یادداشت
1403/6/22
4.0
54
من هر بار که رمان ایرانی میخوام بخونم دستام میلرزه چون معمولا خیلی خوب نیستن و آدمو پشیمون میکنن مخصوصا نویسنده های معاصر...حداقل من انتخاب های افتضاحی داشتم... آخرین رمان ایرانی که خوندمو پشیمون نشدم چراغها را من خاموش میکنم زویا پیرزاد بود... با توجه به نظراتی که درباره این کتاب خونده بودم توقعم از این کتاب تا حدی بالا رفت (من معمولا از رمان ایرانی توقعی ندارم مگر اینکه نویسندش جلال آل احمد یا نادر ابراهیم باشه)...فکر کنم برای همین یکم تو ذوقم خورد...نثر جالبی داشت...وسطای کتاب حوصلم سر رفته بود...اما پایان غیر منتظره و خوبی داشت... بخشی از کتاب: دزد از بی نظمی نان میبرد. امور منزل و دولت و شهر و مملکت ندارد،چه آشپزخانه باشد چه کتابخانه سلطنتی .فرقی ندارد. خرمن را به هم بریز،انبار را درهم کن،بازار را آشفته کن،طباخ را شاخ کن برای کله پز ..(ادامه داره).. وخودت از آن بالا بر مسند بنشین و کمچه چوبیات را بزنبه دل این آتش شلهقلمکار و قرابهات را پر کن ببین چه نفعی میبری...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.