یادداشت بهارفلاح
1403/7/9
4.0
26
کرگدن نمایشنامهای است در سه پرده اثر اوژن یونسکو، نمایشنامهنویس فرانسوی رومانیاییتبار که در سال ۱۹۵۹ نوشته شد. اوژین یونسکو در این اثر، دنیایی (پادآرمان شهری) را وصف کرده که مردم در آن با تمامی اختلافات اعم از نوع زندگی، فکر، عقیده و ... با منافع مشترکی که برای آنها مناسب نیست به یک گله میپیوندند.به گلهٔ کرگدنها!!! ♦️کرگدن، تلخی تنها ماندن انسان است در عصری که ارزشهای اخلاقی تبدیل به کلماتی برای خودنمایی شدهاند. همه کرگدن شدهاند و اگر برانژه از بین برود نسل انسان منقرض میشودو کرگدنها به خوبی و خوشی به زندگی خود ادامه میدهند. این خود بیانگر تصویری خوفناک است و انقراض نسل بشر را آشکار بیان میکند. این پوچی و عدم امید به آینده، شاخص بارز آثار سبک ابزورد است.نکتهٔ جالب این نمایشنامه انتخاب کرگدن از میان حیوانات مختلف است. کرگدن حیوانی است که پوستش خاکستری رنگ و پر از برآمدگی است. بر روی بدنش چینهایی دیده میشود. این چینها به شکلی هستند که انگار این جانوران زره به تن است.کرگدن بینایی ضعیفی دارد ولی برایمان نماد قدرت است قدرتی که در ذات خود ویرانگر است و هیچ مهاری را برنمیتابد.حیوانی که خوی حیوانی ووحشی گری اوبر کسی پوشیده نیست ♦️نکته ی برجسته دیگر در این نمایش عدم وجودقهرمان واقعی است. برانژه تنها انسان بازمانده در کرگدن آدمی لاابالی، بینظم، دائمالخمر، ضعیفالنفس و بیاراده است. مخاطب هرگز تصور نمیکند در پایان نمایش تنها بازماندهٔ نسل انسان، برانژه باشد. برانژه در طول نمایش مرتب به زیر تیغ نقد میرود و المانهای شخصیتیاش مورد سؤال قرار میگیرد. او از اینسوالها نمیگریزد بلکه در پی پاسخ به آنهاشخصیت فروخوردهاش آرام آرام دگرگون میشود و اصالت خود را باز میجوید.برانژه، در ابتدای نمایشنامه مدام مورد انتقاد دوست صمیمیاش، ژان، قرار میگیرد. نویسنده حتی پیش از آنکه ژان شروع به حرف زدن کند، در توضیح صحنه ابتدایی اشاره میکند که: «… برانژه اصلاح نکرده، سرش برهنه است، موهایش ژولیده، لباسهایش چروکیده، همه چیزش حاکی از بیتوجهی اوست، خسته به نظر میرسد و خوابآلود، و گاه خمیازه میکشد…»نکته قابل تامل پذیرشِ انتقادها ازسوی خود برانژه است در کرگدن تحولی به صورت تغییر شخصیت در سیر داستان نمی بینیم بلکه بهصورت بازیابی شخصیت است. ♦️ابتدا عدهای موضوع را انکار میکنند و به سادگی از این موضوع عبور میکنند.(همه انسانها در زمان روبه روشدن با یک پیشامد ناگوار درمرحله اول انکار میکنند مسئله را) عدهای آن را توهم توطئه پنداشته و به تمسخر مدعیان دیدن این حیوان متهم میکنند، اما واقعیت این است که دیر یا زود خواهند فهمید که موضوع چیست مردم بدون آنکه توان تحلیل موضوع و یا خوب و بد آن را داشته باشند، سعی میکنند همرنگِ جماعت شده و اینچنین میشود که کرگدن شدن مد میشود(ضرب المثل گرخواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو را همه باهم به نمایش میگذارند!) بازماندههای مخالف به دنبال راهی به جهت مقابله و حفظ موقعیت خود هستند، اما نهایتا همه تبدیل به کرگدن میشوند و تنها برانژه شخصیت اصلی داستان انسان باقی میماند که سرآخر در میان دنیایی از کرگدنها احاطه شده است. کرگدنها تشویقش میکنند که همرنگ آنها شود و او در آخرین سخنان خود که نمایشنامه به پایان میرسد با فریاد میگوید: در مقابل همهی شما از خود دفاع میکنم. من آخرین نفر از آدمیزاد هستم و تا آخر همینطور انسان میمانم. من تسلیم نمیشوم. ♦️مسخ شدن انسان را اولین بار در کتاب مسخ کافکا که به زیبایی هرچه تمامتر بیان شده بود خواندم.دراین کتاب مسخ دسته جمعی میبینیم یک اپیدمی.پیوستن کورکورانه افراد به یک جریان ♦️ بریده ای زیبا از کتاب برانژه می گوید: من از شما پیروی نخواهم کرد. من حرف شما را نخواهم فهمید. من همانی که هستم می مانم. من یک آدمیزادم. یک آدمیزاد! ... ♦️کتاب را برای باردوم به مدد باشگاهِ دوست داشتنی هامارتیا خواندم،که جذابیتی دوچندان برایم داشت. درمورد ترجمهٔ کتاب ،ترجمهٔ خانم پری صابری از نشرقطره را خواندم که ترجمه خوب وقابل قبولی بود. چشم دارى تو، به چشم خود نگر منگر از چشم سفیهى بىخبر گوش دارى تو، به گوش خود شنو گوش گولان را چرا باشى گرو؟ بى ز تقلیدى نظر را پیشه کن
(0/1000)
نظرات
1403/7/9
فوق العاده دقیق وعالی نوشتین👏 من کتاب رو تمام کردم والان یادداشت شمارو کامل خوندم دقیقا مطالب شما به وضوح دیده میشد ولی دست به قلم نیستم از نوشته های شما کمال استفاده رو میبریم.
3
3
1403/7/9
1