یادداشت Teu
1403/2/28
مو بر تنم سیخ شده و دلم میخواد به نشانهی وداع گریه کنم. "روزها در کتابفروشی موریساکی" معمولی بود. ولی معمولی بودن نقطه ضعف این کتاب نیست؛ زیباییِ اونه. من با معمولیبودنش احساس نزدیکی میکنم و چون خودم رو آدم معمولیای میدونم با خودم میگم:« مشکل معمولیبودن چیه؟ » این غیرممکن نیست که معمولی باشی اما خاص دیده بشی. فقط داستانِ کسی که علاقهای به مطالعه نداره و عاشق کتاب میشه نیست؛ داستان کسانی هستش که یه کتابفروشی یا حتی یک جلد کتاب روی زندگیشون تاثیر کوچیک ولی عمیقی گذاشته. روابط بین آدمها توی این کتاب واقعا زیباست. شخصیتهاش قابل درک هستن و خوندن راجع به درحاشیهترین شخصیت به من آرامش و حس خوبی داد. کتابی نبود که بخواد در آخر به نتیجهای برسه یا پایان خاصی داشته باشه. خاصبودنش توی زمانی که در حال خوندنش بودی میدرخشید و تبدیل به ستارهای میشد که از درون کلمات میخزید توی قلبت و تا آخرین واژهی کتاب -و حتی پس از اون- روشن میموند. "روزها در کتابفروشی موریساکی" به نتیجهی به خصوصی نرسید؛ ولی کاری کرد به تاکید روی این موضوع برسم که:« همیشه قرار نیست مقصد باشکوهی داشته باشی؛ گاهی مسیر از همهچیز میتونه زیباتر باشه. »
(0/1000)
1403/2/29
2