بریده‌ای از کتاب سنگ، کاغذ، قیچی اثر مهناز براتی

♡dely

♡dely

1404/4/2

بریدۀ کتاب

صفحۀ 308

آنقدر احمق بودم که صدای زنگ ‌های هشدار را در سرم نشنیدم؛ همان صدایی که وقتی نزدیک از مرتکب اشتباهی شویم می‌شنویمش؛ولی گاهی وانمود می‌کنیم که چیزی نشنیده‌ایم.

آنقدر احمق بودم که صدای زنگ ‌های هشدار را در سرم نشنیدم؛ همان صدایی که وقتی نزدیک از مرتکب اشتباهی شویم می‌شنویمش؛ولی گاهی وانمود می‌کنیم که چیزی نشنیده‌ایم.

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.