یادداشت ناصر حافظی مطلق
1403/9/25
سعادت زناشويي ۱) "سعادت زناشويي" داستاني نيمهبلند است نوشتۀ "لف تالستوي" كه در سال 1859 ميلادي نگاشته شده است. اين داستان در سال ۱۳۸۹ توسط "سروش حبيبي" ترجمهشده و در "نشر چشمه" به چاپ رسيده است. نام داستان در ارتباط با موضوع آن، نوعي هجو و تضاد را در بر دارد. بين اين داستان و داستان "سونات كرويتسر" سي سال فاصله است و به نظر ميرسد نويسنده ايدۀ اوليۀ بدبينانه و درعینحال ملايم خود نسبت به عشق و ازدواج را در طول سي سال بسط و توسعه داده و از "سعادت زناشويي" كه داستان آن باوجود تمام مشكلات، به حفظ زندگي مشترك منتهي شده، به "سونات كرويتسر" كه انهدام همهچیز را در خود دارد رسيده است. در ميان اين بازۀ سيساله "تالستوي"، "شوپنهاور" را كشف كرده است. ۲) "تالستوي" يك گولِم انديشهورز است. طبق افسانهها "گولِم" موجودي شبه انسان بود كه در سدۀ شانزدهم ميلادي توسط خاخام پراگ از اشياء بیجان ساخته شد تا با حملۀ ضد یهودیها به محلۀ يهوديان مبارزه كند. اما كنترل گولِم از دست خاخام خارج شد و بر او شوريد. بنا به تفسيري از روايات كتاب مقدس خود انسان هم يك گولِم است كه بر خدا شوريد. گولِم در زبان عبري ظاهراً به معناي آدم بيمغز است و به شكل استعاري معناي احمق را هم دارد. اما داستان اصلي و واقعي چيز ديگري است، گولِم هيولايي است به نام انديشيدن و خاخام پراگ نمادي است از فرگشت و به معناي شوپنهاوري همان ارادۀ معطوف به حيات. اندیشیدن دستاوردي تكاملي است براي افزايش بقا و بهنوعي جادهصافکن ژن خودخواه. اما اين هيولا ميتواند بر صاحب قدرتمند خود بشورد و اگرچه اكثريت آدميان همچنان در بند و زنجير كامل ارادۀ معطوف به حيات هستند، اما اقليتي گولِم را آزادکردهاند. "تالستوي" ازایندست آدمها است. و مصيبت اول اين انسانها جايي است كه انديشه با رانههاي دروني در تضادي بنيادين قرار ميگيرد. ۳) اگر سهگانۀ "هلن فيشر" را بپذيريم كه عشق رُمانتيك با استروژنها آغاز ميشود كه كشش جنسي و شهواني را به دنبال دارد و سپس نوبت به دوپامين ميرسد كه عشق و دلدادگي را ايجاد ميكند و درنهايت "اُكسيتوسين" است كه دلبستگی را در پي ميآورد، بايد اين را هم بپذيريم كه اين سهگانه مدتدار است و نه ابدي. هورمونها و ناقلهاي عصبي فرازوفرود دارند و جاودانه نيستند، بلكه تنها مَركَبهاي هستند براي نوسان آونگ ميل و ملال كه از سويي باقدرت تمام خواهش و ميل را ميزايند و از سوي ديگر پس از گذر زمان كافي با فضاحت تمام ما را به سمت ملال ميبرند و اين آونگ در اين نوسان دائمي از كار بازنمیایستد. "تالستوي" در داستان "سعادت زناشويي" تصويري از اين حركت آونگي را در توصيف دختري شانزده یا هفدهساله به نام "ماريا" كه به ازدواج مردي سن بالاتر درآمده است نمايش ميدهد، اما فقط يك نوسان آن را. نوسان كامل در "سونات كرويتسر" تصوير شده است. ۴) اما راهحل پيشنهادي براي رهايي از نوسان اين آونگ چيست؟ ايدهاي است به نام تالستوي- بودا- شوپنهاور، اما با يك مقدمۀ ناگزير از فيلسوفي هلندي به نام "باروخ اسپينوزا": وقتي ما بفهميم چرا چيزي روي ميدهد، آن چيز قدرت كنترلش بر ما را از دست خواهد داد. فهميدن چرايي روي دادن چيزها نيازمند رهاسازي گولِم انديشه است و آنگاه ارادۀ معطوف به حيات و به تعبيري امروزيتر همان رانههاي دروني ژن خودخواه قدرت كنترل بر ما را از دست خواهند داد. هرچند كه اين فرآيند طولاني، مصيبتبار و پر از شكست و زمين خوردن است، اما سرانجامِ آن تصويري است كه "آرتور شوپنهاور" در تعميم امر والا به شخصيت والا ارائه ميدهد: چنين انساني "شناخت برتري مييابد" و از شناخت به فراشناخت ميرسد. رهايي نهايي از "ارادۀ معطوف به حيات" به تعبيري همان "رهايي از رنج" در آموزههاي بودا است و مسيري است كه "تالستوي" در داستان "پدر سرگئي" توصيف كرده.
(0/1000)
نظرات
1403/9/26
خیلی خوبه. منم تازه چند ماهه به واسطهی کارم و یه گروه کتابخوانی چندتا کتاب از تالستوی خوندم و کشف کردم چقدررر خوبه این تالستوی. @n_hafezi
1
1403/9/26
این کتاب که نوشتم منظورم سونات کرویتسره. سعادت زناشوییشو قبلا خوندم و دوستش داشتم. جالب بود برام که نوشتین سونات کرویتسر کاملتره. مشتاق شدم زودتر بگیرم بخونمش.
1
ناصر حافظی مطلق
1403/9/26
2