بریدههای کتاب کردستانی کردستانی 1403/6/19 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 101 0 14 کردستانی 1403/6/19 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 100 0 8 کردستانی 1403/6/19 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 45 0 13 کردستانی 1403/6/16 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 10 0 9 کردستانی 1403/5/7 زخم شیر صمد طاهری 3.4 26 صفحۀ 161 گفت: 《یه چیزی دوستانه بهت میگم، اینقدر کتاب نخون، آخرش قات میزنی.》 0 13 کردستانی 1403/4/20 عاشقانه های یونس در شکم ماهی جمشید خانیان 4.0 55 صفحۀ 123 روی زمین قدم بگذار/ چون ناگزیر هستی/ ولی به آسمان نگاه کن/ به ستارهها/ به سحابیها/ و به خوشههایی که در یک مسیر حرکت میکنند/ روی زمین قدم بگذار/ و به آسمان نگاه کن. 0 4 کردستانی 1403/4/7 کوه مرا صدا زد محمدرضا بایرامی 3.8 12 صفحۀ 33 _دنیا همین است پسرم؛ مرگ و گم شدن. همه میمیرند. چارهای هم نیست. اما من میخواهم وقتی میمیرم خیالم از طرف خانواده راحت باشد. میخواهم قول بدهی که سرپا بمانی و خانواده را هم سرپا نگهداری. چیزی راه گلویم را میبندد. احساس میکنم الان است که خفه بشوم. برای اینکه بغضم نترکد صورتم را میچسبانم به دستش. _بابا... بابا! انگشتش را فرو میکند میان موهایم. _ یک مرد باید تحمل همه چیزا را داشته باشد. 0 9 کردستانی 1403/4/6 سنگ اندازان غار کبود: رمان نوجوانان داوود غفارزادگان 3.9 1 صفحۀ 200 و ترس چنان بود که نفس کشیدن جربزه میخواست. 0 8
بریدههای کتاب کردستانی کردستانی 1403/6/19 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 101 0 14 کردستانی 1403/6/19 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 100 0 8 کردستانی 1403/6/19 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 45 0 13 کردستانی 1403/6/16 کابوس های خنده دار حمیدرضا شاه آبادی 4.0 15 صفحۀ 10 0 9 کردستانی 1403/5/7 زخم شیر صمد طاهری 3.4 26 صفحۀ 161 گفت: 《یه چیزی دوستانه بهت میگم، اینقدر کتاب نخون، آخرش قات میزنی.》 0 13 کردستانی 1403/4/20 عاشقانه های یونس در شکم ماهی جمشید خانیان 4.0 55 صفحۀ 123 روی زمین قدم بگذار/ چون ناگزیر هستی/ ولی به آسمان نگاه کن/ به ستارهها/ به سحابیها/ و به خوشههایی که در یک مسیر حرکت میکنند/ روی زمین قدم بگذار/ و به آسمان نگاه کن. 0 4 کردستانی 1403/4/7 کوه مرا صدا زد محمدرضا بایرامی 3.8 12 صفحۀ 33 _دنیا همین است پسرم؛ مرگ و گم شدن. همه میمیرند. چارهای هم نیست. اما من میخواهم وقتی میمیرم خیالم از طرف خانواده راحت باشد. میخواهم قول بدهی که سرپا بمانی و خانواده را هم سرپا نگهداری. چیزی راه گلویم را میبندد. احساس میکنم الان است که خفه بشوم. برای اینکه بغضم نترکد صورتم را میچسبانم به دستش. _بابا... بابا! انگشتش را فرو میکند میان موهایم. _ یک مرد باید تحمل همه چیزا را داشته باشد. 0 9 کردستانی 1403/4/6 سنگ اندازان غار کبود: رمان نوجوانان داوود غفارزادگان 3.9 1 صفحۀ 200 و ترس چنان بود که نفس کشیدن جربزه میخواست. 0 8