بریدههای کتاب اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/5/10 تاکسی سواری سروش صحت 3.3 61 صفحۀ 20 وقتی زن روی صندلی آرام گرفت نفسنفسزنان گفت «خدا پدر و مادرت رو بیامرزه...هیچکی واینمیستاد» راننده از آینه به زن نگاه کرد و خشکش زد.برگشتم و دیدم که زن هم خشکش زده.رنگ از صورت هر دو پریده بود.دستهای راننده روی فرمان میلرزید. زن گفت: «نگه دار پیاده میشیم.» راننده با صدایی که از ته چاه در میآمد گفت:«میرسونمتون» 0 0 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/5/10 تاریخ ایران: کوروش کبیر، نادرشاه افشار، شاه عباس صفوی، اسکندر مقدونی و ... رحمان علیزاده 0.0 صفحۀ 48 اگر قاضیهای شاهی رشوه میگرفتند،چنان تنبیه میشدند که در یادها بماند.به دستور کمبوجیه قاضی چیسَمَنه را که با گرفتن پول حق را پایمال کرده بود، پوست کندند و با آن بندهایی چرمی درست کردند و بر صندلی قضاوت او کشیدند و کمبوجیه پسر چیسمنه بنام هوتانه را برای مقام قاضی شاهی به جانشینی او گمارد تا به یاد داشته باشد که برای داوری بر روی کدام صندلی نشسته است. 0 1 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/1/14 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 191 0 16 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/1/2 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 145 0 6 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/29 تو نمی توانی روزم را خراب کنی: 52 هفته و 52 راهکار مهم برای رسیدن به قله ی موفقیت آلن کلاین 3.3 1 صفحۀ 19 ...از حق نباید گذشت که ماجرایی واقعی،دردناک و تلخ بود.بنظر میرسید با هربار تعریف کردن آن ماجرا بجای اینکه حال و هوای بهتری پیدا کنم،بدبختیهایم برجستهتر و تقویت میشد.احساس میکردم با هربار تعریف، عمیقتر حالت قربانی را پیدا میکنم. 0 9 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 52 0 11 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/25 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 29 0 6 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/17 خورشید نیمه شب یو نسبو 3.4 16 صفحۀ 160 برای اولینبار غمگینترین چیز به ذهنم رسید: اینکه هیچ بازگشتی نیست. اینکه الان تبدیل به گذشته میشود،الان گذشته میشود بدون آنکه تمامی داشته باشد و این وسیله نقلیهای که آن را زندگی مینامیم دنده عقب ندارد. 0 53 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/31 کسب و کار پلتفرم ها مجموعه ی نویسندگان 4.0 0 صفحۀ 56 ما به پلتفرمها به عنوان «شمشیرهای دولبه» با پتانسیل خوب و بد نگاه میکنیم.در مورد این موضوع بحث خواهیم کرد که شرکتهای پلتفرمی باید خود را تحت نظارت درآوردند و همچنین برای کاربران و شرکای اکوسیستم خود اعتماد ایجاد کنند. نکته مهمتر این است که گمان میکنیم مدیران و کارآفرینان میتوانند تهدیدهای ناشی از قوانین ضد انحصار ، قوانین کار و رعایت حریم خصوصی اطلاعات را پیشبینی کرده و کاهش دهند. 0 8 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/23 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 167 صفحۀ 22 بچهها التماس میکردند ، گریه میکردند؛ اما دستشان را هم دراز میکردند. نزدیک بود داد بزنم یا لگد بزنم و ناظم را پرت کنم آن طرف. پشتش به من بود و من را نمیدید. ناگهان زمزمهای توی صفها افتاد که مرا به صرافت انداخت که در مقام مدیریت مدرسه به سختی میشود ناظم را کتک زد. این بود که خشمم را فرو خوردم و آرام از پلهها رفتم بالا. ناظم تازه متوجه من شده بود. در همین حین دخالتم را کردم و خواهش کردم اینبار همهشان را به من ببخشند. نمیدانم چه کار خطایی از آنها سر زده بود که ناظم را تا این حد عصبانی کرده بود. بچهها سکسکهکنان رفتند توی صفها و بعد زنگ را زدند و صفها رفتند به کلاسها و دنبالشان هم معلمها که همه سر وقت حاضر بودند. نگاهی به ناظم انداختم که تازه حالش سر جا آمده بود و گفتم در آن حالی که داشت، ممکن بود گردن یککدامشان را بشکند. که یک مرتبه براق شد: «اگه یک روز جلوشونو نگیرید سوارتون میشند آقا. نمیدونید چه قاطرهای چموشی شدهاند آقا.» . . . یادم هست آن روز نیمساعتی برای آقای ناظم صحبت کردم. پیرانه و او جوان بود و زود میشد رامش کرد.