بریده‌ کتاب‌های منفصل

منفصل

منفصل

1403/12/8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 128

چندی پیش ویدیوهایی دیدم از برخی کلینیک های روان شناسی و مشاوره که از تکنیک جالبی برای درمان افسردگی استفاده می کنند: تکنیک مواجهه با یک تلخی واقعی بزرگ. آن ها اردوهای بازدید از غسالخانه و سردخانه و نشستن در قبرهای قبرستان را راه اندازی کرده اند. در همین تهران گروه گروه زن و مرد غالبا مرفه افسرده را به گورستان ها می برند. ویدیوهای عجیبی از گریه و فریاد این افراد موجود است و مهم تر اینکه واقعا جواب می دهد! زندگی نرمال و روتین برای انسان مدرن آغاز پوچی و بی معنایی است. هرچند که تلاش کند از طریق تفریحات غیرمتعارف آن را بپوشاند.فقدان یک موقعیت که انسان را بر لبه حقیقت وجودش بنشاند و تلاش را برای فرارفتن و غلبه بر آن‌بر انگیزد و قلب زندگی را به تپش وادارد سرآغاز افسردگی بسیاری از مردم اسا. زندگی آنگاه که به مجموعه ای از عادات تکرار شونده در شرایط ثبات و نرمال بدل شود،انسان را به خود ویران سازی سوق می دهد.ما از این زندگی چه می خواهیم؟رسیدن به این مرحله؟!

0

منفصل

منفصل

1403/12/8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 117

خداوند باطن مومنین را با مهر و عشق به هم پیوند داده. الفت و ولایت کاری الهی است«الله الف بین قلوبهم» در هنگامه ابتلائات سخت این الفت و به هم پیوستگی جان های ماست که ما را حفظ می کند.انقلابی بودن به مطالبه گری و فریاد زدن زیاد نیست ، به دوست داشتن مردم و ایثار کردن برای آن هاست. مهرورزی صادقانه کار سختی است،از جان های پاکیزه و متعالی بر می آید. ما چه بسا در آستانه معرکه ای سخت باشیم. پس بیش از همیشه به دوست داشتن هم محتاجیم.این دوست داشتن یک طرح و نقشه و تصمیم یا یک برنامه دولتی یا سازمانی نیست و نمی تواند باشد. دوست داشتن کار دل و بلکه بهتر است بگوییم عبادت دل است. کار دل هم که دستورالعمل و بخشنامه ندارد. آدم ها یا از غرض ورزی و خودخواهی خالی اند و می توانند دوست بدارند یا خود را دوست دارند و دیگران را طعمه و رقیب ناچیز می بینند. الفت حقیقت اخوت است و اخوت شکل ساختاری به هم پیوستن مومنین در جامعه است. الفت باطن اخوت است .الفت با مهرورزی غیر غرض ورزانه تجلی می کند و این تجلی فقط از قلبی سر می زند که از شحّ نفس(بخل و تنگ نظری) به دور باشد و این صفت انصار رسول الله است.

0

منفصل

منفصل

1403/12/8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

مگر مغول ها به ایران حمله نکردند؟ مگر هرچه بر سر راهشان بود از خانه و مدرس و بازار و کتابخانه ویران نکردند؟ مگر اسب و استر خود را به مسجد نیاوردند و چشم دانا و حکیم و شاعر را کور نکردند؟ مغول خشت قلعه تمدن ایرانی را بر سر خودش کوفت. دیری نگذشت که از اسب ها پایین آمدند و در برابر عظمت فرهنگ و ادب ایرانی سجده کردند و خود به کارگران و کارگزاران این فرهنگ بدل شدند. قلعه مجموعه خشتی است که چون کالبد انسان با روح و جان قوام یافته و برپا ایستاده. تا روح و جان باقی است،کالبد فاسد نمی شود. اگر جان فاسد شود و بمیرد،کالبد سالم و تنومند جز جیفه و مردار نیست،زیر خاک می رود. و جنگ از عوامل شدت و حیات روح و جان است نه ضعف و سستی و فساد. تاریخ گواه است که اقوام مختلف آن گاه که در هنگامه دفاع از خود برخاسته اند زیبایی های پنهان خود را کشف کرده اند و روزاروز استوارتر و شکوهمندتر و زنده تر شده اند. و چه بسیار اقوامی که در سستی و رخوت ناشی از عافیت و غفلت ناشی از تمتعات نفسانی ضعیف و بیمار و زمین گیر شده اند.

0