یادداشت علی دائمی

مگس ها
📝 قیمهٔ و
        📝 قیمهٔ ویشی در ماستِ آرگوس!

▪️ سارتر پدر روشنفکرهای کافه‌نشین امروزی‌ست؛ کسانی که دوست دارند توی جمع‌های انتلکتوئلی وقتشان را صرف صحبت کردن دربارهٔ معنای زندگی، چرایی مرگ، جبر و اختیار، دنیای سیاست، ضرورت دموکراسی و چیزهایی از این قبیل کنند. غوطه خوردن روزانه در سیاست و فلسفه برای آن‌ها حکم یک‌جور تسکین (یا حتی تخدیر!) را دارد. اگر در زندگی شخصی سارتر غور کنید، درمی‌یابید که بخش اعظم زندگی‌اش به نوشتن و صحبت کردن توی کافه‌ها گذشته است. سارتر از هنر نمایش هم (که در دوران مدرن بیش از همیشه تحویلش گرفتند و تبدیل شد به ظرفی برای سیاست و فلسفه) به همین شکل استفاده کرد تا به کمک آن تز بدهد و تلاش کند انتزاعات و تراوشات غامض ذهن خود را به زندگی عملی نزدیک کند و حرف‌هایش را با بخش‌های بزرگتری از جامعه به اشتراک بگذارد (هرچند سارتر در مصاحبه با کنث تاینان اعتراف می‌کند که همیشه از مخاطب عام متنفر بوده است!).

▪️ اما سارتر عاجز بود از اینکه فلسفه‌اش را در جهانِ داستان‌هایش جاری کند و با داستان‌گویی حرفش را بزند، به‌جای اینکه داستان را مثل کافه‌نشینی وسیله‌ای کند برای خودنمایی و انتشار مانیفست و صدور بیانیه و شعارهای گل‌درشت. ممکن است مدافعانش بگویند سارتر نمی‌خواست «قصه‌گویی» کند و اصلاً از نگاه یک هنرمند چپ این شیوهٔ قصه‌گویی مال بورژوامسلک‌هاست. اما برتولت برشت با همهٔ فاصله‌گذاری‌هایش بیشتر از سارتر در این زمینه موفق بود! آثار برشت قبل از هر چیز تئاتر است. لیکن در آثار سارتر درام مثل یک طفیلی به فلسفه‌اش آویزان می‌شود؛ مثل آفتابه‌ای که ظرفش از لوله‌اش کوچک‌تر باشد!

▪️ سارتر در نمایشنامهٔ «مگس‌ها» همه چیز را فدای مقصود سیاسی‌‌اش می‌کند. می‌دانیم که این نمایش در دورهٔ اشغال فرانسه به دست نازی‌ها اجرا شد و سارتر تمام تلاشش را کرد تا داستان اساطیری خانوادهٔ آگاممنون را به اسارت مردم فرانسه در روزگار اشغال ربط بدهد. موریس کرنستون دراین‌باره می‌نویسد: «داستان "مگس‌ها" را به‌عنوان نمایشنامه‌ای که در زمان نهضت مقاومت ملی در فرانسه نوشته شده و در زمینهٔ اوضاع و احوال آن ایام باید تلقی کرد. از این جهت، نه فقط شباهت میان دین توبهٔ ملی در شهر آرگوس را با دین توبهٔ ملی فرانسه در شهر ویشی باید در نظر گرفت، بلکه اوژیست را باید علامت غاصبان آلمانی و کلیتمنسترا را به منزلهٔ همکاران فرانسوی آن‌ها محسوب داشت.»

▪️ همه چیز در این نمایشنامه صریح است و شخصیت‌های اساطیری مثل خودِ درام بهانه و دستاویزند. ببینید شخصیت‌های یونان باستان چگونه دربارهٔ «نظم اخلاقی»، «بورژواهای آتنی»، «فواید فلسفه» و رابطه‌اش با «آزادی انسان» صحبت می‌کنند! من اسم این را «نابه‌هنگامی تاریخی» -که نورتروپ فرای و گئورگ لوکاچ درباره‌اش فراوان گفته‌اند- نمی‌گذارم؛ چون نابه‌هنگامی باید در بستری از واقع‌نمایی حداقلی تاریخی رخ دهد، اما سارتر همه چیز را به روساخت اثر می‌آورد. برای همین اگر در نمایشنامهٔ «مگس‌ها» می‌خواندیم که زئوس دارد دربارهٔ فاشیسم ‌حرف می‌زند یا اورست به عضویت نهضت آزادی فرانسه درمی‌آید، تعجب نمی‌کردیم.