بعد ازش خواستم که ترکهها را بشکند... 0 10 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/1 خاک آمریکا: نشت شوریدگی های مهاجری رها در بند جینین کامینز 4.4 13 صفحۀ 436 بخش شعر بینالمللی هم در این مغازه وجود دارد و کتابهای حافظ،نرودا و هینی در آن به چشم میخورند. لیدیا صفحات مرتبط به بیست شعر عاشقانه را ورق میزند و در نهایت شعری با عنوان 《ترانه یاس》 را میبیند. 0 9 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/5/6 خاک آمریکا: نشت شوریدگی های مهاجری رها در بند جینین کامینز 4.4 13 صفحۀ 172 «لیدیا آنقدر عاشق او بود که نمیتوانست تصور کند روزی کودک دیگری را بیش از او دوست داشته باشد؛چندسال بعد وقتی لوکا به دنیا آمد پی برد که عشق به #فرزند خودش با #عشق به دیگران غیرقابل قیاس است» 0 9 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/1/6 خاک آمریکا: نشت شوریدگی های مهاجری رها در بند جینین کامینز 4.4 13 صفحۀ 10 آکاپولکو شهر خطرناکی بود. مردم حتی در چنین محله خوبی نیز احتیاط میکردند،اما این احتیاط هنگامی که آدمهای کارتل میآمدند چه فایدهای داشت؟ لوکا سرش را به شانههای مادر تکیه داد.مادر نیز دستانش را دور او حلقه کرد.از حال لوکا نپرسید؛ از این به بعد طرح این سوال به طرز رنجآوری بیمعنا بود. . . . وقتی پلیس از راه رسید نوار زرد رنگی را در همان محل کشید تا... 0 11
بریدههای کتاب اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/5/10 تاکسی سواری سروش صحت 3.3 61 صفحۀ 20 وقتی زن روی صندلی آرام گرفت نفسنفسزنان گفت «خدا پدر و مادرت رو بیامرزه...هیچکی واینمیستاد» راننده از آینه به زن نگاه کرد و خشکش زد.برگشتم و دیدم که زن هم خشکش زده.رنگ از صورت هر دو پریده بود.دستهای راننده روی فرمان میلرزید. زن گفت: «نگه دار پیاده میشیم.» راننده با صدایی که از ته چاه در میآمد گفت:«میرسونمتون» 0 0 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/5/10 تاریخ ایران: کوروش کبیر، نادرشاه افشار، شاه عباس صفوی، اسکندر مقدونی و ... رحمان علیزاده 0.0 صفحۀ 48 اگر قاضیهای شاهی رشوه میگرفتند،چنان تنبیه میشدند که در یادها بماند.به دستور کمبوجیه قاضی چیسَمَنه را که با گرفتن پول حق را پایمال کرده بود، پوست کندند و با آن بندهایی چرمی درست کردند و بر صندلی قضاوت او کشیدند و کمبوجیه پسر چیسمنه بنام هوتانه را برای مقام قاضی شاهی به جانشینی او گمارد تا به یاد داشته باشد که برای داوری بر روی کدام صندلی نشسته است. 0 1 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/1/14 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 191 0 16 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1404/1/2 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 145 0 6 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/29 تو نمی توانی روزم را خراب کنی: 52 هفته و 52 راهکار مهم برای رسیدن به قله ی موفقیت آلن کلاین 3.3 1 صفحۀ 19 ...از حق نباید گذشت که ماجرایی واقعی،دردناک و تلخ بود.بنظر میرسید با هربار تعریف کردن آن ماجرا بجای اینکه حال و هوای بهتری پیدا کنم،بدبختیهایم برجستهتر و تقویت میشد.احساس میکردم با هربار تعریف، عمیقتر حالت قربانی را پیدا میکنم. 