بریدههای کتاب ♡dely ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 121 ـ کتاب که وقت و بیوقت نمیشناسد جوان. پیرمرد رو به من میکند و با لحن پدر لسوزی که پسر نااهلش را به مطالعه تشویق میکند،میگوید: «همیشه کتاب بخوان. کتاب چیز خوبی است.» 0 23 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 101 چند باری که کتاب را ورق زدم و صفحههای با نقش گل و مرغ را خواندم،شعر را پیدا کردم: چون چرخ به کام یک خردمند نگشت تو خواه فلک هفت شمُر،خواهی هشت چون باید مُرد و آرزوها هم هِشت چه مور خورَد به گور و چه گرگ به دشت 0 15 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 72 شاید خاصیت گور باشد. همین که پای پا تویش بگذاری،ولو یک لحظه،جوری رویت اثر میگذارد که انگار هیچ وقت زنده نبودهای. 0 16 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 44 خداحافظی که کردیم همان جا ایستادم تا دور شدنش را تماشا کنم. همانطور که دور میشد دست تکان داد و گفت:«هیچ وقت فانوست را خاموش نکن...» 0 4 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 43 ـ دنیای آدم بزرگها همش پر از غم و ناراحتی است. 3 14 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 43 دخترک لبخند زد و گفت: «قول بده هیچ وقت فانوست را خاموش نکنی.خب؟» حرفهایش آنقدر پرت و پلا بود که بتواند مدتی بختییهایم را از یادم ببرد خوش خوشکی گفتم: «خیالت تخت. هیچ وقت خاموشش نمیکنم.» گفتم:«اگر میدانستی من چه حال و روزی دارم،هیچ وقت سراغم نمیآمدی.» دخترک با پوزخند نگاهم کرد و گفت: «نکند کشتیهایت غرق شده» خندید و گفت: «شاید هم چراغ فانوست سوخته!». ـ کاش اینطوری بود.کاش...! 0 3 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 318 «گاهی یک دروغ،دلسوزانهترین حقیقتی است که میتوانی به کسی بگویی،حتی به خودت». 0 5 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 315 «کتابها میتوانند برای هر کسی که آنها را در دست میگیرد حکم آینه داشته باشند و مردم همیشه چیزی را که در آینه میبینند دوست ندارند». 9 17 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 313 فکر میکنم گاهی این ترس از سقوط است که باعث بالا رفتن مردم میشود. با احساس ترس زاییده نمیشویم. وقتی ن جوانیم از دویدن نمیترسیم،پریدن و بالا رفتن در وجودمان است و ترسی از اینکه به ما آسیبی بزند یا در این راه شکست بخوریم نداریم. شکست خوردن و زندگی واقعی است که رس را یادمان میدهد؛ولی اگر چیزی را از ته دلت بخواهی،مجبوری ترس را کنار بگذاری و بپری. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 308 آنقدر احمق بودم که صدای زنگ های هشدار را در سرم نشنیدم؛ همان صدایی که وقتی نزدیک از مرتکب اشتباهی شویم میشنویمش؛ولی گاهی وانمود میکنیم که چیزی نشنیدهایم. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 294 هر کاری که در دوران کودکی میکردم هیچ وقت کافی نبود. ما انعکاس صدای والدینمان هستیم و گاهی آنها از چیزی که شنوند خوششان نمیآید. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 293 بی اعتمادی او به من در کودکیم باعث بیاعتمادیام نسبت به خودم در بزرگسالی شد. بی علاقگی او به من باعث شد فکر کنم هیچکس به من علاقه ندارد. خالی بودن وجود او از عشق باعث شد هیچ وقت نتوانم با کسی احساس نزدیکی کنم؛به جز با تو. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 293 درک اتفاقات رخ داده در گذشته،بیشتر از اینکه خوب باشد دردناک است. حالا که به قبل نگاه میکنم،شاید اگر میدانستی من واقعاً چه کسی هستم،هنوز کنار هم بودیم و دوازدهمین سالگرد ازدواجمان را جشن میگرفتیم؛ولی چیزهای زیادی بودند که نمیتوانستند به تو بگویم. