بریدههای کتاب ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 5 روز پیش 365 روز من و خدا آکیرا 5.0 0 صفحۀ 75 روز ۱۳۹ از اون عشق هایی که باهم دعا میکنین باهم عبادت میکنین و باهم به خدا خدمت میکنین 0 5 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.0 9 صفحۀ 150 تما آن احساسات به محض اینکه راهی به بیرون یافته بودند ، دیگر هیچ دلیل و منطقی برای را بر نمیتابیدند و اشک ها جاری میشدند 0 10 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.0 9 صفحۀ 150 اشکها برای این وجود دارن که باید به زندگی ادامه بدی 0 12 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 201 -《 مهم نیست ، چون من نمیتونم بیام .》 +《 اما من بهت احتیاج دارم .》 0 21 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 138 سیندر لبانش را خیس کرد . دهان باز کرد ، اما هیچ حرفی با ذهنش نیامد 0 8 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/10/28 دشمن عزیز جین وبستر 3.9 59 صفحۀ 151 دشمن عزیز شما همه ی اهل خانه را معاینه کردید و بعد بینی تان را بالا گرفتید و با گامهای بلند از کنار اتاق من گذشتید و رفتید. درحالی که من با چای و یک بشقاب کیک اسکاتلندی روی میز سه پایه ام منتظرتان نشسته بودم. کیکها را مخصوص شما و به نشان دوستی و صلح سفارش داده بودم 2 16
بریدههای کتاب ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 5 روز پیش 365 روز من و خدا آکیرا 5.0 0 صفحۀ 75 روز ۱۳۹ از اون عشق هایی که باهم دعا میکنین باهم عبادت میکنین و باهم به خدا خدمت میکنین 0 5 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.0 9 صفحۀ 150 تما آن احساسات به محض اینکه راهی به بیرون یافته بودند ، دیگر هیچ دلیل و منطقی برای را بر نمیتابیدند و اشک ها جاری میشدند 0 10 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.0 9 صفحۀ 150 اشکها برای این وجود دارن که باید به زندگی ادامه بدی 0 12 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 201 -《 مهم نیست ، چون من نمیتونم بیام .》 +《 اما من بهت احتیاج دارم .》 0 21 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 138 سیندر لبانش را خیس کرد . دهان باز کرد ، اما هیچ حرفی با ذهنش نیامد 0 8 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/10/28 دشمن عزیز جین وبستر 3.9 59 صفحۀ 151 دشمن عزیز شما همه ی اهل خانه را معاینه کردید و بعد بینی تان را بالا گرفتید و با گامهای بلند از کنار اتاق من گذشتید و رفتید. درحالی که من با چای و یک بشقاب کیک اسکاتلندی روی میز سه پایه ام منتظرتان نشسته بودم. کیکها را مخصوص شما و به نشان دوستی و صلح سفارش داده بودم 2 16