بریده‌ کتاب‌های samin⋆

samin⋆

1403/5/8

مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است
بریدۀ کتاب

صفحۀ 370

((همشاگردی هام میگن دخترها اجازه ندارن اسپایدرمن بشن)) آلف دو پله پایین می‌رود.می‌ایستد.رویش را به سمت او برمی‌گرداند. ((فکر می‌کی مادربزرگت از این حرف‌ها کم شنید؟)) السا به او خیره میشود. ((مگه اونم لباس اسپایدر من رو پوشید؟)) ((نه)) ((پس داری درباره‌ی چی حرف میزنی؟)) ((اون لباس پزشک هارو پوشید.)) السا نگاهش را بالا می‌آورد. ((مگه به اون گفتن اجازه نداری لباس پزشک هارو بپوشی،چون زنی؟)) آلف با یکی از دستهایش وسیله‌ای را که داخل جعبه ابزارآلات است،مرتب می‌کند و با دست دیگرش لباس بابانوئل را داخل آن جا می‌دهد. ((به اون خیلی چیزها گفتن و خیلی چیزهارو براش ممنوع کردن.برای اون کارهاشون هم هزاران دلیل داشتن.با وجود این، اون هرکاری که دوست داشت انجام داد.چند سال قبل از اینکه مادربزرگ به دنیا بیاد،می‌گفتن زن ها اصلا حق انتخاب ندارن. ولی اون حا حالا دقیقا همون کار رو می‌کنن.اگه آدم بخواد از شر بکن نکن ها خلاص شه،باید از خودش مقاومت نشون بده و همون کاری رو انجام بده که خودش دوست داره.))

1