بریده‌ کتاب‌های مهتاب حیاتی

رسم جهاد:  تجربه های کار جمع در جهاد سازندگی به روایت حسینعلی عظیمی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

روزی که با یکی از مسئولان سابق جهاد استان لرستان مصاحبه میکردیم ایشان خاطره جالبی به نقل از مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی تعریف کردند «زمانی که به ژاپن رفته بودم جلسه ای نیز با امپراتور وقت ژاپن داشتم پس از بحث و گفت وگو درباره برخی مسائل دوجانبه امپراتور به من گفت علی رغم اینکه ما تحولات انقلاب شما را دنبال میکنیم، ولی برای برخی از سؤالات خود پاسخ روشنی نداریم. اول اینکه ما مدتی است روی سازمانی در کشور شما به نام جهاد سازندگی مطالعه میکنیم چطور این نهاد توانسته در مدت کوتاهی مردم مناطق محروم را با خود همراه کند و بسیاری از آن مناطق را توسعه بدهد؟ دوم اینکه ما در اظهارات و سخنرانیهای مسئولان کشور شما دقت کردیم بدون هیچ نوشته مکتوب مشترکی، نوع خاصی از هماهنگی در گفتار بین شما وجود دارد چطور این هماهنگی به وجود آمده است؟ در کشور ژاپن علی رغم وجود نظام بوروکراتیک و ارتباطات مکتوب این هماهنگی به اندازه شما به وجود نیامده است. سوم اینکه برای ما سؤال است چرا این قدر مسئولان کشور شما مشتاق به ادامه تحصیل و کسب مدارج عالی اند؟ بعد آقای هاشمی به من گفتند: من در آن جلسه برای هیچ کدام از آن سؤال ها پاسخ مشخصی نداشتم.»

1

مومو
بریدۀ کتاب

صفحۀ 24

کاری که موموی کوچک بهتر از هر کسی بلد بود: گوش دادن به حرف دیگران بود. شاید بعضی از خوانندگان فکر کنند خب اینکه چیز مهمی نیست هر کسی میتواند گوش بدهد. ولی تصورشان اشتباه است چون گوش دادن واقعی فقط از تعداد کمی از آدمها بر می آید و مومو در گوش دادن راستی راستی بینظیر بود و کسی نمی توانست به گرد پایش برسد. مومو طوری با دقت گوش میداد که در ذهن آدمهای احمق و نادان یکهویی فکرهای زیرکانه ای جرقه میزد نه اینکه مومو چیزی گفته یا سؤالی کرده باشد و این طوری طرف را به فکر انداخته .باشد نه مومو فقط می‌نشست و سراپا گوش میشد با تمام وجودش گوش میداد. در آن حال با چشمهای درشت و سیاهش زل میزد به آدم و آدم یکهو احساس میکرد که به فکرهای جالبی دست پیدا کرده است فکرهایی که همیشه در مغزش بوده اند و او تا آن موقع از وجودشان بی خبر بوده. مومو طوری گوش میداد که آدمهای دودل و ناامید یکهو دقیق میدانستند چه میخواهند و باید دنبال چه .باشند یا مثلاً خجالتی ها و ترسوها یکهویی احساس میکردند با شهامت و نترس شده اند یا مثلاً آدمهای غمگین و افسرده احساس خوشبختی و شادمانی میکردند.

23