یادداشت شیما شمسی
1403/7/9
4.6
28
«دیداری تازه با سوره حمد؛ چکیده ی قرآن» از شما چه پنهان، اولش که کتاب را شروع کردم هیچ تمایلی به خواندنش نداشتم. تجربه ی "عوامل رشد، رکود و انحطاط" تجربه ی خوبی نبود حقیقتا. عجز و لنگیِ پای حرکتم در راه "عرفان، شناخت و هرچه اسمش هست"، حالم را بد کرده بود. با این نگاه کتاب را شروع کردم. و نه فقط این؛ که خودم را مجبور کردم کتاب صوتی را گوش بدهم. نجم الدین شریعتی؛ لالایی مطلق بود. تازه منِ کمالگرا بعد هر فصل کتاب صوتی؛ یک دور دوباره متن کتاب را میخواندم. اینطوری کار را برای خودم سخت کردم ولی زبان در کام کشیدم، خشمم را در دخمه ی قلبم سرکوب کردم با این نهیب که "یکبار تو زندگیت بفهم!" تیتر کتاب زده است: دیداری با سوره ی حمد. و جز بخش اول - برخلاف انتظار- باقی کتاب صرفا سوره ی حمد نبود. انصافا وقتی دیدم هر فصلِ کتاب نه یک سوره، که حتی تفسیر چند سوره است؛ جا خوردم و آتش خشمم شعله ور تر شد. ولی باز تحمل کردم. توی گروهی که همخوانی کتاب های مرحوم صفایی است نوشتم: این آقا اصلا کتابش تفسیر سوره ی حمد نیست، اصلا کتابش حتی تفسیر هم نیست. بیشتر بحث نظری قدم های عرفانی است و لا به لایش آیه های پراکنده ای گنجانده شده. کجدار و مریز ادامه دادم. گروه، کتاب را تمام کرده بود و رفته بود سراغ کتاب بعدی ولی من هنوز نیمه ی این کتاب بودم. جنگ درونی آغاز شده بود. من "باید" میفهمیدم. و حالا در این نقطه با شجاعت تمام اعلام میکنم هیچ نفهمیدم از این کتاب جز یک چیز؛ من فصل بلاء و ابتلائات را در آغوش کشیدم و فکر نمیکنم تک جمله های نابش و مضمون بلندش حالا حالاها از صفحه ی گردوییِ پیچ در پیچ قشاهای مغزم پاک شود. در نهایت اینکه از نیمه ی کتاب به بعد خواندن کتاب هموارتر شد. سلاحِ لجبازی زمین انداختم و زانو زدم که "بشنوم"، و درست "بشنوم"؛ حتی اگر نفهمیدم. حقیقتش را بخواهید در آخر، برخلاف "عوامل رشد، رکود و انحطاط"، این کتاب خیلی به من امید داد. قلبم را نوازش کرد و من حس نمیکردم که دورم، که پرت افتاده ام، که لنگ و فلجِ این مسیرم. این حس را دوست داشتم. و در آخر هم فهمیدم این که مدام به سور دیگر قرآن دستی میزدیم و نگاهی می انداختیم؛ سر این حرف بود که این همه مفاهیم عمیق و مراتب پیچیده، همه متولدینِ "امّ الکتاب" اند؛ سوره ی حمد. پ.ن۱: شاید باز کتاب را دوباره بخوانم؛ این بار میروم نسخه ی فیزیکی اش را میخرم. کور شدم. پ.ن۲: فصل آخر - مرور کلی- که میگفت یاران رفته اند و ما مانده ایم، مصادف شد با شهادت سید حسن نصرالله. من؛ اشک خالص بودم: "یاران رفته اند و ما مانده ایم!"
(0/1000)
نظرات
1403/7/9
صراط کتاب موردعلاقه من از استاد صفاییه، برخلاف عموم که حرکت رو بیشتر دوست دارن؛ ولی بحث فهمیدن که تموم میشه، تازه پای عمل میاد وسط و کلنجار واقعی، اون موقع شروع میشه!🥲
3
2
1403/7/14
نخوندمش، فعلا اسنپ زدم یکم هضم شه و کتابا دیگه رو تموم کنم، بعد انشاءالله ادامه میدم @SomayehZiaei
0
1403/7/12
ایول به «یکبار تو زندگیت بفهم»ی که میگفتید:) شرح آقای غنوی هم خوبه اگه خواستید دوباره برید سراغ صراط (خودم کامل نشنیدهام البته) جسارتاً «کج دار و مریز»* (تصویر جام شراب رو در نظر بیارید)
1
1
1403/7/12
ممنونم. همیشه بین این ترکیب و «گیرپاژ/گیرپاچ/گیرپاج» درگیرم😂 ولی اینطوری که شما گفتین یادم میمونه، تشکر🍀
0
1403/7/9
2