بریدههای کتاب پانته آ 🍃 پانته آ 🍃 دیروز حرف هایی که کاش میگفتم 2.6 2 صفحۀ 38 تنهام،ولی کسی رو هم نمیخوام من همه رو میرونم از خودم نمیتونم کنار کسی باشم نمیتونم با هیچکی کنار بیام اصلا دلم نمیخواد اینجا باشم ولی شاید اگه یه نفر بیاد و با سکوت کنارم بشینه فقط کنارم بشینه حالم خوب بشه ممکنه اونطوری حالم خوب بشه 0 0 پانته آ 🍃 2 روز پیش پاندای بزرگ و اژدهای کوچک جیمز نوربری 3.9 163 صفحۀ 81 0 0 پانته آ 🍃 2 روز پیش پاندای بزرگ و اژدهای کوچک جیمز نوربری 3.9 163 صفحۀ 78 0 0 پانته آ 🍃 2 روز پیش پسرک، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 299 صفحۀ 111 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 212 _اجازه میدهید من شما را دوست داشته باشم؟ اختیار دارید آن وقت آیدین او را بوسید . با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 216 _دوست داشتن تو کار ساده ای نیست 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 221 _شقایق بزرگ در آسمان ترکید، پر پر قطره های سرد، بارش شکوفه ها. 0 3 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 223 هیچ کس نمی توانست به عمق چشم هاش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 224 آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند ؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند . نخواهد دلش برای آدم دیگر بلرزد ، هیچ گاه دچار تردید نشود . 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 227 _ "تو فرمانروای مطلق من هستی. " 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 231 نفسش بوی باد می داد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب می داد. و من یکباره میان دست هاش شعله ور می شدم. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها می شود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه می زند . احساس می کند آن قدر از دیگران دور شده که دیگر هیچ وقت نمی تواند به آن ها نزدیک شود . می بیند میان این همه آدم ، حسابی تنهاست . 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 248 _این باران هم به خاطر من میبارد اما نمیدانم خودم برای چه زنده ام. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 248 من دنبال چیزی میگشتم که گمش کرده ام دارم رفته رفته تبدیل به آدمی میشوم که به فکر کردن فکر میکند حالا فکر کردن برای من عادت شده .هدف شده .همه اش دلم میخواهد بنشینم و فکر کنم مهم نیست که دست هام به چه کاری مشغولند . 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 248 دلمرده شده بود تنهایی را بیشتر از همه چیز دوست داشت همیشه بین برخورد و گریز، گریز را انتخاب میکرد. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 251 _جلو خانه خدا تورا بوسیدم. _تو مسیح منی. _تو مسیح منی _تو مسیح منی 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 252 در اتاق را بست پرده را کشید و یک سیگار آتش زد روی تخت دراز کشید و تقلا کرد اول به من و بعد به آیدا فکر کند اما نمیتوانست همه با هم میآمدند و با هم دور میشدند ذهنش شلوغ میشد و بعد مثل یک بیابان ،خشک هیچ کس در آن نبود بیرون که بود، یا وقتی کتاب می خواند ، به راحتی میتوانست به دلخواه یاد هر کس .بیفتد یاد من آیدا مادر .... 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 255 من در آن همه جمعیت گم بودم. همه آدم ها گم بودند. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 258 _کاش آدم میتوانست با مرگ مبارزه کند. چه جوری؟ _جوری که نخواهد بمیرد . یک تقلای حسابی ممکن نیست . مرگ "هم همیشه یک جور نیست." هر دفعه شکل تازه ای دارد. _دنیا پوچ و بی ارزش است. هیچ ارزشی ندارد 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 259 پیش تر ها به یاد هر چیز که می افتاد میتوانست ساعت ها بهش فکر کند ، بسازدش،ویرانش کند، و باش حرف بزند،اما در این یک ماهه آخر ، به خصوص در این چند روزه،هر چه که میخواست به سرش بیاید آمده بود:) 0 0
