بریدههای کتاب سیده محدثه موسوی سیده محدثه موسوی 1404/4/7 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.0 17 صفحۀ 190 0 11 سیده محدثه موسوی 1404/4/7 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 226 اغلب خواب میدید که حین مطالعه میمیرد و کتابی که در دست دارد آنچنان مسحورکننده است که متوجه گذار از زندگی به مرگ نمیشود... 2 4 سیده محدثه موسوی 1404/4/6 حماسهی سجادیه؛ جز حکایت دوست جلد 3 سیدمهدی شجاعی 4.4 13 صفحۀ 78 0 13 سیده محدثه موسوی 1404/4/4 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 163 بعضی از مردم وقتی ناراحتند، غذا نمیخورند. [اما] روز بعد کارل کتاب نخواند. به صورت خودکار غذایش را خورد، اما کتاب خواندن حالت خودکار نداشت. 0 22 سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 160 تا بدینجا آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی کارل بود. اما گاهی زندگی اجازه نمیدهد که یکباره حجم بالایی از شادی را تجربه کنیم. انگار شادی کالایی بود که از ترس نخوت باید در مصرفش صرفهجویی میشد. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 142 کارل درک میکرد که در سن شاشا، تا آنجا که به دختران مربوط میشود، «احمق» و «پسر» دو واژهی مترادف بودند. ظاهرا باید با او موافقت میکرد؛ -همهی پسرا تا زمانی که مرد نشدن، یه مشت جوون احمقند. و از گفتن این احتمال تلخ که شاید بعدها به بزرگسالانی احمق تبدیل شوند، خودداری کرد. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/3/31 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 137 به انتهای دستنوشته که رسید، همزمان احساس شادی و اندوه میکرد. حتی وقتی یک کتاب خارقالعاده دقیقا در نقطهای مناسب و با جملاتی کاملا درست به پایان برسد و هر نوع اضافهگویی فقط به بیعیب و نقص بودنش آسیب برساند، باز هم دلمان میخواهد که چند صفحهی دیگر ادامه داشته باشد. به این میگویند «پارادوکسِ خواندن». 2 13 سیده محدثه موسوی 1404/3/28 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 130 میدونی، هر کتابی با هر کسی حرف نمیزنه. و حتی یه کتاب مسخره هم میتونه باعث برانگیختن تفکر هوشمندانه بشه. یک ذره حماقت هیچوقت به کسی آسیب نمیزنه؛ فقط باید مراقب باشی که از کنترل خارج نشه و گسترش پیدا نکنه. 0 6 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 416 2 15 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 411 0 1 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 127 +داشتی گریه میکردی؟ -نه +شاید داشتی در درونت گریه میکردی؟ نه با اشک چشمهات، با قلبت؟ -با اشکهای قلبم؟ +اگه یک چنین چیزی وجود داره، پس آره. -در این صورت، پس چرا چشمام باید فرق کرده باشند؟ +خجالت میکشند، چون گریه کردن باید کار اونها باشه نه اعضای دیگه. 2 11 سیده محدثه موسوی 1404/3/23 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 343 0 11 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 109 +پس اطلاعات زیادی دربارهی کتابها داری؟ -آه، اهمیتی نداره که چه تعداد کتاب بخونم، همیشه چیزهای زیادی هستند که من هنوز دربارهشون نخوندم. این یک تراژدیه. هرکسی که از خوندن لذت میبره، دلش میخواد که تمام کتابای خوب موجود رو مطالعه کنه. 