بریدههای کتاب yeganeh yeganeh 1404/5/4 - 12:59 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 261 بعضی وقت ها تنها چیزی که لازم داری جایی برای گریه کردن است،بدون اینکه کسی تو را ببیند. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:08 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 235 هیچ وقت نباید از کسی متنفر بشویم،چون نفرت از آدم ها،از داخل آدم را می خورد و باعث می شود مرض قلبی بگیری. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:07 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 216 به هر حال نور از لای پرده ی بسته هم میاد تو اتاق. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:05 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 149 **کتاب ها مثل آدم ها هستند. کافی است آن طرف جلدشان را نگاه کنی تا تو را به سفر ماجراجویانه ی بی نظیری ببرند!** 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:00 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 32 اگر واقعاً،واقعاً چیزی را می خواهی،باید با سماجت دنبالش بروی. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 16:58 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 13 آدم هایی که تخیل ندارند از درون مرده اند. 1 59 yeganeh 1404/4/3 - 13:22 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 235 یه مادر بدون پسرش مثل به لاک پشتِ بدون لاکه. 0 2 yeganeh 1404/4/3 - 13:20 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 285 می دونی سورا،خرمالو قبل از اینکه شیرین و نارنجی بشه،سبزه،اون قدر ترش و گسه که دهنت رو خشک می کنه.گاهی اوقات مادرت هم همین طوره.》اما اگه صبوری کنی و بهش زمان بدی ،میوه ای میشه که زمین تا آسمون با اولش فرق داره،چیزی که ارزش صبر کردن رو داره. 0 2 yeganeh 1404/4/1 - 13:09 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 129 درست مثل اومانی حرف می زد.داشت ارزشم را بهم یادآوری می کرد. قطرات داغ اشک چشمانم را تار کردند . نمیتوانستم نگاهش کنم. اما میدانستم حرف هایش حقیقت داشت. 0 2 yeganeh 1404/4/1 - 13:07 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 124 یانگ سو از کنار من زیر چشمی نگاهی به دخترک انداخت،چشم هایش برق زد. بعد دستم را ول کرد و بدوبدو به سمت جونی رفت. دهانم باز ماند،باورم نمی شد. اما حالا دیگر میدانستم که فقط یک دختر زیبا کافی بود تا یانگ سو به ثانیه ای من را رها کند.پوزخندی زدم و تظاهر کردم به برادرم خیره شده ام. 0 1 yeganeh 1404/4/1 - 12:49 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 162 《اگر در خلوت خودت پروا نداشته باشی،در جمع نیز بی پروا خواهی شد.》 0 2 yeganeh 1404/4/1 - 12:48 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 177 حتی اگر دنیا و مردمانش هم دیوانه شده باشند باز هم خورشید طلوع و غروب خواهد کرد. 0 6 yeganeh 1404/3/30 - 19:13 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 86 به همین سادگی.درست روز تولد دوازده سالگی،زندگی ام تمام شد. 0 2 yeganeh 1404/3/30 - 19:11 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 114 فکرم رفت پیش اومانی، آباجی و جیسو، شاید دیگر هرگز نمیتوانستم آن هارا ببینم. زیر لب زمزمه کردم:《آباجی.》اشک از چشمانم جاری شد، انبار تاریک بود و کسی من را نمیدید،جلوی جاری شدن اشک هایم را نگرفتم . 0 2 yeganeh 1404/3/29 - 09:25 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 63 من فقط چند باری توانسته بودم او را ببینم ،آن هم اواخر شب یا در تاریک روشن اول صبح؛ طوری که شک داشتم پدرم را دیده بودم یا روحش را.دلم برایش تنگ شده بود. 0 2 yeganeh 1404/3/28 - 22:14 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 54 برای اولین بار بعد از هفته ها، آباجی دست های اومانی را لمس کرد. همان حرکت کوچک از سمت آباجی،اومانی را آرام کرد و باعث شد انقباض شانه هایش از بین بروند. 0 3 yeganeh 1404/3/27 - 21:53 دنیای بی کران، سلام! ارین انترادا کلی 3.8 6 صفحۀ 21 فقط به خودم احتیاج دارم، مگر نه؟ 0 7
