یادداشت آفتاب شریفیراد
5 روز پیش
خوندن "کتابخانه بابل" برای من مثل قدم زدن در یک عمارت قدیمی گمنام و ناشناخته بود که ذوق و هیجان دیدنش رو داشتم اما متاسفانه تمام محیطش پر از گازها و بخاراتی بود که نمیذاشت زیباییهای اونجا رو به خوبی ببینم. حتی گاهی چشمام رو هم میسوزند و با وجودی که میدونستم شگفتیهایی رو از دست میدم، مجبور میشدم سریع به گوشهی دیگهای از عمارت پناه ببرم، شاید اوضاع بهتر بشه. با این اوصاف من کتاب رو خوندم و حظ کافی نبردم. بسیاری از اسامی برام ناآشنا بود که به کرات هم استفاده شده بودن، مخصوصا در قصههای اول! اما اصلیترین مانع لذت بردن از کتاب، طبق معمول ترجمه سخت و پیچیده اون بود که فقط باعث به هم خوردن تمرکزم حین مطالعه میشد و وادارم میکرد گاهی یک جمله یا پاراگراف رو چندبار بخونم و خوب طبیعیه این روند دلنشین نباشه! شاید یه روزی دوباره کتاب رو دستم بگیرم و با حوصله و صبر بیشتری بخونمش. فعلا که حیف شد!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.