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 305 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 102 «این نمادی از یک آرزوئه... یا شاید هم یک رویا. از نظر من هیچچیزی زیباتر از... لطفا بهم نخند... از نظر من هیچچیزی زیباتر از مطالعهی یک زن نیست؛ وقتی در کتاب غرق میشه و دنیای اطرافش رو فراموش میکنه، چون در واقع در جای دیگهای سیر میکنه. حرکت مردمک چشمهاش، نفس عمیقش موقع خوندن یک صحنهی دراماتیک خاص یا لبخندی که به خاطر یک متن خندهدار روی صورتش میشینه. خیلی دوست دارم که یک زن اینجا زندگی کنه، کسی که بتونم اونو در حالی که تمام روز مشغول مطالعهست تماشا کنم.» با گفتن این حرف لبخندی روی لبانش آمد. «مثل خوندن کتابیه که زبونش رو بلد نیستم.» 0 7 سیده محدثه موسوی 1404/3/11 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 64 -با زیاد کتاب خوندن، آدمروشنفکر نمیشه؛ زیاد غذا خوردن هم باعث نمیشه که یه غذاشناس بشی. من یه آدم خودخواهم و صرفا برای لذت خودم کتاب میخونم؛ به خاطر عشق به داستانهای خوب، نه برای یاد گرفتن چیزی از این دنیا. +هیچ راهی برای اجتناب کامل از یادگیری وجود نداره. حتی در مغز آدم پیری مثل تو هم هرازگاهی یه چیزی خونه میکنه. 2 8 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 33 کارل کسانی را که به سبک کلکسیونرهای تمبر اهل جمعآوری کتاب بودند، درک میکرد. کسانی که دوست داشتند نگاهشان بین شیرازههای کتاب پرسه بزند و کتابها را مثل حلقهای از دوستان صمیمی، دور خودشان جمع میکردند؛ احساس میکردند که بین خودشان و شخصیتهای داخل کتابها ارتباطی وجود دارند. یا سرنوشتی مشترک داشتند یا آرزو میکردند داشته باشند 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 23 کارل همیشه مراقب بود که دروغ نگوید. چون به محض اینکه دروغی را در جهان رها کنی، دیگر هرگز نمیتوانی آن را برگردانی. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/2/16 شمال و جنوب الیزابت گاسکل 4.0 17 صفحۀ 377 خب قربان، شاید حقیقت باشه و شایدم نباشه. این سکه دو رو داره. اما فکر کنید محکمترین و قطعیترین حقیقت هم بود، برای منی که نمیتونستم درکش کنم حقیقتی نداشت. به جرأت میتونم بگم تو این کتابای لاتینی که تو کتابخونهتون چیدید، حقیقت رو گفتند اما تا وقتی من معنای کلمهها رو ندونم برام فرقی با مزخرفات بیمعنا ندارن. قربان، اگه شما یا هر مرد دانشمند و صبور دیگه بیاد سراغ من و معنای این کلمهها رو یادم بده، نه اینکه طوری باهام رفتار کنه که انگار یه احمقم، یا فراموش نکنه ارتباط چیزا رو بگه، بالاخره یا میفهمیدم یا نمیفهمیدم. من مجبور نیستم مثل بقیهی آدما فکر کنم. من از اونا نیستم که فکر کنم حقیقت چیزیه که با کلمات شکل میگیره، مثل یه قطعهی تراشیده شده از ورقهی فولاد. یه استخون برای دو نفر یهجور پایین نمیره، ممکنه تو گلوی یکیشون گیر کنه. علاوه بر این، وقتی استخون پایین هم میره، یکی راحت هضمش میکنه و یکی سخت. آدمایی که میخوان جهان رو با حقیقتِ خاص خودشون اصلاح کنن، باید اونو برای ذهنا و آدمای مختلف تنوع بدن و با ملایمت و لطافت اونو به خورد دیگران بدن؛ وگرنه فقرا و احمقا و بدبختا اونا رو تف میکنن تو صورتشون. 2 9 سیده محدثه موسوی 1404/2/16 شمال و جنوب الیزابت گاسکل 4.0 17 صفحۀ 328 با خودش گفت از مارگارت متنفر است؛ اما بارقهای رام نشده و قدرتمند از عشق مثل صاعقه، احساسات سرخورده و آشوبزدهاش را شکافت. حتی همینکه به واژههای نفرتآمیز میاندیشید، بزرگترین سرچشمهی آرامشش، در آغوش گرفتنِ عذابش بود. 4 20