بریدههای کتاب yeganeh yeganeh 1404/5/4 - 12:59 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 261 بعضی وقت ها تنها چیزی که لازم داری جایی برای گریه کردن است،بدون اینکه کسی تو را ببیند. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:08 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 235 هیچ وقت نباید از کسی متنفر بشویم،چون نفرت از آدم ها،از داخل آدم را می خورد و باعث می شود مرض قلبی بگیری. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:07 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 216 به هر حال نور از لای پرده ی بسته هم میاد تو اتاق. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:05 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 149 **کتاب ها مثل آدم ها هستند. کافی است آن طرف جلدشان را نگاه کنی تا تو را به سفر ماجراجویانه ی بی نظیری ببرند!** 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 17:00 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 32 اگر واقعاً،واقعاً چیزی را می خواهی،باید با سماجت دنبالش بروی. 0 1 yeganeh 1404/4/28 - 16:58 شاگرد ته کلاس اونجلی کیو. رئوف 3.6 18 صفحۀ 13 آدم هایی که تخیل ندارند از درون مرده اند. 1 59 yeganeh 1404/4/3 - 13:22 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 235 یه مادر بدون پسرش مثل به لاک پشتِ بدون لاکه. 0 2 yeganeh 1404/4/3 - 13:20 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 285 می دونی سورا،خرمالو قبل از اینکه شیرین و نارنجی بشه،سبزه،اون قدر ترش و گسه که دهنت رو خشک می کنه.گاهی اوقات مادرت هم همین طوره.》اما اگه صبوری کنی و بهش زمان بدی ،میوه ای میشه که زمین تا آسمون با اولش فرق داره،چیزی که ارزش صبر کردن رو داره. 0 2 yeganeh 1404/4/1 - 13:09 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 129 درست مثل اومانی حرف می زد.داشت ارزشم را بهم یادآوری می کرد. قطرات داغ اشک چشمانم را تار کردند . نمیتوانستم نگاهش کنم. اما میدانستم حرف هایش حقیقت داشت. 0 2 yeganeh 1404/4/1 - 13:07 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 124 یانگ سو از کنار من زیر چشمی نگاهی به دخترک انداخت،چشم هایش برق زد. بعد دستم را ول کرد و بدوبدو به سمت جونی رفت. دهانم باز ماند،باورم نمی شد. اما حالا دیگر میدانستم که فقط یک دختر زیبا کافی بود تا یانگ سو به ثانیه ای من را رها کند.پوزخندی زدم و تظاهر کردم به برادرم خیره شده ام. 0 1 yeganeh 1404/4/1 - 12:49 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 162 《اگر در خلوت خودت پروا نداشته باشی،در جمع نیز بی پروا خواهی شد.》 0 2 yeganeh 1404/4/1 - 12:48 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 177 حتی اگر دنیا و مردمانش هم دیوانه شده باشند باز هم خورشید طلوع و غروب خواهد کرد. 0 6 yeganeh 1404/3/30 - 19:13 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 86 به همین سادگی.درست روز تولد دوازده سالگی،زندگی ام تمام شد. 0 2 yeganeh 1404/3/30 - 19:11 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 114 فکرم رفت پیش اومانی، آباجی و جیسو، شاید دیگر هرگز نمیتوانستم آن هارا ببینم. زیر لب زمزمه کردم:《آباجی.》اشک از چشمانم جاری شد، انبار تاریک بود و کسی من را نمیدید،جلوی جاری شدن اشک هایم را نگرفتم . 0 2 yeganeh 1404/3/29 - 09:25 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 63 من فقط چند باری توانسته بودم او را ببینم ،آن هم اواخر شب یا در تاریک روشن اول صبح؛ طوری که شک داشتم پدرم را دیده بودم یا روحش را.دلم برایش تنگ شده بود. 0 2 yeganeh 1404/3/28 - 22:14 روی شانه های نونا جولی لی 4.6 13 صفحۀ 54 برای اولین بار بعد از هفته ها، آباجی دست های اومانی را لمس کرد. همان حرکت کوچک از سمت آباجی،اومانی را آرام کرد و باعث شد انقباض شانه هایش از بین بروند. 0 3 yeganeh 1404/3/27 - 21:53 دنیای بی کران، سلام! ارین انترادا کلی 3.8 6 صفحۀ 21 فقط به خودم احتیاج دارم، مگر نه؟ 0 7