یادداشت Soli

Soli

Soli

1404/4/14

        خدایا، چرا این بشر این‌قدر بدبخت بود؟ :/
کتاب رو از دخترعموی دوازده ساله‌م امانت گرفتم که جای اشک‌هاش روی صفحات آخر کتاب مونده بود. می‌گفت کتاب قشنگیه و من هم نصفی به خاطر کنجکاوی و نصفی به خاطر این‌که خوشحالش کنم، کتاب رو ازش گرفتم.
کتاب، داستان زندگی دختریه به اسم_اگه گفتید...؟_رعنا. یه دختر بدبخت و فلک‌زده‌ی بیچاره که به قول معروف واقعا خدا زده تو سرش و مشکلی تو این دنیا نیست که این نداشته باشه! از اوضاع خانوادگی نابسامان بگیر، تا جدایی پدر و مادرش و فقر وحشتناک و تلاش‌های مکرر مادرش برای کشتن رعنا فقط به خاطر این‌که دلش کتلت می‌خواسته(البته ما به اونا می‌گیم شامی، ولی اشتباها بهشون کتلت گفته می‌شه. حضرت گوگل هم با ما موافق بودن که اونی که توش گوشت چرخ‌کرده داره، شامیه نه کتلت) و شناسنامه‌ای که مال خواهر مرده‌ش بوده با پنج سال اختلاف سنی و مرگ مادربزرگش(تنها کسی که بهش اهمیت می‌داده) و مخالفت پدرش برای درس خوندن و بیرون پرت شدن از خونه وسط سیاه زمستون و یخ‌بندون و ناکامی در کنکور و غیره و غیره. یعنی همه اینایی که گفتم، فقط مشکلات زندگی‌ش تا سن هفده هجده سالگی بودا، بعد از اون هم باز هست یه عالمه.
نمی‌دونم حرفی که اول کتاب اومده درسته یا نه، این‌که کتاب بر اساس یه داستان واقعی نوشته شده. به هر حال، خیلی از‌ش خوشم نیومد. یه عجله تو همه صفحات و جملات بود که آدم حس می‌کرد نویسنده فقط خواسته تندی یه چیزی رو تعریف کنه و بره. عین وقتی که من ششصد صفحه کتاب می‌خونم، یا یک ساعت و نیم فیلم می‌بینم و بعد همه رو توی بیست دقیقه برای دوستم تعریف می‌کنم؛ در همین حد خلاصه.
شخصیت‌ها خیلی سطحی بودن، انگار زمانی برای پرداختشون صرف نشده بود. بذاریم کنار این حقیقت رو که خیلی‌هاشون تیپ بودن، تیپ کلیشه‌ای دخترک سازگار و بدبخت، تیپ کلیشه‌ای مادر شوهر بیشعور و اهل زخم زبون، تیپ کلیشه‌ای جاری و خواهر شوهر رومخ، تیپ کلیشه‌ای پدر پولدار سنتی و و و و. شاید تنها شخصیت‌هایی که کمی با تصور ذهنی معمول ما تفاوت داشتن، "نامادری مهربون" و "مادرِ وحشیِ قاتل سریالی‌طوری که قاتل سریالی نیست" بودن. 
یعنی شخصیت رعنا، قشنگ ترکیبی بود از هرچی دختر بیچاره که قبلا دیده و خونده بودم. کوزت و دختر کبریت‌فروش و اینا. البته بی‌نوایان رو نخوندم هنوز متاسفانه، براساس چیزی که از کارتونش(یا شاید هم انیمه درسته درموردش؟) دیده بودم و اینا گفتم. 
من اصلا رفتاراشون رو درک نمی‌کردم. وقتی این مادر شوهره اییییین‌قدر عوضی بود، چرا همه در مقابلش ساکت بودن؟ خود رعنا که فقط بلد بود گریه کنه، شوهرش هم که فقط خواهش می‌کرد که مدارا کن و باهاش بساز و از این حرفا. والا زن روانی، اعصاب همه رو خرد کرده بود. مسخره.
خلاصه که ستاره سومی که به کتاب دادم، فقط و فقط به خاطر دو صفحه آخر بود(همون صفحاتی که جای اشک روشون بود) چون تقریبا خلاصه کل داستان بودن و درسته که اون حالت عجله و خلاصه‌نویسی رو داشتن، اما برای من دوست‌داشتنی بودن.
      
49

3

(0/1000)

نظرات

-نازنین

-نازنین

7 روز پیش

عاشق نقدت شدم

0

Soli

Soli

7 روز پیش

@Nazanin_168
نظر لطف شماست. :))  

0

Arshin Aali Mohammadi

Arshin Aali Mohammadi

10 ساعت پیش

خیلی خوب بود نقدت و خیلی احساسی منم باید بخونمش حتما! ✨این که ایرانیه خیلی جذابش میکنه حتما باید بخونم!! 

1