بریدههای کتاب پانته آ 🍃 پانته آ 🍃 دیروز حرف هایی که کاش میگفتم 2.6 2 صفحۀ 38 تنهام،ولی کسی رو هم نمیخوام من همه رو میرونم از خودم نمیتونم کنار کسی باشم نمیتونم با هیچکی کنار بیام اصلا دلم نمیخواد اینجا باشم ولی شاید اگه یه نفر بیاد و با سکوت کنارم بشینه فقط کنارم بشینه حالم خوب بشه ممکنه اونطوری حالم خوب بشه 0 0 پانته آ 🍃 2 روز پیش پاندای بزرگ و اژدهای کوچک جیمز نوربری 3.9 163 صفحۀ 81 0 0 پانته آ 🍃 2 روز پیش پاندای بزرگ و اژدهای کوچک جیمز نوربری 3.9 163 صفحۀ 78 0 0 پانته آ 🍃 2 روز پیش پسرک، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 299 صفحۀ 111 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 212 _اجازه میدهید من شما را دوست داشته باشم؟ اختیار دارید آن وقت آیدین او را بوسید . با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 216 _دوست داشتن تو کار ساده ای نیست 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 221 _شقایق بزرگ در آسمان ترکید، پر پر قطره های سرد، بارش شکوفه ها. 0 3 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 223 هیچ کس نمی توانست به عمق چشم هاش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 224 آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند ؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند . نخواهد دلش برای آدم دیگر بلرزد ، هیچ گاه دچار تردید نشود . 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 227 _ "تو فرمانروای مطلق من هستی. " 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 231 نفسش بوی باد می داد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب می داد. و من یکباره میان دست هاش شعله ور می شدم. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها می شود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه می زند . احساس می کند آن قدر از دیگران دور شده که دیگر هیچ وقت نمی تواند به آن ها نزدیک شود . می بیند میان این همه آدم ، حسابی تنهاست . 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 248 _این باران هم به خاطر من میبارد اما نمیدانم خودم برای چه زنده ام. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 248 من دنبال چیزی میگشتم که گمش کرده ام دارم رفته رفته تبدیل به آدمی میشوم که به فکر کردن فکر میکند حالا فکر کردن برای من عادت شده .هدف شده .همه اش دلم میخواهد بنشینم و فکر کنم مهم نیست که دست هام به چه کاری مشغولند . 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 248 دلمرده شده بود تنهایی را بیشتر از همه چیز دوست داشت همیشه بین برخورد و گریز، گریز را انتخاب میکرد. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 251 _جلو خانه خدا تورا بوسیدم. _تو مسیح منی. _تو مسیح منی _تو مسیح منی 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 252 در اتاق را بست پرده را کشید و یک سیگار آتش زد روی تخت دراز کشید و تقلا کرد اول به من و بعد به آیدا فکر کند اما نمیتوانست همه با هم میآمدند و با هم دور میشدند ذهنش شلوغ میشد و بعد مثل یک بیابان ،خشک هیچ کس در آن نبود بیرون که بود، یا وقتی کتاب می خواند ، به راحتی میتوانست به دلخواه یاد هر کس .بیفتد یاد من آیدا مادر .... 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 255 من در آن همه جمعیت گم بودم. همه آدم ها گم بودند. 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 258 _کاش آدم میتوانست با مرگ مبارزه کند. چه جوری؟ _جوری که نخواهد بمیرد . یک تقلای حسابی ممکن نیست . مرگ "هم همیشه یک جور نیست." هر دفعه شکل تازه ای دارد. _دنیا پوچ و بی ارزش است. هیچ ارزشی ندارد 0 0 پانته آ 🍃 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 461 صفحۀ 259 پیش تر ها به یاد هر چیز که می افتاد میتوانست ساعت ها بهش فکر کند ، بسازدش،ویرانش کند، و باش حرف بزند،اما در این یک ماهه آخر ، به خصوص در این چند روزه،هر چه که میخواست به سرش بیاید آمده بود:) 0 0