بریده کتابهای samin⋆ samin⋆ دیروز سوگندی که شکسته شد محمد تقی معظمی 0.0 صفحۀ 111 0 0 samin⋆ 2 روز پیش سوگندی که شکسته شد محمد تقی معظمی 0.0 صفحۀ 33 0 0 samin⋆ 2 روز پیش سوگندی که شکسته شد محمد تقی معظمی 0.0 صفحۀ 27 متاسفانه عامهء مردمان در دوران های مختلف آن چنان با دین پوشیده شده با خرافات و انحرافات خو گرفتهاند که به گواه تاریخ،صدها ناجی و پیشوایی که بر علیه خرافات برخواسته اند و دین ناب و حیات بخش را فریاد زدهاند به دست همین دین داران طرد و خارج از دین خوانده شدهاند؛و به دست عوامی که خود را امت نامیدهاند به شهادت رسیدند. 0 0 samin⋆ 6 روز پیش صدای پای آب ابوالفضل همتی آهویی 4.1 5 صفحۀ 20 و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد. و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون. و بدانیم اگر کرم نبود،زندگی چیزی کم داشت. و اگر خنج نبود،لطمه میخورد به قانون درخت. و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت. 0 1 samin⋆ 6 روز پیش صدای پای آب ابوالفضل همتی آهویی 4.1 5 صفحۀ 22 مرگ گاهی ریحان میچیند. مرگ گاهی ودکا مینوشد. گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد. و همه میدانیم ریه های لذت،پر اکسیژن مرگ است. 0 1 samin⋆ 1403/8/23 یک دقیقه بعد از نیمه شب سارا کروسان 4.2 10 صفحۀ 230 ما فقط با کارهای بدمون یا اتفاقای بدی که برامون میافته وجود نداریم. خیلی چیزهای دیگه هم وجود داره. مثل... وجودی که وقت میگذاره و شیرو حبوبات صبحانه رو آماده میکنه. وجودی که مینشینه و فیلم خونآشام رو میبینه. یا اونی که به یه پیرزن کمک میکنه سوار اتوبوس بشه. خوبی داریم،بدی داریم،حماقت داریم،درست نمیگم؟ 0 0 samin⋆ 1403/8/17 یک دقیقه بعد از نیمه شب سارا کروسان 4.2 10 صفحۀ 115 من هیچوقت پدر نداشتم اما یک برادر بزرگ تر داشتم که بعد، آن راهم نداشتم و بعد،مادر نداشتم و خیلی وقت ها نگران بودم نگران از دست دادن خواهرم خالهام و همهی آنهایی که دوستشان داشتم شاید روزی آن هاهم میرفتند و تنهایم میگذاشتند. 0 1 samin⋆ 1403/8/17 یک دقیقه بعد از نیمه شب سارا کروسان 4.2 10 صفحۀ 81 غذایم را می جوم جواب نمیدهم. امید در حوزهی مهارت های من نبود. 0 1 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 25 ماهی زنجیری آب است،و من زنجیری رنج... 0 1 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 20 بر خود خیمه زنیم،سایبان آرامش ما،ماییم. ما وزش صخرهایم،ما صخرهی وزندهایم. ما شب گامیم،ما گام شبانهایم. پروازیم،و چشم براه پرندهایم. تراوش آبیم،ودر انتظار سبوییم. 🌱 0 0 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 17 _گفتی نهال از طوفان میهراسد. _واینک ببالید،نو رسته ترین نهالان! که تهاجم بر باد رفت. _سیاه ترین مار ها میرقصند. _و برهنه شوید،زیباترین پیکر ها! که گزیدن نوازش شد. 0 0 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 16 میان این سنگ و آفتاب،پژمردگی افسانه شد🌱 0 0 samin⋆ 1403/6/7 در جست وجوی آبی ها لوئیس لوری 3.7 11 صفحۀ 127 ادعا آدم را در امان نگه نمیدارد. 0 0 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 118 ((تاریک ترین زمان،درست پیش از طلوع خورشید فرا میرسد.)) 0 0 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 87 نباید از شکست بترسم.ترس از شکست همان چیزیست که تاکنون مرا از اکسیر اعظم بازداشته است.من اکنون کاری را شروع کردم که میتوانستم ده سال پیش آغاز کنم.اما از اینکه برای آن بیست سال دیگر صبر نکردم،خوشحالم.)) 