بریدههای کتاب سیده محدثه موسوی سیده محدثه موسوی 1404/4/7 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.0 17 صفحۀ 190 0 11 سیده محدثه موسوی 1404/4/7 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 226 اغلب خواب میدید که حین مطالعه میمیرد و کتابی که در دست دارد آنچنان مسحورکننده است که متوجه گذار از زندگی به مرگ نمیشود... 2 4 سیده محدثه موسوی 1404/4/6 حماسهی سجادیه؛ جز حکایت دوست جلد 3 سیدمهدی شجاعی 4.4 13 صفحۀ 78 0 13 سیده محدثه موسوی 1404/4/4 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 163 بعضی از مردم وقتی ناراحتند، غذا نمیخورند. [اما] روز بعد کارل کتاب نخواند. به صورت خودکار غذایش را خورد، اما کتاب خواندن حالت خودکار نداشت. 0 22 سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 160 تا بدینجا آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی کارل بود. اما گاهی زندگی اجازه نمیدهد که یکباره حجم بالایی از شادی را تجربه کنیم. انگار شادی کالایی بود که از ترس نخوت باید در مصرفش صرفهجویی میشد. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 142 کارل درک میکرد که در سن شاشا، تا آنجا که به دختران مربوط میشود، «احمق» و «پسر» دو واژهی مترادف بودند. ظاهرا باید با او موافقت میکرد؛ -همهی پسرا تا زمانی که مرد نشدن، یه مشت جوون احمقند. و از گفتن این احتمال تلخ که شاید بعدها به بزرگسالانی احمق تبدیل شوند، خودداری کرد. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/3/31 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 137 به انتهای دستنوشته که رسید، همزمان احساس شادی و اندوه میکرد. حتی وقتی یک کتاب خارقالعاده دقیقا در نقطهای مناسب و با جملاتی کاملا درست به پایان برسد و هر نوع اضافهگویی فقط به بیعیب و نقص بودنش آسیب برساند، باز هم دلمان میخواهد که چند صفحهی دیگر ادامه داشته باشد. به این میگویند «پارادوکسِ خواندن». 2 13 سیده محدثه موسوی 1404/3/28 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 130 میدونی، هر کتابی با هر کسی حرف نمیزنه. و حتی یه کتاب مسخره هم میتونه باعث برانگیختن تفکر هوشمندانه بشه. یک ذره حماقت هیچوقت به کسی آسیب نمیزنه؛ فقط باید مراقب باشی که از کنترل خارج نشه و گسترش پیدا نکنه. 0 6 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 416 2 15 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 411 0 1 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 127 +داشتی گریه میکردی؟ -نه +شاید داشتی در درونت گریه میکردی؟ نه با اشک چشمهات، با قلبت؟ -با اشکهای قلبم؟ +اگه یک چنین چیزی وجود داره، پس آره. -در این صورت، پس چرا چشمام باید فرق کرده باشند؟ +خجالت میکشند، چون گریه کردن باید کار اونها باشه نه اعضای دیگه. 2 11 سیده محدثه موسوی 1404/3/23 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 343 0 11 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 109 +پس اطلاعات زیادی دربارهی کتابها داری؟ -آه، اهمیتی نداره که چه تعداد کتاب بخونم، همیشه چیزهای زیادی هستند که من هنوز دربارهشون نخوندم. این یک تراژدیه. هرکسی که از خوندن لذت میبره، دلش میخواد که تمام کتابای خوب موجود رو مطالعه کنه. 