یادداشت عینکی خوشقلب
2 روز پیش
آنا کارنینا شاید سومین رمان روسی بود که خواندم و برخلاف تصورم و برخلاف آنچه که میگویند، خواندنش آنقدرها هم سخت نبود و از نظر نثر، وجود جزییات شخصیتهای متعدد و... تفاوت چندان زیادی با دیگر کلاسیکها (اروپایی یا آمریکایی) نداشت. گرچه یک تفاوت جالب وجود داشت، آن هم آشنا شدن با فضای روسیه تزاری بود. تا قبل از این هر کتاب کلاسیکی خواندهبودم به آمریکا و اروپای قرن هجده و نوزدهم محدود میشد و به همین ترتیب خواندن یک کلاسیک روسی و دیدن تفاوت کشورها جالب بود. روسیه سرد، پهناور با شهرهای متعدد و نظام دیوانسالاری پیچیده و شغلهای متعدد است. در حالی که انگلیس، فرانسه و حتی آمریکا فضای متفاوتی دارند. (از آن عجیبتر که آنچه از روسیه خوانده بودم به کتابهای مثل 1984 و قلعۀ حیوانات محدود میشد و به همین خاطر همه چیز در مورد روسیه در ذهنم پیچیده و عجیب شده بود.) نکتۀ جالب توجه دیگر این بود که قبل از این نظریات مارکسسیستی زیادی خواندهبودم، از طرفی بارها تاریخ روسیه، چه روسیه تزاری، چه شوروی را مطالعه کرده بودم اما هیچ تصویر دقیقی از این نظریات و تاریخ نداشتم. خواندن آنا کارنینا (و احتمالاً به طور کلی رمانهای روسی) کمک میکرد که آنچه به صورت نظری خواندهام، شکلی از واقعیت پیدا کند. مثلاً وقتی در نظریات در مورد بروکراسی صحبت میشد، تصویر دقیقی از آن نداشتم؛ در حالی که در این کتاب، شغل «الکسی کارنین» و برادرزنش «اوبلونسکی» کاملاً فضای اداری روسیه تزاری را روشن میکرد. از طرفی نظریات «لوین» برای ادارۀ بهتر زمین و استفادۀ بهتر از کارگر، برایم جالب بود و شکلگیری نظام مارکسیستی پس از آن را روشن میکرد. شاید برای کسانی که درگیر نظریات جامعهشناسی نیستند این موارد به نظر خستهکننده بیاید و ارتباطی با روند کلی داستان پیدا نکند در حالی که برای کسی مثل من حتی گاهی جالبتر از روند حوادث داستان بود. از طرفی شرح دقیق آنچه در ذهن لوین میگذشت و محدود نکردن شخصیتها به روابط فردی و عاشقانه و به تصویر کشیدن مشغلههای کاری آنها (که بخش بسیار مهمی از زندگی است) جذبکننده و حتی آموزنده بود. برخلاف آنچه میگفتند و تصور میکردم، یاد گرفتن اسم شخصیتها چندان دشوار نبود، (گرچه هنوز هم نمیتوانم خیلی از آنها را تلفظ کنم) اما به طور کلی همه را میشناسم. توضیحات مترجم در مورد نحوۀ نامگذاری در روسیه هم جالب هم آموزنده بود هم به فهم بهتر نام شخصیتها (و اینکه چرا دو نام دارند.) کمک میکرد. در بخشی از داستان هم کمی گیج شدم و نسبتِ بعضی از شخصیتها را فراموش کردم که با جستوجو کردن در اینترنت، به راحتی، نقشۀ روابط شخصیتها را پیدا کردم و مشکل حل شد. برخلاف تصورم داستان، حداقل در جلد اول، آنقدر ها هم در مورد شخصیتِ «آنا کارنینا» نبود و به جزییات زندگی همۀ شخصیتها میپرداخت و به طور شگفتانگیزی از همۀ شخصیتهای بیشتر از آنا خوشم میآمد. در پایان جلد یک با خودم فکر کردم «آنا کارنینا بیش از اندازه شبیه به اسکارلت اوهارایِ برباد رفته است، همانقدر دمدمیمزاج و بیفکر، گرچه آنا حتی توانمندی و قدرت اسکارلت را هم ندارد!» به طور کلی آنا (تا پایان جلد اول) شخصیتی نیست که دوستش داشته باشم. در حالی که تا اینجا شخصیتی مانند «لوین» را بسیار پسندیدم. نکتۀ جالب دیگر، شرح جزییات زندگی زنانه از دیدگاه یک مرد بود. در بخشی از داستان تولستوی، احساس «کیتی» در یک جشن رقص را توصیف میکند و با جزییات توضیح میدهد که کیتی چقدر خوشحال است که همۀ لباسهایش، از سرآستین تا دستکشها، همه در وضعیت خوبی هستند و توضیح چنین جزییاتی برای مردی که تاکنون لباسی زنانه نپوشیده، واقعا عجیب و جالب است. به همین ترتیب نویسنده در ادامۀ داستان هم به خوبی احساسات زنان قصه را توصیف میکند. گرچه اگر خیلی عمیق به شخصیتها نگاه کنیم، شخصیتهای زن نوشته شده توسط او، با شخصیتهایی که جین آستین یا خواهران برونته طراحی کردهاند، تفاوتهای چشمگیری دارند و بررسی همین تفاوتها نیز به نوبۀ خودش جالب است. هر چه هست، خواندن جلد اول کتاب آنا کارنینا، ترس دیرینۀ من از خواندن رمانهای کلاسیک روسی را از بین برد و حتی باعث علاقهام شد. و خوشحالم که این کتاب را دیرتر، بعد از خواندن خروارها نظریۀ جامعهشناسی و در میانۀ 28 سالگی، خواندم. شاید اگر زودتر سراغش میرفتم لذت کشف امروز را درک نمیکردم.
(0/1000)
نظرات
2 روز پیش
دقیقا منم که تجربهی تلخ و ناموفق جنگ و صلح رو داشتم، با آناکارنینا دارم با رمان روسی آشتی میکنم:)
1
دیروز
منم جدیدا آنا کارنینا خوندم و کاملا درک میکنم اینو که آنا اونقدرا شخصیت دلچسبی نیست. البته من کمکم یه ذره بهش علاقهمند شدم و شخصیتش احتمالا توی جلد دوم براتون پررنگتر میشه، ولی آخرش برای من خیلی وقتا پیش میاد تو کتاب خوندنام شخصیتای فرعی خیلی برام جذابتر از شخصیت اصلیا میشن. نمیدونم نویسنده به عمد چنین کاری میکنه یا از دستشون درمیره ولی به نظرم اشکالی نداره.
1
0
18 ساعت پیش
نه عامیانه نیست، ولی روان و قابلفهمه و خوب پیش میره. به نظرم ادبی بودن لحن مترجم با فضای کلاسیک داستان تناسب داره.
1
عینکی خوشقلب
19 ساعت پیش
0