بریده کتابهای baran noor baran noor 1403/10/12 تابستانی به رنگ اقیانوس گیلیان مک دان 4.3 7 صفحۀ 185 صدای میکن رشته افکارش را پاره کرد:«کت من بابابزرگت هستم. همیشه کنارت هستم، قول می دم.» کت وقتی حرف های او را شنید، خقیقت را فهمید. او دستش را به طرف میکن دراز کرد، میکن هم دستش را دور دست های او حلقه کرد. دیگر حرفی برای گفتن نمانده بود... 0 0 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 175 تو زیبایی، مهم نیست آن ها چه می گویند حرف ها نمی توانند تو لا از پای درآورند تو زیبایی، از هر نظر آری، حرف ها نمی توانند تو را از پای در آورند 2 1 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 15 خداوند هر که را می آفریند، قدرت رویارویی با مشکلات را هم به او می دهد 0 2 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 100 کردار های شما بنا های یادبودتان هستند 0 0 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 75 اگر لازم شد بین راستگو بودن و مهربان بودن فقط یکی را انتخاب کنی، مهربانی را انتخاب کن 0 0 baran noor 1402/11/28 زندگی روی در یخچال الیس کایپرز 4.3 16 صفحۀ 223 در یخچال سفید و خالی بود. خیلی گریه کردم. مامان، دلم برایت تنگ شده. کاش هنوز این جا پیش ما بودی. نمی فهمم چرا باید از دست می دادمت، یا چرا باید مریض می شدی، یا چطور به این زودی مردی در حالی که این همه زت ذیگر خوب می شوند؟ چرا این طوری شد؟ چطور توانستی ترکم کنی؟ مثل این که از دستت عصبانی هستم، مامان. خیلی مسخره است. نه؟ فکر کنم این نامه را این جا برایت بگذارم، در این آشپزخانه خالی. این طوری اگر برگشتی خانه، می فهمی که دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده. لطفا نگران من نباش. دخترت کلر کلید خانه مان را نگه داشته بودم تا ببینم با آن چه کار کنم. امروز کنار رود خلنه ای نشسته بودم که قبلا با هم کنارش قدم می زدیم. ناگهان فهمیدم با کلید چه کنم. تا جایی که می توانستم، درور پرتش کردم. برقی در آفتاب زد و افتاد توی آب و رفت. احساس خوبی داشتم مامان. بعد از مدت ها احساس خوبی داشتم. کنار آب نشسته بودم و فکر می کردم صدایت را در باد می شنوم که به من می گویی حالت خوب است. یک روز ایت یاداشت را تا می کنم و در رودخانه می اندازن، ولی فعلا ان را پیش خودم نگه می دارم. 0 2 baran noor 1402/9/30 در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 10 صفحۀ 20 این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست. ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سنه اس نهنگی می تپد. 0 10
بریده کتابهای baran noor baran noor 1403/10/12 تابستانی به رنگ اقیانوس گیلیان مک دان 4.3 7 صفحۀ 185 صدای میکن رشته افکارش را پاره کرد:«کت من بابابزرگت هستم. همیشه کنارت هستم، قول می دم.» کت وقتی حرف های او را شنید، خقیقت را فهمید. او دستش را به طرف میکن دراز کرد، میکن هم دستش را دور دست های او حلقه کرد. دیگر حرفی برای گفتن نمانده بود... 0 0 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 175 تو زیبایی، مهم نیست آن ها چه می گویند حرف ها نمی توانند تو لا از پای درآورند تو زیبایی، از هر نظر آری، حرف ها نمی توانند تو را از پای در آورند 2 1 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 15 خداوند هر که را می آفریند، قدرت رویارویی با مشکلات را هم به او می دهد 0 2 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 100 کردار های شما بنا های یادبودتان هستند 0 0 baran noor 1403/6/21 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 67 صفحۀ 75 اگر لازم شد بین راستگو بودن و مهربان بودن فقط یکی را انتخاب کنی، مهربانی را انتخاب کن 0 0 baran noor 1402/11/28 زندگی روی در یخچال الیس کایپرز 4.3 16 صفحۀ 223 در یخچال سفید و خالی بود. خیلی گریه کردم. مامان، دلم برایت تنگ شده. کاش هنوز این جا پیش ما بودی. نمی فهمم چرا باید از دست می دادمت، یا چرا باید مریض می شدی، یا چطور به این زودی مردی در حالی که این همه زت ذیگر خوب می شوند؟ چرا این طوری شد؟ چطور توانستی ترکم کنی؟ مثل این که از دستت عصبانی هستم، مامان. خیلی مسخره است. نه؟ فکر کنم این نامه را این جا برایت بگذارم، در این آشپزخانه خالی. این طوری اگر برگشتی خانه، می فهمی که دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده. لطفا نگران من نباش. دخترت کلر کلید خانه مان را نگه داشته بودم تا ببینم با آن چه کار کنم. امروز کنار رود خلنه ای نشسته بودم که قبلا با هم کنارش قدم می زدیم. ناگهان فهمیدم با کلید چه کنم. تا جایی که می توانستم، درور پرتش کردم. برقی در آفتاب زد و افتاد توی آب و رفت. احساس خوبی داشتم مامان. بعد از مدت ها احساس خوبی داشتم. کنار آب نشسته بودم و فکر می کردم صدایت را در باد می شنوم که به من می گویی حالت خوب است. یک روز ایت یاداشت را تا می کنم و در رودخانه می اندازن، ولی فعلا ان را پیش خودم نگه می دارم. 0 2 baran noor 1402/9/30 در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 10 صفحۀ 20 این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست. ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سنه اس نهنگی می تپد. 0 10