بریده‌های کتاب نهال

صدای دریا،شبیه صحنه پایانی قلب من است

تمام دنیا در حال شکستن است نه فقط قلب من

گاهی اوقات باید چیز هایی را که داشته ایم رها کنیم تا آنچه را که داریم حفظ کنیم

نمیدانم چرا انقدر از دیده شدن میترسم

من با قلبی بینار بدنیا آمدم

یک کبودی به رنگ بنفش تیره روی بالای بازویش به شکل انگشت های یک نفر.

اگر می‌دانست یک نفر را با کاغذ نگه دار تا حد مرگ زده ام ،با من اینگونه حرف نمیزد

قبلا یک بار زندانی بودن، اجازه نمیدهم دوباره اتفاق بیفتد . عمرا. به همین خاطر دست در جیب شلوار جینم میکنم و شیشه اسپری فلفلی که داخل سطل پیدا کردم را در می اورم

یا به احتمال زیاد، به جنازه ای فکر میکند که در اتاق زیر شیروانی طبقه بالاست

به هر حال مادرم همیشه می‌گفت تنها راه برای اینکه دو نفر بتوانند رازی را نگه دارند این است که یکی از آنها بمیرد

یا کسی در خانه است یا جسد دوباره زنده شده است

حقیقت را می فهمم ، همیشه حقیقت را می فهمم هرگز به من دروغ نگویید

تمام دنیا در حال شکستن است ، نه فقط قلب من

هر انسان هم خوب است هم بد،این بخشی از انسان بودن است