بریده کتابهای پریناز پریناز 18 ساعت پیش کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.4 58 صفحۀ 313 دیل گفت:« فکر میکنم وقتی بزرگ شدم دلقک بشم». من و جیم ایستادیم. «بله آقا، یک دلقک. تو این دنیا با این مردم هیچ کاری نمیتونم بکنم، جز اینکه بهشون بخندم. میرم تو یک سیرک استخدام میشم و تا دلت بخواد میخندم». 0 3 پریناز 18 ساعت پیش کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.4 58 صفحۀ 57 آدمهایی پیدا میشند که اونقدر غصهی اون دنیا رو دارند که هیچوقت یاد نمیگیرند تو این دنیا چه جور باید زندگی کرد. 0 3 پریناز 1403/9/14 اختراع انزوا پل استر 3.4 3 صفحۀ 23 هروقت موقعیتی برایش زیادی سخت میشد، هر وقت احساس میکرد دارد مجبور میشود خودش را ابراز کند، با گفتن دروغ از زیرش در میرفت. در نهایت دروغها خودبهخود آمدند و به دلیل نفس خودشان زیاد شدند. اصل این بود که تا حد امکان چیزی گفته نشود. اگر مردم هرگز حقیقت را درباره او نمیدانستند، آنوقت نمیتوانستند آن را برگردانند و بعدها علیه خودش از آن استفاده کنند. دروغ راهی برای خرید مصونیت بود. آن وقت هنگامی که جلوی مردم ظاهر میشد، آنچه آنها میدیدند واقعا خود او نبود، بلکه شخصی بود که ابداعش کرده بود، مخلوقی مصنوع که او میتوانست ماهرانه کنترلش کند تا دیگران را کنترل کند. خود او نامرئی باقی میماند. عروسکگردانی بود که از جایی تاریک و تنها در پس پرده، نخهای شخصیت پنهانش را حرکت میداد. 0 12 پریناز 1403/9/12 اختراع انزوا پل استر 3.4 3 صفحۀ 15 هیچ چیز آزارندهتر از اجبار به روبرو شدن با وسایل یک انسان مرده نیست. همه چیز راکد است: این وسایل تنها در خدمتِ آن حیاتی معنا دارند که از آنها استفاده میکند. وقتی آن حیات پایان یابد، چیزها تغییر میکنند، حتی اگر به همان شکل باقی مانده باشند. حضور دارند و با این حال حاضر نیستند: ارواحی عینی، محکوم به بقا در جهانی که دیگر به آن تعلق ندارند. چه فکری میشود کرد مثلا دربارهی کمد مملو از لباس هایی که در سکوت انتظار میکشند تا دوباره پوشیده شوند توسط مردی که برنخواهد گشت تا در کمد را باز کند؟ 0 7 پریناز 1403/9/9 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.7 156 صفحۀ 190 چیزی که میخوام بگم اینه که آدم اولش نمیدونه چه چیزی نظرشو بیشتر جلب میکنه، مگه اینکه با چیزی که نظرشو جلب نمیکنه شروع کنه. یعنی گاهی فقط اینطوری میشه شروع کرد. 0 16
بریده کتابهای پریناز پریناز 18 ساعت پیش کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.4 58 صفحۀ 313 دیل گفت:« فکر میکنم وقتی بزرگ شدم دلقک بشم». من و جیم ایستادیم. «بله آقا، یک دلقک. تو این دنیا با این مردم هیچ کاری نمیتونم بکنم، جز اینکه بهشون بخندم. میرم تو یک سیرک استخدام میشم و تا دلت بخواد میخندم». 0 3 پریناز 18 ساعت پیش کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.4 58 صفحۀ 57 آدمهایی پیدا میشند که اونقدر غصهی اون دنیا رو دارند که هیچوقت یاد نمیگیرند تو این دنیا چه جور باید زندگی کرد. 0 3 پریناز 1403/9/14 اختراع انزوا پل استر 3.4 3 صفحۀ 23 هروقت موقعیتی برایش زیادی سخت میشد، هر وقت احساس میکرد دارد مجبور میشود خودش را ابراز کند، با گفتن دروغ از زیرش در میرفت. در نهایت دروغها خودبهخود آمدند و به دلیل نفس خودشان زیاد شدند. اصل این بود که تا حد امکان چیزی گفته نشود. اگر مردم هرگز حقیقت را درباره او نمیدانستند، آنوقت نمیتوانستند آن را برگردانند و بعدها علیه خودش از آن استفاده کنند. دروغ راهی برای خرید مصونیت بود. آن وقت هنگامی که جلوی مردم ظاهر میشد، آنچه آنها میدیدند واقعا خود او نبود، بلکه شخصی بود که ابداعش کرده بود، مخلوقی مصنوع که او میتوانست ماهرانه کنترلش کند تا دیگران را کنترل کند. خود او نامرئی باقی میماند. عروسکگردانی بود که از جایی تاریک و تنها در پس پرده، نخهای شخصیت پنهانش را حرکت میداد. 0 12 پریناز 1403/9/12 اختراع انزوا پل استر 3.4 3 صفحۀ 15 هیچ چیز آزارندهتر از اجبار به روبرو شدن با وسایل یک انسان مرده نیست. همه چیز راکد است: این وسایل تنها در خدمتِ آن حیاتی معنا دارند که از آنها استفاده میکند. وقتی آن حیات پایان یابد، چیزها تغییر میکنند، حتی اگر به همان شکل باقی مانده باشند. حضور دارند و با این حال حاضر نیستند: ارواحی عینی، محکوم به بقا در جهانی که دیگر به آن تعلق ندارند. چه فکری میشود کرد مثلا دربارهی کمد مملو از لباس هایی که در سکوت انتظار میکشند تا دوباره پوشیده شوند توسط مردی که برنخواهد گشت تا در کمد را باز کند؟ 0 7 پریناز 1403/9/9 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.7 156 صفحۀ 190 چیزی که میخوام بگم اینه که آدم اولش نمیدونه چه چیزی نظرشو بیشتر جلب میکنه، مگه اینکه با چیزی که نظرشو جلب نمیکنه شروع کنه. یعنی گاهی فقط اینطوری میشه شروع کرد. 0 16