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 289 تبدیل شدن عشق به نفرت،حتی از تبدیل کردن آب به شراب هم آسانتر است. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 287 آرزوها مثل پیراهنهای ویترین فروشگاه هستند؛به نظر زیبا میرسند،ولی گاهی اندازهات نیستند. بعضی بیش از حد کوچکاند و برخی بیش از حد بزرگ. «خوشبختانه مادرم به من خیاطی یاد داد و حالا آرزوهایم هم میتوانند اندازهام شوند؛دقیقاً عین پیراهنها». 0 2 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 285 اعتماد به نفسم مدتها قبل از تو رهایم کرده بود؛ولی زندگی به من یاد داد که شجاع باشم و همیشه دوباره سعی کنم. اگر نتوانی چیزی را رها کنی،امکان ندارد در آن شکست بخوری. 0 2 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 283 مردم چیزی را که میخواهند با چیزی که نیاز دارند اشتباه میگیرند؛ولی حالا فهمیدم که این دو چقدر با هم تفاوت دارند. اینکه چطور چیزها یا افرادی که فکر میکنیم نیازمندشان هستیم،دقیقاً همانهایی هستند که باید از آنها دور بمانیم. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 265 گاهی بهتر است از صفر شروع کنی و بعد به خودت اجازه رشد بدهی. 0 3 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 245 مرا به یاد ضرب المثلی میانداخت که یک پیرمرد زمانی آن را به من یاد داده بود و همچنان دوستش داشتم: «اگر دو خرگوش را دنبال کنی،هیچ کدامشان را نمیگیری». 0 7 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 239 فقط این را میدانم که دروغهایی که به خودمان میگوییم،همیشه خطرناکترین دروغها هستند. گاهی افکاری که در گوشههای تاریک ذهنمان پنهان میکنیم و به آنها اجازه بروز نمیدهیم،صادقانهترین افکارمان هستند،چون فقط به ما تعلق دارند و فکر میکنیم هیچکس جز خودمون از آنها آگاه نیست. 0 1
بریدههای کتاب ♡dely ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 121 ـ کتاب که وقت و بیوقت نمیشناسد جوان. پیرمرد رو به من میکند و با لحن پدر لسوزی که پسر نااهلش را به مطالعه تشویق میکند،میگوید: «همیشه کتاب بخوان. کتاب چیز خوبی است.» 0 23 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 101 چند باری که کتاب را ورق زدم و صفحههای با نقش گل و مرغ را خواندم،شعر را پیدا کردم: چون چرخ به کام یک خردمند نگشت تو خواه فلک هفت شمُر،خواهی هشت چون باید مُرد و آرزوها هم هِشت چه مور خورَد به گور و چه گرگ به دشت 0 15 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 72 شاید خاصیت گور باشد. همین که پای پا تویش بگذاری،ولو یک لحظه،جوری رویت اثر میگذارد که انگار هیچ وقت زنده نبودهای. 0 16 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 44 خداحافظی که کردیم همان جا ایستادم تا دور شدنش را تماشا کنم. همانطور که دور میشد دست تکان داد و گفت:«هیچ وقت فانوست را خاموش نکن...» 0 4 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 43 ـ دنیای آدم بزرگها همش پر از غم و ناراحتی است. 3 14 ♡dely 1404/4/2 رقص گراز 3.3 4 صفحۀ 43 دخترک لبخند زد و گفت: «قول بده هیچ وقت فانوست را خاموش نکنی.خب؟» حرفهایش آنقدر پرت و پلا بود که بتواند مدتی بختییهایم را از یادم ببرد خوش خوشکی گفتم: «خیالت تخت. هیچ وقت خاموشش نمیکنم.» گفتم:«اگر میدانستی من چه حال و روزی دارم،هیچ وقت سراغم نمیآمدی.» دخترک با پوزخند نگاهم کرد و گفت: «نکند کشتیهایت غرق شده» خندید و گفت: «شاید هم چراغ فانوست سوخته!». ـ کاش اینطوری بود.کاش...! 0 3 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 318 «گاهی یک دروغ،دلسوزانهترین حقیقتی است که میتوانی به کسی بگویی،حتی به خودت». 