بریدههای کتاب فائزه سلطانی فائزه سلطانی 11 ساعت پیش کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 253 صفحۀ 55 فکر کرد: همهی این حوادث میان طلوع و غروب همین خورشید... و دلش به حال خودش سوخت، چون گاهی در زمانی به کوتاهی یک فریاد ساده همه چیز در زندگی زیر و رو میشود پیش از آنکه آدم بتواند خود را به آن عادت دهد. 0 6 فائزه سلطانی دیروز کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 253 صفحۀ 26 جوانک اندیشید: ((اگر امروز به هیولایی تبدیل شوم و تصمیم بگیرم یکی یکی آنها را بکشم، تنها هنگامی موضوع را میفهمند که تمام گله رو به نابودی باشد. چون به من اعتماد کردهاند و اعتماد به غرایزشان را از یاد بردهاند. فقط به خاطر آنکه من آنها را به سوی آب و خوراک هدایت میکنم)). 0 7 فائزه سلطانی 2 روز پیش ستاره ساز ملیسا ده کوستا 4.0 4 صفحۀ 151 مامان میخواست پیش از رفتن یک بار دیگر هم که شده خوشبختی را لمس کند؛ بنابراین آن روز خانواده برای ما این بود. اینکه سه نفری روی تپه بایستیم و دستهای یکدیگر را خیلی محکم بگیریم... 0 5 فائزه سلطانی 6 روز پیش محکم در آغوشم بگیر سوزان ام. جانسون 3.9 16 صفحۀ 19 عشق ما را به سمتی میکشاند که از نظر احساسی با اندک افراد ارزشمند دیگری پیوند بخوریم که به ما پناهگاهی امن در برابر طوفانهای زندگی عرضه میکنند. عشق محافظ ماست و طراحی شده تا حفاظتِ احساسی فراهم کند و ما بتوانیم با ناملایمات زندگی کنار بیاییم. 0 9 فائزه سلطانی 1404/5/15 صدای آرچر میا شریدن 0.2 61 صفحۀ 357 این اواخر یاد گرفته بودم که عشق یعنی زبان کسی را بفهمی و بتوانی به آن زبان صحبت کنی✨️ 0 12 فائزه سلطانی 1404/5/13 صدای آرچر میا شریدن 0.2 61 صفحۀ 263 هرچقدر موقعیتمون پیچیده و گیجکنندست، درونم این حس رو دارم که همه چی منطقی و به جاست✨️ 0 13 فائزه سلطانی 1404/5/12 صدای آرچر میا شریدن 0.2 61 صفحۀ 146 شاید نیاز داشتم پیش از آنکه از این مصیبت هرروزه خلاص شوم، در دردم احساس امنیت و پذیرفته شدن بکنم. کسی را لازم داشتم تا هنگامی که گریه میکنم مرا درک کند و در آغوشش نگه دارد. من به آرچر احتیاج داشتم. 0 7 فائزه سلطانی 1404/3/29 از هیروشیما با عشق: خاطرات یکی از قربانیان بمباران اتمی پل هم 3.0 1 صفحۀ 104 برای مردم هیروشیما عجیب بود که شهرشان هدف هواپیماهای آمریکایی قرار نگرفته است. آنها شایعاتی به گوششان خورده بود که آمریکاییها میخواهندشهر آنها را از حمله معاف کنند. در ناگازاکی هم که دومین بمب اتم در نهم اوت در آنجا افتاد، مردم فکر میکردند که شاید شهرشان به این دلیل معاف شده که مسیحیان زیادی در آن زندگی میکنند. اما حقیقت تلختر از اینها بود... 0 7 فائزه سلطانی 1404/3/29 از هیروشیما با عشق: خاطرات یکی از قربانیان بمباران اتمی پل هم 3.0 1 صفحۀ 77 مدرسه: امروز خدمات کارگری انجام دادم. طبق معمول همیشه، کار پاکسازی مسیر تخلیه را انجام دادم، ولی نمیدانم چرا خیلی احساس ضعف میکردم. اما اینها در مقایسه با جنگیدن پدر چه اهمیتی دارند؟ 0 6 فائزه سلطانی 1404/3/28 خاطرات ایران: خاطرات ایران ترابی اکرم السادات حسینی 4.6 6 صفحۀ 191 با این حال روحیهی مردم بیشتر از قبل خراب شده بود. وقتی از آنها میپرسیدیم که با این اوضاع چرا ماندهاند و از اینجا نمیروند؟ میگفتند: کجا برویم؟ آنهایی که کسی را داشتهاند، جایی را داشتهاند، رفتهاند. ما تا قبل از این توی بیابانها یا خانهی اقواممان رفته بودیم. مگر آدم چقدر میتواند خانهی فامیل بماند؟ دیدیم باز اینجا بهتر است. برگشتیم سر خانه زندگی خودمان. 0 6
