنیم و می‌توان با مکتوب کردن مرده‌ها را زنده کرد. همان‌طور که شِدرَک و خواجه کاشف الاسرار می‌کردند. همان‌طور که احمد بشیری با بازآفرینی روایت تاریخی خواجه کاشف الاسرار صرفا کاتب تاریخ نیست بلکه سعی می‌کند با کتابت تاریخ را حیاتی دوباره بخشد، همانطور که سعید می‌خواهد با روایت کردن و کتابت همان داستانی که حال خواندن آن هستیم، یاد اقلیما را زنده کند و این یاد-زنده-کردن همانا دوباره جان بخشیدن به اقلیما ست. زیرا تا زمانی که در پایان اثر متوجه نبودِ اقلیما می‌شویم، حقیقتا و در کل کتاب، اقلیما را زنده می‌دانیم و پس از مرگ اقلیما ست که حقیقتا تمامیت روایت کتاب برایمان "خاطره‌ای از رفته‌ای" می‌شود. یعنی تا پیش از پایان داستان، اقلیما زنده است و دارد به سعید عشق می‌ورزد و سعید نیز با اقلیمای زنده است که عشق را تجربه می‌کند. اما پس از مرگ، این متن مکتوب است که خانهٔ ادبی زیست اقلیما می‌شود، نه زیست طبیعی که عشق‌ورزی عاشقان در آن جریان دارد. 


این چنین که این نقل قول معنادار است:

«وقتی واقعه مکتوبی خوانده می‌شود، بذر اشیاء آن واقعه چون گیاه می‌روید تا شکل واقعۀ گزارش‌شده را بسازند» .

این همان «محشر صغرا»ست که جاودانگی را نه در جسم، بلکه در تداوم خوانش متن ممکن می‌کند. (این نقل قول آخر و بحث از محشر صغرا، بر اساس بلاگی که حسین (!؟) در شرح اسفار کاتبان نوشته است) 


ته نوشت: ابوتراب خسروی رو فرزاد توی راوی بهم معرفی کرد که بخونم. با تاخیر رفتم سراغش ولی رفتم و از بخت‌آوری‌های زندگی آشنایی با کسانی است که چنین کارهایی با آدم بکنند؛ منظور معرفی آثاری است خوب آن‌چنان که باید!

* این بخش از متن تا حدی ایده‌ رفته شده از یکی از پست‌های آقای سالاروند در همین بهخوان است که در باب نگارش آکادمیک و قیدی که بر تفکر می‌زند بود. البته من همدلانه‌تر از آقای سالاروند با این قضیه مواجه می‌شود. به بیانی من بر پلورالیسم فرم‌های نگارش و تفکر اذعان دارم. یعنی تفکر قاعده‌مند مبتنی بر سامان مهندسی‌شدهٔ نوشته‌های آکادمیک در جای خود واجد ارزش اند. 
      
567

34

(0/1000)

نظرات

پیش از دیدن این یادداشت، به اندازه کافی نوشتن در بهخوان سخت بود، بعد از این سخت‌تر هم شد😁
حقیقتا یادداشت پرباری بود و کلی کیف کردم و رغبت شدیدی برای خوندن اسفار کاتبان در من پدید گشت، که از قضای روزگار چند سال است گوشه‌ی کتاب‌خونه‌ام مشغول خاک‌‌خوری است.
پ. ن: یک بار در مکالمات مجازی‌مون اسمی از جناب خسروی برده بودم اگه یادتون باشه، اون موقع نمی‌شناختیدشون.😁
4

1

لطف داری واقعا.
بابا سخت‌گیر، مثلا اینجا قلم ول بود نوشتم، ولی برای روز واقعه نمی‌تونستم بنویسم، ننوشتم. 😂

آره، یادم اومد. الله اکبر.
احتمال بالا اسفار رو بذاریم توی نَقْلِ رِوایَتْ بخونیم. چون واقعا از حیث تحلیل روایت‌شناختی پرنکته است.  

1

من رفتم از کتاب‌خونه آوردمش 
اگه واقعا می‌خوایم بخونیم فعلا نخونمش😅
@SAH.Hashemi04 

1

دیگه باید به شورا گذاشت.
دموکراسیه 😏😁
@aghili 

1

اول سپاس از لطفت که یادداشت من را شایسته‌ی یادآوری دانسته‌ای. 
اما بعد. من نیز اسفار را بسیار دوست داشتم و خواندنش برایم تجربه‌ای کم و بیش جادویی بود. بعد از اسفار، بسیاری از کوشش‌ها در بازآفرینی نوعی نثر تاریخی، در نظرم خوار شدند. کیفیت کار ابوتراب خسروی در اینجا با هر چیز مشابهی که دیده‌ام متفاوت است.

در ادامه‌ی بخش ۴: با این اوصاف شعر -و به طور کلی هنرهای زبانی- نه تنها رستاخیز کلمات‌اند که رستاخیز واقعیت‌اند. سپاسگزار این معرفت شاعرانه‌ام.
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما 
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود 

یک نکته‌ی شخصی‌تر؛ از اینکه مروری به زبان نوشتاری خواندم خوش‌حال شدم. 
4

3

لطف کردی که وقت گذاشتی و خوندی.
چقدر اون تکمله بخش 4 بجا و خوب بود. تشکر زیاد. 🙏 

2

چه شعر آشنا و زیبایی
مال منزوی‌یه؟ 

3

بله بله. با صدای خودش هم جستجو بکنید پیدا می‌شود.
@Behrooz1383 

3

به‌به!
بسی خوب.
عالی می‌نوشتی با استفاده از زبان معیار عالی‌تر هم شده‌.

با رابطه متقابل زبان و فضاسازی هم شدید موافقم.
ارجاع بسیار مناسبی هم داشتی به مقاله دکتر کدکنی.

با اینکه به لو رفتن داستان حساس بودم دلم نیومد متن رو از دست بدم و اون بخش رو هم خوندم.

در پایان به نظرتون برای شروع از ابوتراب خسروی خوبه؟
و اینکه کلاً سنگینی اثر در چه حده؟
من مدت‌هاست تو ذهنم هست از ایشون  بخونم اما نمی‌خونم
چون سال‌ها پیش آواز پر جبرئیل رو کمی خوندم و هیچی نفهمیدم!
2

2

تشکر که وقت گذاشتی و خوندی.

آره، خود من با این شروع کردم. و به نظرم انتخاب خوبیه. بهترین و معروف‌ترین اثرشه. اون دوستی هم که بهم معرفی کرده بود قید کرده بود که با اسفار شروع کنم.

در مورد سخت بودن هم واقعا دست‌اندازها وسختی‌ داره و مشخصا برای خود من که یه ذره ذهنم برای متن داستانی سخت جمع می‌شه، خوندنش یه سختیِ شیرینی داشت.
بجز اون، تعریف از خود نباشه، چون سعی کردم مدون و تمیز شرح وقایع داستان و تکنیک روایی‌اش رو توضیح بدم، سختی اصلی داستان مرتفع شده و طبعا برای تویی که متن داستانی و مشخصا مدرن و پست‌مدرن هم مطالعه داشتی دیگه دشواری‌ای غیرطبیعی نخواهد داشت.  

2