بریدههای کتاب سیوآن سیوآن 1404/7/3 - 22:50 مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است فردریک بکمن 4.1 90 صفحۀ 17 اگر نتونی از شر خاطره های بد خلاص بشی،مجبوری اون هارا با چیز های شیرینی تر بپوشونی. 0 3 سیوآن 1404/4/23 - 07:49 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.5 10 صفحۀ 179 انگار دیگر روحش در دنیا جا نمی گرفت. 0 7 سیوآن 1404/4/15 - 23:55 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.5 10 صفحۀ 38 «من از هیچی جز بی غیرتی نمی ترسم!» 0 4 سیوآن 1403/11/4 - 10:51 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 4.4 104 صفحۀ 95 نمیدانم در دنیا چه لذتی بالاتر از این است که جفتت را پیدا کنی، بر او عاشق شوی و هر روز دلیل خوشایندتر و بهتری برای دوست داشتنش بیابی! 0 3 سیوآن 1403/10/21 - 23:51 سم برای صبحانه لمونی اسنیکت 3.3 12 صفحۀ 14 از این فکر خوشم می آمد که ماه پیامی داشته و آن را توی بطری انداخته و اگر هرشب در محله بدوم شاید من همان کسی باشم که بالاخره یکی از شب ها پیام ماه به دستش می رسد 0 2 سیوآن 1403/8/28 - 20:04 بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم دیوید سداریس 3.4 35 صفحۀ 168 وقتی هدفون توی گوشت می گذاری مردم عادی نزدیکت نمیشوند.ناگهان دنیای بیرون به همان اندازه که دوست داری شخصی میشود.درست مثل کر بودن است ولی بدون تمام بدی هایش 0 8 سیوآن 1403/8/3 - 10:43 بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم دیوید سداریس 3.4 35 صفحۀ 19 پدر خودمان را در می آوردیم تا همرنگ جماعت بشویم ولی دست آخر زبان مان به ما خیانت میکرد. 0 18
بریدههای کتاب سیوآن سیوآن 1404/7/3 - 22:50 مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است فردریک بکمن 4.1 90 صفحۀ 17 اگر نتونی از شر خاطره های بد خلاص بشی،مجبوری اون هارا با چیز های شیرینی تر بپوشونی. 0 3 سیوآن 1404/4/23 - 07:49 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.5 10 صفحۀ 179 انگار دیگر روحش در دنیا جا نمی گرفت. 0 7 سیوآن 1404/4/15 - 23:55 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.5 10 صفحۀ 38 «من از هیچی جز بی غیرتی نمی ترسم!» 0 4 سیوآن 1403/11/4 - 10:51 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 4.4 104 صفحۀ 95 نمیدانم در دنیا چه لذتی بالاتر از این است که جفتت را پیدا کنی، بر او عاشق شوی و هر روز دلیل خوشایندتر و بهتری برای دوست داشتنش بیابی! 0 3 سیوآن 1403/10/21 - 23:51 سم برای صبحانه لمونی اسنیکت 3.3 12 صفحۀ 14 از این فکر خوشم می آمد که ماه پیامی داشته و آن را توی بطری انداخته و اگر هرشب در محله بدوم شاید من همان کسی باشم که بالاخره یکی از شب ها پیام ماه به دستش می رسد 0 2 سیوآن 1403/8/28 - 20:04 بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم دیوید سداریس 3.4 35 صفحۀ 168 وقتی هدفون توی گوشت می گذاری مردم عادی نزدیکت نمیشوند.ناگهان دنیای بیرون به همان اندازه که دوست داری شخصی میشود.درست مثل کر بودن است ولی بدون تمام بدی هایش 0 8 سیوآن 1403/8/3 - 10:43 بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم دیوید سداریس 3.4 35 صفحۀ 19 پدر خودمان را در می آوردیم تا همرنگ جماعت بشویم ولی دست آخر زبان مان به ما خیانت میکرد. 0 18