یادداشت

Never Die
من یه انیم
        من یه انیمه‌بین حرفه‌ای نیستم ولی یه چند تایی دیدم و دوستشون داشتم (تقریبا همهٔ معروف‌های میازاکی و سریال شیطان‌کش 😅).
افسانه‌های ژاپنی رو هم خیلی دوست دارم و تقریبا هر کتابی تو این فضاها توجه‌م رو جلب می‌کنه.

با این حال، این کتاب برام بسیار کسل‌کننده بود و فقط خوندم که تموم بشه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان خیلی جالب شروع شد، یه جنگجوی سامورایی‌طور در جریان دفاع از مردم یه شهر می‌میره و بعد یه پسربچهٔ کوچیک به زندگی برش می‌گردونه تا برای کشتن امپراطور کمکش کنه. 
این فرآیند جذب قهرمان ادامه پیدا می‌کنه تا...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

کتاب پر از شمشیربازی و جنگ‌های تن‌به‌تنه و به شدت حس انیمه‌ای داره، طوری که من دویدن شخصیت‌ها رو جز به صورت انیمه‌طور نمی‌تونستم تصور کنم (اگه انیمه دیده باشید می‌دونید چی میگم 😄).
ولی هیچ‌کدوم از این مبارزات جذابیتی برام نداشتن چون طرح داستان برام جذابیتی نداشت و با شخصیت‌ها هم نتونسته بودم ارتباط خاصی بگیرم. بله یه سری صحنه‌های بانمک و خوب این وسط‌ها بود ولی نه اونقدر که از حوصله‌سربر بودن بقیهٔ کتاب چیزی کم کنه...

می‌دونم که اینجا خیلی از دوستانم عاشق این کتاب شدن و اصلا به خاطر خوندن مرور همین دوستان بود که منم تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم (و گرنه امتیاز زیر ۴ تو گودریدز و استوری‌گرف برام خیلی نکتهٔ منفی‌ای به حساب میاد! مخصوصا تو این کتاب‌های فانتز‌ی‌طور).... ولی خب این کتاب باب میل من نبود و اصلا نتونست جذبم کنه...

ترجمه هم تا جایی که نگاه کردم خوب بود....

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

⛔ از اینجا به بعد داستان رو لو می‌ده ⛔

اینا راه می‌افتن دنبال جمع کردن قهرمان و تا حدود ۵۰-۶۰ درصد کتاب فقط همینه که برن یکی رو پیدا کنن و بکشن تا اون پسربچه، آین، دوباره به زندگی برش گردونه، همین.
یعنی این تیکه‌ها دیگه فوق کسل‌کننده بود.

این وسط هم یه سری یوکای، ارواح انتقام‌جو، بهشون حمله می‌کنن و باز یه سری شمشیربازی اینجاها داشتیم، که دوباره من تو این صحنه‌ها اینطوری بودم: باشه دیگه تمومش کن یه چیزی از طرح داستانت بهم بگو!

کلا کتاب تا همون اواخر صرفا داستان یه سری قهرمان بود که دارن برای انجام یه مأموریت (همون Quest!) یه مسیر پرخطر رو طی می‌کنن.

از اول هم هی این رو می‌شنویم که همهٔ هدف این پسربچه از جمع کردن این گروه کشتن امپراطوره، خب چرا؟ 
آیا امپراطور آدم بدیه؟
بله، این رو نویسنده تازه اواخر کتاب بهش می‌پردازه اونم از زبون بقیه، یعنی نه اینکه نشونمون بده، صرفا حرف اینه که بله این آدم خیلی مالیات سنگین بهمون بسته و ما رو بیچاره کرده، یعنی در حد دلایل داستان‌های پادشاه‌های بد که تو بچگی می‌شنیدیم. هیچی هم از این نمی‌دونیم که اصلا قبلش چطور بوده دقیقا؟ فاز این امپراطور چی بوده؟ یعنی این همه سخت می‌گرفته که چی بشه؟ 

و بعد آخر کتاب 😐

احتمالا فهمیدن اینکه این بچه مشکل داره و آدم درستی نیست نباید حدس هوشمندانه‌ای بوده باشه!
فکر نمی‌کردم این خود جناب شینیگامی باشه ولی اعتمادی هم بهش نداشتم و برای همین وقتی آخرش نویسنده این مسئله رو رو کرد جای تعجبی برام نداشت.

البته انتظار اینکه روی در واقع بچهٔ اصلی بوده باشه رو نداشتم.

ولی واقعا یعنی چی؟ 
با این پایان‌بندی کل داستان برام کاملا بیهوده و بی‌هدف شد (الان کلمهٔ تو ذهنم اینه: totally pointless 😅). یعنی داستانی که حداقل می‌تونست ماجرای قهرمان‌هایی باشه که دارن برای نجات مردم تلاش می‌کنن، تبدیل شد به یه بازی مسخره از طرف یه شینیگامی، خدای مرگ. بماند که این قهرمان‌ها اصولا از اول چاره‌ای هم نداشتن و اون پیوندی که با آین پیدا کردن بودن (به خاطر بازگردونده شدن از مرگ)، مجبورشون می‌کرد دنبال این پسربچه راه بیفتن.

صحنهٔ آخر هم که دیگه اوجش بود! آقا با اعتماد به نفس تمام پا شد گفت من امپراطورم و کات! 
و با توجه به اینکه جلد دومی در کار نیست مسخرگی این صحنه چند برابر میشه....
      
237

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.