0 1 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 120 ((چشم انسان قدرت روحش را نشان میدهد.)) 0 0 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 77 ((شاید خداوند صحرا را خلق کرد تا انسان بتواند با دیدن نخل تبسم کند.)) 0 1 samin⋆ 1403/5/8 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 48 صفحۀ 370 ((همشاگردی هام میگن دخترها اجازه ندارن اسپایدرمن بشن)) آلف دو پله پایین میرود.میایستد.رویش را به سمت او برمیگرداند. ((فکر میکی مادربزرگت از این حرفها کم شنید؟)) السا به او خیره میشود. ((مگه اونم لباس اسپایدر من رو پوشید؟)) ((نه)) ((پس داری دربارهی چی حرف میزنی؟)) ((اون لباس پزشک هارو پوشید.)) السا نگاهش را بالا میآورد. ((مگه به اون گفتن اجازه نداری لباس پزشک هارو بپوشی،چون زنی؟)) آلف با یکی از دستهایش وسیلهای را که داخل جعبه ابزارآلات است،مرتب میکند و با دست دیگرش لباس بابانوئل را داخل آن جا میدهد. ((به اون خیلی چیزها گفتن و خیلی چیزهارو براش ممنوع کردن.برای اون کارهاشون هم هزاران دلیل داشتن.با وجود این، اون هرکاری که دوست داشت انجام داد.چند سال قبل از اینکه مادربزرگ به دنیا بیاد،میگفتن زن ها اصلا حق انتخاب ندارن. ولی اون حا حالا دقیقا همون کار رو میکنن.اگه آدم بخواد از شر بکن نکن ها خلاص شه،باید از خودش مقاومت نشون بده و همون کاری رو انجام بده که خودش دوست داره.)) 0 1 samin⋆ 1403/5/6 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 48 صفحۀ 281 وقتی از یک نفر خوشت نیاید،او نمیتواند به تو آسیب بزند 0 1 samin⋆ 1403/4/31 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 48 صفحۀ 171 چون تمام هیولا ها از همان ابتدا هیولا نبودهاند.تعدادی از انها به خاطر غم و غصههایشان هیولا شدهاند. 0 3
بریده کتابهای samin⋆ samin⋆ دیروز سوگندی که شکسته شد محمد تقی معظمی 0.0 صفحۀ 111 0 0 samin⋆ 2 روز پیش سوگندی که شکسته شد محمد تقی معظمی 0.0 صفحۀ 33 0 0 samin⋆ 2 روز پیش سوگندی که شکسته شد محمد تقی معظمی 0.0 صفحۀ 27 متاسفانه عامهء مردمان در دوران های مختلف آن چنان با دین پوشیده شده با خرافات و انحرافات خو گرفتهاند که به گواه تاریخ،صدها ناجی و پیشوایی که بر علیه خرافات برخواسته اند و دین ناب و حیات بخش را فریاد زدهاند به دست همین دین داران طرد و خارج از دین خوانده شدهاند؛و به دست عوامی که خود را امت نامیدهاند به شهادت رسیدند. 0 0 samin⋆ 6 روز پیش صدای پای آب ابوالفضل همتی آهویی 4.1 5 صفحۀ 20 و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد. و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون. و بدانیم اگر کرم نبود،زندگی چیزی کم داشت. و اگر خنج نبود،لطمه میخورد به قانون درخت. و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت. 0 1 samin⋆ 6 روز پیش صدای پای آب ابوالفضل همتی آهویی 4.1 5 صفحۀ 22 مرگ گاهی ریحان میچیند. مرگ گاهی ودکا مینوشد. گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد. و همه میدانیم ریه های لذت،پر اکسیژن مرگ است. 0 1 samin⋆ 1403/8/23 یک دقیقه بعد از نیمه شب سارا کروسان 4.2 10 صفحۀ 230 ما فقط با کارهای بدمون یا اتفاقای بدی که برامون میافته وجود نداریم. خیلی چیزهای دیگه هم وجود داره. مثل... وجودی که وقت میگذاره و شیرو حبوبات صبحانه رو آماده میکنه. وجودی که مینشینه و فیلم خونآشام رو میبینه. یا اونی که به یه پیرزن کمک میکنه سوار اتوبوس بشه. خوبی داریم،بدی داریم،حماقت داریم،درست نمیگم؟ 