0 5 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 315 «کتابها میتوانند برای هر کسی که آنها را در دست میگیرد حکم آینه داشته باشند و مردم همیشه چیزی را که در آینه میبینند دوست ندارند». 9 17 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 313 فکر میکنم گاهی این ترس از سقوط است که باعث بالا رفتن مردم میشود. با احساس ترس زاییده نمیشویم. وقتی ن جوانیم از دویدن نمیترسیم،پریدن و بالا رفتن در وجودمان است و ترسی از اینکه به ما آسیبی بزند یا در این راه شکست بخوریم نداریم. شکست خوردن و زندگی واقعی است که رس را یادمان میدهد؛ولی اگر چیزی را از ته دلت بخواهی،مجبوری ترس را کنار بگذاری و بپری. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 308 آنقدر احمق بودم که صدای زنگ های هشدار را در سرم نشنیدم؛ همان صدایی که وقتی نزدیک از مرتکب اشتباهی شویم میشنویمش؛ولی گاهی وانمود میکنیم که چیزی نشنیدهایم. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 294 هر کاری که در دوران کودکی میکردم هیچ وقت کافی نبود. ما انعکاس صدای والدینمان هستیم و گاهی آنها از چیزی که شنوند خوششان نمیآید. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 293 بی اعتمادی او به من در کودکیم باعث بیاعتمادیام نسبت به خودم در بزرگسالی شد. بی علاقگی او به من باعث شد فکر کنم هیچکس به من علاقه ندارد. خالی بودن وجود او از عشق باعث شد هیچ وقت نتوانم با کسی احساس نزدیکی کنم؛به جز با تو. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 293 درک اتفاقات رخ داده در گذشته،بیشتر از اینکه خوب باشد دردناک است. حالا که به قبل نگاه میکنم،شاید اگر میدانستی من واقعاً چه کسی هستم،هنوز کنار هم بودیم و دوازدهمین سالگرد ازدواجمان را جشن میگرفتیم؛ولی چیزهای زیادی بودند که نمیتوانستند به تو بگویم. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 289 تبدیل شدن عشق به نفرت،حتی از تبدیل کردن آب به شراب هم آسانتر است. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 287 آرزوها مثل پیراهنهای ویترین فروشگاه هستند؛به نظر زیبا میرسند،ولی گاهی اندازهات نیستند. بعضی بیش از حد کوچکاند و برخی بیش از حد بزرگ. «خوشبختانه مادرم به من خیاطی یاد داد و حالا آرزوهایم هم میتوانند اندازهام شوند؛دقیقاً عین پیراهنها». 0 2 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 285 اعتماد به نفسم مدتها قبل از تو رهایم کرده بود؛ولی زندگی به من یاد داد که شجاع باشم و همیشه دوباره سعی کنم. اگر نتوانی چیزی را رها کنی،امکان ندارد در آن شکست بخوری. 0 2 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 283 مردم چیزی را که میخواهند با چیزی که نیاز دارند اشتباه میگیرند؛ولی حالا فهمیدم که این دو چقدر با هم تفاوت دارند. اینکه چطور چیزها یا افرادی که فکر میکنیم نیازمندشان هستیم،دقیقاً همانهایی هستند که باید از آنها دور بمانیم. 0 1 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 265 گاهی بهتر است از صفر شروع کنی و بعد به خودت اجازه رشد بدهی. 0 3 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 245 مرا به یاد ضرب المثلی میانداخت که یک پیرمرد زمانی آن را به من یاد داده بود و همچنان دوستش داشتم: «اگر دو خرگوش را دنبال کنی،هیچ کدامشان را نمیگیری». 0 7 ♡dely 1404/4/2 سنگ، کاغذ، قیچی مهناز براتی 3.8 48 صفحۀ 239 فقط این را میدانم که دروغهایی که به خودمان میگوییم،همیشه خطرناکترین دروغها هستند. گاهی افکاری که در گوشههای تاریک ذهنمان پنهان میکنیم و به آنها اجازه بروز نمیدهیم،صادقانهترین افکارمان هستند،چون فقط به ما تعلق دارند و فکر میکنیم هیچکس جز خودمون از آنها آگاه نیست. 0 1