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.4 15 صفحۀ 305 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 102 «این نمادی از یک آرزوئه... یا شاید هم یک رویا. از نظر من هیچچیزی زیباتر از... لطفا بهم نخند... از نظر من هیچچیزی زیباتر از مطالعهی یک زن نیست؛ وقتی در کتاب غرق میشه و دنیای اطرافش رو فراموش میکنه، چون در واقع در جای دیگهای سیر میکنه. حرکت مردمک چشمهاش، نفس عمیقش موقع خوندن یک صحنهی دراماتیک خاص یا لبخندی که به خاطر یک متن خندهدار روی صورتش میشینه. خیلی دوست دارم که یک زن اینجا زندگی کنه، کسی که بتونم اونو در حالی که تمام روز مشغول مطالعهست تماشا کنم.» با گفتن این حرف لبخندی روی لبانش آمد. «مثل خوندن کتابیه که زبونش رو بلد نیستم.» 0 7 سیده محدثه موسوی 1404/3/11 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 64 -با زیاد کتاب خوندن، آدمروشنفکر نمیشه؛ زیاد غذا خوردن هم باعث نمیشه که یه غذاشناس بشی. من یه آدم خودخواهم و صرفا برای لذت خودم کتاب میخونم؛ به خاطر عشق به داستانهای خوب، نه برای یاد گرفتن چیزی از این دنیا. +هیچ راهی برای اجتناب کامل از یادگیری وجود نداره. حتی در مغز آدم پیری مثل تو هم هرازگاهی یه چیزی خونه میکنه. 2 8 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 33 کارل کسانی را که به سبک کلکسیونرهای تمبر اهل جمعآوری کتاب بودند، درک میکرد. کسانی که دوست داشتند نگاهشان بین شیرازههای کتاب پرسه بزند و کتابها را مثل حلقهای از دوستان صمیمی، دور خودشان جمع میکردند؛ احساس میکردند که بین خودشان و شخصیتهای داخل کتابها ارتباطی وجود دارند. یا سرنوشتی مشترک داشتند یا آرزو میکردند داشته باشند 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 23 کارل همیشه مراقب بود که دروغ نگوید. چون به محض اینکه دروغی را در جهان رها کنی، دیگر هرگز نمیتوانی آن را برگردانی. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/2/16 شمال و جنوب الیزابت گاسکل 4.0 17 صفحۀ 377 خب قربان، شاید حقیقت باشه و شایدم نباشه. این سکه دو رو داره. اما فکر کنید محکمترین و قطعیترین حقیقت هم بود، برای منی که نمیتونستم درکش کنم حقیقتی نداشت. به جرأت میتونم بگم تو این کتابای لاتینی که تو کتابخونهتون چیدید، حقیقت رو گفتند اما تا وقتی من معنای کلمهها رو ندونم برام فرقی با مزخرفات بیمعنا ندارن. قربان، اگه شما یا هر مرد دانشمند و صبور دیگه بیاد سراغ من و معنای این کلمهها رو یادم بده، نه اینکه طوری باهام رفتار کنه که انگار یه احمقم، یا فراموش نکنه ارتباط چیزا رو بگه، بالاخره یا میفهمیدم یا نمیفهمیدم. من مجبور نیستم مثل بقیهی آدما فکر کنم. من از اونا نیستم که فکر کنم حقیقت چیزیه که با کلمات شکل میگیره، مثل یه قطعهی تراشیده شده از ورقهی فولاد. یه استخون برای دو نفر یهجور پایین نمیره، ممکنه تو گلوی یکیشون گیر کنه. علاوه بر این، وقتی استخون پایین هم میره، یکی راحت هضمش میکنه و یکی سخت. آدمایی که میخوان جهان رو با حقیقتِ خاص خودشون اصلاح کنن، باید اونو برای ذهنا و آدمای مختلف تنوع بدن و با ملایمت و لطافت اونو به خورد دیگران بدن؛ وگرنه فقرا و احمقا و بدبختا اونا رو تف میکنن تو صورتشون. 2 9 سیده محدثه موسوی 1404/2/16 شمال و جنوب الیزابت گاسکل 4.0 17 صفحۀ 328 با خودش گفت از مارگارت متنفر است؛ اما بارقهای رام نشده و قدرتمند از عشق مثل صاعقه، احساسات سرخورده و آشوبزدهاش را شکافت. حتی همینکه به واژههای نفرتآمیز میاندیشید، بزرگترین سرچشمهی آرامشش، در آغوش گرفتنِ عذابش بود. 4 20