بریدههای کتاب فائزه سلطانی فائزه سلطانی 11 ساعت پیش کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 253 صفحۀ 55 فکر کرد: همهی این حوادث میان طلوع و غروب همین خورشید... و دلش به حال خودش سوخت، چون گاهی در زمانی به کوتاهی یک فریاد ساده همه چیز در زندگی زیر و رو میشود پیش از آنکه آدم بتواند خود را به آن عادت دهد. 0 6 فائزه سلطانی دیروز کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 253 صفحۀ 26 جوانک اندیشید: ((اگر امروز به هیولایی تبدیل شوم و تصمیم بگیرم یکی یکی آنها را بکشم، تنها هنگامی موضوع را میفهمند که تمام گله رو به نابودی باشد. چون به من اعتماد کردهاند و اعتماد به غرایزشان را از یاد بردهاند. فقط به خاطر آنکه من آنها را به سوی آب و خوراک هدایت میکنم)). 0 7 فائزه سلطانی 2 روز پیش ستاره ساز ملیسا ده کوستا 4.0 4 صفحۀ 151 مامان میخواست پیش از رفتن یک بار دیگر هم که شده خوشبختی را لمس کند؛ بنابراین آن روز خانواده برای ما این بود. اینکه سه نفری روی تپه بایستیم و دستهای یکدیگر را خیلی محکم بگیریم... 0 5 فائزه سلطانی 6 روز پیش محکم در آغوشم بگیر سوزان ام. جانسون 3.9 16 صفحۀ 19 عشق ما را به سمتی میکشاند که از نظر احساسی با اندک افراد ارزشمند دیگری پیوند بخوریم که به ما پناهگاهی امن در برابر طوفانهای زندگی عرضه میکنند. عشق محافظ ماست و طراحی شده تا حفاظتِ احساسی فراهم کند و ما بتوانیم با ناملایمات زندگی کنار بیاییم. 0 9 فائزه سلطانی 1404/5/15 صدای آرچر میا شریدن 0.2 61 صفحۀ 357 این اواخر یاد گرفته بودم که عشق یعنی زبان کسی را بفهمی و بتوانی به آن زبان صحبت کنی✨️ 0 12 فائزه سلطانی 1404/5/13 صدای آرچر میا شریدن 0.2 61 صفحۀ 263 هرچقدر موقعیتمون پیچیده و گیجکنندست، درونم این حس رو دارم که همه چی منطقی و به جاست✨️ 0 13 فائزه سلطانی 1404/5/12 صدای آرچر میا شریدن 0.2 61 صفحۀ 146 شاید نیاز داشتم پیش از آنکه از این مصیبت هرروزه خلاص شوم، در دردم احساس امنیت و پذیرفته شدن بکنم. کسی را لازم داشتم تا هنگامی که گریه میکنم مرا درک کند و در آغوشش نگه دارد. من به آرچر احتیاج داشتم. 0 7 فائزه سلطانی 1404/3/29 از هیروشیما با عشق: خاطرات یکی از قربانیان بمباران اتمی پل هم 3.0 1 صفحۀ 104 برای مردم هیروشیما عجیب بود که شهرشان هدف هواپیماهای آمریکایی قرار نگرفته است. آنها شایعاتی به گوششان خورده بود که آمریکاییها میخواهندشهر آنها را از حمله معاف کنند. در ناگازاکی هم که دومین بمب اتم در نهم اوت در آنجا افتاد، مردم فکر میکردند که شاید شهرشان به این دلیل معاف شده که مسیحیان زیادی در آن زندگی میکنند. اما حقیقت تلختر از اینها بود... 0 7 فائزه سلطانی 1404/3/29 از هیروشیما با عشق: خاطرات یکی از قربانیان بمباران اتمی پل هم 3.0 1 صفحۀ 77 مدرسه: امروز خدمات کارگری انجام دادم. طبق معمول همیشه، کار پاکسازی مسیر تخلیه را انجام دادم، ولی نمیدانم چرا خیلی احساس ضعف میکردم. اما اینها در مقایسه با جنگیدن پدر چه اهمیتی دارند؟ 0 6 فائزه سلطانی 1404/3/28 خاطرات ایران: خاطرات ایران ترابی اکرم السادات حسینی 4.6 6 صفحۀ 191 با این حال روحیهی مردم بیشتر از قبل خراب شده بود. وقتی از آنها میپرسیدیم که با این اوضاع چرا ماندهاند و از اینجا نمیروند؟ میگفتند: کجا برویم؟ آنهایی که کسی را داشتهاند، جایی را داشتهاند، رفتهاند. ما تا قبل از این توی بیابانها یا خانهی اقواممان رفته بودیم. مگر آدم چقدر میتواند خانهی فامیل بماند؟ دیدیم باز اینجا بهتر است. برگشتیم سر خانه زندگی خودمان. 0 6