0 9 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 52 0 11 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/25 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 207 صفحۀ 29 0 6 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/11/17 خورشید نیمه شب یو نسبو 3.4 16 صفحۀ 160 برای اولینبار غمگینترین چیز به ذهنم رسید: اینکه هیچ بازگشتی نیست. اینکه الان تبدیل به گذشته میشود،الان گذشته میشود بدون آنکه تمامی داشته باشد و این وسیله نقلیهای که آن را زندگی مینامیم دنده عقب ندارد. 0 53 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/31 کسب و کار پلتفرم ها مجموعه ی نویسندگان 4.0 0 صفحۀ 56 ما به پلتفرمها به عنوان «شمشیرهای دولبه» با پتانسیل خوب و بد نگاه میکنیم.در مورد این موضوع بحث خواهیم کرد که شرکتهای پلتفرمی باید خود را تحت نظارت درآوردند و همچنین برای کاربران و شرکای اکوسیستم خود اعتماد ایجاد کنند. نکته مهمتر این است که گمان میکنیم مدیران و کارآفرینان میتوانند تهدیدهای ناشی از قوانین ضد انحصار ، قوانین کار و رعایت حریم خصوصی اطلاعات را پیشبینی کرده و کاهش دهند. 0 8 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/23 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 167 صفحۀ 22 بچهها التماس میکردند ، گریه میکردند؛ اما دستشان را هم دراز میکردند. نزدیک بود داد بزنم یا لگد بزنم و ناظم را پرت کنم آن طرف. پشتش به من بود و من را نمیدید. ناگهان زمزمهای توی صفها افتاد که مرا به صرافت انداخت که در مقام مدیریت مدرسه به سختی میشود ناظم را کتک زد. این بود که خشمم را فرو خوردم و آرام از پلهها رفتم بالا. ناظم تازه متوجه من شده بود. در همین حین دخالتم را کردم و خواهش کردم اینبار همهشان را به من ببخشند. نمیدانم چه کار خطایی از آنها سر زده بود که ناظم را تا این حد عصبانی کرده بود. بچهها سکسکهکنان رفتند توی صفها و بعد زنگ را زدند و صفها رفتند به کلاسها و دنبالشان هم معلمها که همه سر وقت حاضر بودند. نگاهی به ناظم انداختم که تازه حالش سر جا آمده بود و گفتم در آن حالی که داشت، ممکن بود گردن یککدامشان را بشکند. که یک مرتبه براق شد: «اگه یک روز جلوشونو نگیرید سوارتون میشند آقا. نمیدونید چه قاطرهای چموشی شدهاند آقا.» . . . یادم هست آن روز نیمساعتی برای آقای ناظم صحبت کردم. پیرانه و او جوان بود و زود میشد رامش کرد.بعد ازش خواستم که ترکهها را بشکند... 0 10 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/1 خاک آمریکا: نشت شوریدگی های مهاجری رها در بند جینین کامینز 4.4 13 صفحۀ 436 بخش شعر بینالمللی هم در این مغازه وجود دارد و کتابهای حافظ،نرودا و هینی در آن به چشم میخورند. لیدیا صفحات مرتبط به بیست شعر عاشقانه را ورق میزند و در نهایت شعری با عنوان 《ترانه یاس》 را میبیند. 0 9 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/5/6 خاک آمریکا: نشت شوریدگی های مهاجری رها در بند جینین کامینز 4.4 13 صفحۀ 172 «لیدیا آنقدر عاشق او بود که نمیتوانست تصور کند روزی کودک دیگری را بیش از او دوست داشته باشد؛چندسال بعد وقتی لوکا به دنیا آمد پی برد که عشق به #فرزند خودش با #عشق به دیگران غیرقابل قیاس است» 0 9 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/1/6 خاک آمریکا: نشت شوریدگی های مهاجری رها در بند جینین کامینز 4.4 13 صفحۀ 10 آکاپولکو شهر خطرناکی بود. مردم حتی در چنین محله خوبی نیز احتیاط میکردند،اما این احتیاط هنگامی که آدمهای کارتل میآمدند چه فایدهای داشت؟ لوکا سرش را به شانههای مادر تکیه داد.مادر نیز دستانش را دور او حلقه کرد.از حال لوکا نپرسید؛ از این به بعد طرح این سوال به طرز رنجآوری بیمعنا بود. . . . وقتی پلیس از راه رسید نوار زرد رنگی را در همان محل کشید تا... 0 11