بریدههای کتاب ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/3/21 دیزی جونز و گروه شش تیلور جنکینزرید 4.0 3 صفحۀ 217 مردهای خوشتیپی که هر حرفی که میخواین بشنوین رو بهتون میزنن ، تقریبا همیشه دروغگو اند 0 9 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/3/21 دیزی جونز و گروه شش تیلور جنکینزرید 4.0 3 صفحۀ 202 ... ولی زن ها همیشه دوباره سر پا میشن ، هیچ وقت به این دقت کردی؟ زن ها همیشه هنوزم پابرجان _گراهام دان 0 11 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/2/22 365 روز من و خدا آکیرا 5.0 2 صفحۀ 75 روز ۱۳۹ از اون عشق هایی که باهم دعا میکنین باهم عبادت میکنین و باهم به خدا خدمت میکنین 0 7 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.1 16 صفحۀ 150 تما آن احساسات به محض اینکه راهی به بیرون یافته بودند ، دیگر هیچ دلیل و منطقی برای را بر نمیتابیدند و اشک ها جاری میشدند 0 11 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.1 16 صفحۀ 150 اشکها برای این وجود دارن که باید به زندگی ادامه بدی 0 13 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 201 -《 مهم نیست ، چون من نمیتونم بیام .》 +《 اما من بهت احتیاج دارم .》 0 22 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 138 سیندر لبانش را خیس کرد . دهان باز کرد ، اما هیچ حرفی با ذهنش نیامد 0 9 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/10/28 دشمن عزیز جین وبستر 3.9 69 صفحۀ 151 دشمن عزیز شما همه ی اهل خانه را معاینه کردید و بعد بینی تان را بالا گرفتید و با گامهای بلند از کنار اتاق من گذشتید و رفتید. درحالی که من با چای و یک بشقاب کیک اسکاتلندی روی میز سه پایه ام منتظرتان نشسته بودم. کیکها را مخصوص شما و به نشان دوستی و صلح سفارش داده بودم 2 17
بریدههای کتاب ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/3/21 دیزی جونز و گروه شش تیلور جنکینزرید 4.0 3 صفحۀ 217 مردهای خوشتیپی که هر حرفی که میخواین بشنوین رو بهتون میزنن ، تقریبا همیشه دروغگو اند 0 9 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/3/21 دیزی جونز و گروه شش تیلور جنکینزرید 4.0 3 صفحۀ 202 ... ولی زن ها همیشه دوباره سر پا میشن ، هیچ وقت به این دقت کردی؟ زن ها همیشه هنوزم پابرجان _گراهام دان 0 11 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/2/22 365 روز من و خدا آکیرا 5.0 2 صفحۀ 75 روز ۱۳۹ از اون عشق هایی که باهم دعا میکنین باهم عبادت میکنین و باهم به خدا خدمت میکنین 0 7 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.1 16 صفحۀ 150 تما آن احساسات به محض اینکه راهی به بیرون یافته بودند ، دیگر هیچ دلیل و منطقی برای را بر نمیتابیدند و اشک ها جاری میشدند 0 11 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1404/1/4 روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا 4.1 16 صفحۀ 150 اشکها برای این وجود دارن که باید به زندگی ادامه بدی 0 13 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 201 -《 مهم نیست ، چون من نمیتونم بیام .》 +《 اما من بهت احتیاج دارم .》 0 22 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/12/1 سیندر ماریسا مییر 4.3 8 صفحۀ 138 سیندر لبانش را خیس کرد . دهان باز کرد ، اما هیچ حرفی با ذهنش نیامد 0 9 ^᪲᪲🌱 𝓢𝓽𝓮𝓵𝓵𝓪🌱^᪲᪲ 1403/10/28 دشمن عزیز جین وبستر 3.9 69 صفحۀ 151 دشمن عزیز شما همه ی اهل خانه را معاینه کردید و بعد بینی تان را بالا گرفتید و با گامهای بلند از کنار اتاق من گذشتید و رفتید. درحالی که من با چای و یک بشقاب کیک اسکاتلندی روی میز سه پایه ام منتظرتان نشسته بودم. کیکها را مخصوص شما و به نشان دوستی و صلح سفارش داده بودم 2 17