▪️ اما دو کلام دربارهٔ منهج سیاسی و عقیدتی سارتر:
اول اینکه، به نظر می‌آید برای سارتر هدف بدجوری وسیله را توجیه می‌کند! بر کسی پوشیده نیست که سارتر از حامیان استالین بود و این اعتقادش مبنی بر مجاز بودن همه چیز برای دستیابی به آرمان آزادی را هم در بیشتر نمایشنامه‌هایش منعکس می‌کند؛ از «مردگان بی‌کفن‌ودفن» که در آن برای معنادار کردن مبارزه همرزمانشان را از میان برمی‌دارند، تا «دست‌های آلوده» که روایت تسویه‌حساب‌های درون‌حزبی‌ست و «شیطان و خدا» که اوج ظهور این اعتقاد است و داستان ساخته شدن یک دیکتاتورِ مثلاً مصلح را روایت می‌کند؛ طوری که خیلی از تحلیلگران گوتز را همان استالین دانستند! در «مگس‌ها» هم اورست، شخصیت اصلی، دست‌هایش را آلوده می‌کند تا آزادی خود را به اثبات برساند. در پردهٔ دوم، تابلوی اول، صحنهٔ چهارم، الکتر دربارهٔ مردم به برادرش می‌گوید: «آن‌ها رنجشان را دوست دارند. به زخمی آشنا که با ناخن‌های کثیف خود می‌خراشند و به‌دقت حفظش می‌کنند، نیاز دارند. آن‌ها را با اِعمال خشونت باید درمان کرد؛ زیرا رنج را جز با رنجی دیگر نمی‌توان مغلوب کرد.» همهٔ این‌ها ریشه در اصالت وجود و تاکید بیش از حد سارتر بر آزادی انسان دارد و به نظرم رشد چنین تفکری در ذهن آدمی می‌تواند او را به یک هیولا تبدیل کند. تعارض خواست‌ها و منافع انسان با دیگران همواره یکی از دغدغه‌های اصلی شخصیت‌های داستانی سارتر بوده و  اغلب به قتل و ارتکاب جنایت علیه آدم‌های دیگر داستان منجر شده است؛ آدم‌هایی که به نحوی آزادیِ شخصیت‌های اصلی درام‌های سارتر را محدود کرده بودند. 

▪️ دوم اینکه، سارتر یکبار دیگر نشان داد آنگونه که ادعا می‌کند یا حداقل از سخنانش برداشت می‌شود، خداناباور نیست. فکر می‌کنم سارتر با خدا دشمنی می‌کند، نه به دلیل آنکه خدا محدودکنندهٔ آزادی‌های انسان است، بل به دلیل آنکه خدا در زمان مناسب و آنگونه که سارتر منتظر بوده، پاسخش را نداده است. با این حال، دشمنی با کسی مستلزم پذیرش موجودیت و جایگاه اوست.
کرنستون از اصطلاح «طبع متدین سارتر» استفاده و به این نکته اشاره می‌کند: «نقش ژوپیتر در این نمایش مهم است و او به صورت خدای موحدین، یعنی خالق یگانه معرفی شده است. شاید چنین تصور شود که ملحد معترفی چون سارتر چگونه چنین مقام مهمی را به خدا می‌دهد. اما الحاد سارتر، الحاد غریبی است. او مانند دیگر پیروان اصالت انسانیت، لفظ خدا را خالی از معنی نمی‌داند و مفهوم الوهیت را به عنوان افسانه‌ای متروک نفی نمی‌کند. آنچه به اصطلاح او "مرگ خداست" معنی عمیق و شگرفی دارد. هرچند می‌گویند سارتر از سن یازده سالگی به خدا اعتقاد نداشته است، اما صبغۀ دینی ذهن او همچنان باقی‌ست.» دربارهٔ همین الحاد غریب سارتر و صبغهٔ دینی او می‌شود چندین یادداشت نوشت. صد حیف که مجال کم است و حرف بسیار.
      
22

62

(0/1000)

نظرات

😭😭😭

علی آقا یه سوال: شما واقعا اون محدودیت 5000 کاراکتریِ یادداشت‌های بهخوان، برای شما هم فعاله؟
چجوری انقدر چگال و پر از حرفه این نوشته؟
😭😭😭
2

2

سید جان، شکست نفسی نکن. من هر وقت میخوام یادداشت بنویسم میام از روی دست شما نگاه می‌کنم که بتونم پر و پیمون‌تر بنویسم. شما خودت در پر و پیمون نوشتن و ذوابعاد بودن یادداشت‌ها سرآمدی. 😁🌹 

2

سرباز صفر گردانم🫡
@choghoke_tanha 

1

چه یادداشت کاملی👌
چه قلم خوبی دارین👏
سارتر طرفدار استالین بوده🥴😨😬من راجع به زندگی نامه اش خوندم اما اینو نمی دونستم
4

2

بله بله، متاسفانه جزو زائرین شوروی و طرفداران استالین بوده...  

2

ازچشممون افتاد😬
@SAH.Hashemi04 

2

نظر لطف شماست. ممنونم که افتخار دادید و خوندید. بله از طرفدارای جون‌جونیِ استالین بوده. گویا دعواش با آلبر کامو هم سر همین چیزا بود.  

3