0 0 samin⋆ 1403/8/17 یک دقیقه بعد از نیمه شب سارا کروسان 4.2 10 صفحۀ 115 من هیچوقت پدر نداشتم اما یک برادر بزرگ تر داشتم که بعد، آن راهم نداشتم و بعد،مادر نداشتم و خیلی وقت ها نگران بودم نگران از دست دادن خواهرم خالهام و همهی آنهایی که دوستشان داشتم شاید روزی آن هاهم میرفتند و تنهایم میگذاشتند. 0 1 samin⋆ 1403/8/17 یک دقیقه بعد از نیمه شب سارا کروسان 4.2 10 صفحۀ 81 غذایم را می جوم جواب نمیدهم. امید در حوزهی مهارت های من نبود. 0 1 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 25 ماهی زنجیری آب است،و من زنجیری رنج... 0 1 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 20 بر خود خیمه زنیم،سایبان آرامش ما،ماییم. ما وزش صخرهایم،ما صخرهی وزندهایم. ما شب گامیم،ما گام شبانهایم. پروازیم،و چشم براه پرندهایم. تراوش آبیم،ودر انتظار سبوییم. 🌱 0 0 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 17 _گفتی نهال از طوفان میهراسد. _واینک ببالید،نو رسته ترین نهالان! که تهاجم بر باد رفت. _سیاه ترین مار ها میرقصند. _و برهنه شوید،زیباترین پیکر ها! که گزیدن نوازش شد. 0 0 samin⋆ 1403/7/6 آوار آفتاب سهراب سپهری 0.0 1 صفحۀ 16 میان این سنگ و آفتاب،پژمردگی افسانه شد🌱 0 0 samin⋆ 1403/6/7 در جست وجوی آبی ها لوئیس لوری 3.7 11 صفحۀ 127 ادعا آدم را در امان نگه نمیدارد. 0 0 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 118 ((تاریک ترین زمان،درست پیش از طلوع خورشید فرا میرسد.)) 0 0 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 87 نباید از شکست بترسم.ترس از شکست همان چیزیست که تاکنون مرا از اکسیر اعظم بازداشته است.من اکنون کاری را شروع کردم که میتوانستم ده سال پیش آغاز کنم.اما از اینکه برای آن بیست سال دیگر صبر نکردم،خوشحالم.)) 0 1 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 120 ((چشم انسان قدرت روحش را نشان میدهد.)) 0 0 samin⋆ 1403/5/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 177 صفحۀ 77 ((شاید خداوند صحرا را خلق کرد تا انسان بتواند با دیدن نخل تبسم کند.)) 0 1 samin⋆ 1403/5/8 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 48 صفحۀ 370 ((همشاگردی هام میگن دخترها اجازه ندارن اسپایدرمن بشن)) آلف دو پله پایین میرود.میایستد.رویش را به سمت او برمیگرداند. ((فکر میکی مادربزرگت از این حرفها کم شنید؟)) السا به او خیره میشود. ((مگه اونم لباس اسپایدر من رو پوشید؟)) ((نه)) ((پس داری دربارهی چی حرف میزنی؟)) ((اون لباس پزشک هارو پوشید.)) السا نگاهش را بالا میآورد. ((مگه به اون گفتن اجازه نداری لباس پزشک هارو بپوشی،چون زنی؟)) آلف با یکی از دستهایش وسیلهای را که داخل جعبه ابزارآلات است،مرتب میکند و با دست دیگرش لباس بابانوئل را داخل آن جا میدهد. ((به اون خیلی چیزها گفتن و خیلی چیزهارو براش ممنوع کردن.برای اون کارهاشون هم هزاران دلیل داشتن.با وجود این، اون هرکاری که دوست داشت انجام داد.چند سال قبل از اینکه مادربزرگ به دنیا بیاد،میگفتن زن ها اصلا حق انتخاب ندارن. ولی اون حا حالا دقیقا همون کار رو میکنن.اگه آدم بخواد از شر بکن نکن ها خلاص شه،باید از خودش مقاومت نشون بده و همون کاری رو انجام بده که خودش دوست داره.)) 0 1 samin⋆ 1403/5/6 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 48 صفحۀ 281 وقتی از یک نفر خوشت نیاید،او نمیتواند به تو آسیب بزند 0 1 samin⋆ 1403/4/31 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 48 صفحۀ 171 چون تمام هیولا ها از همان ابتدا هیولا نبودهاند.تعدادی از انها به خاطر غم و غصههایشان هیولا شدهاند. 0 3