بریدهای از کتاب روی شانه های نونا اثر جولی لی
1404/3/30
صفحۀ 114
فکرم رفت پیش اومانی، آباجی و جیسو، شاید دیگر هرگز نمیتوانستم آن هارا ببینم. زیر لب زمزمه کردم:《آباجی.》اشک از چشمانم جاری شد، انبار تاریک بود و کسی من را نمیدید،جلوی جاری شدن اشک هایم را نگرفتم .
فکرم رفت پیش اومانی، آباجی و جیسو، شاید دیگر هرگز نمیتوانستم آن هارا ببینم. زیر لب زمزمه کردم:《آباجی.》اشک از چشمانم جاری شد، انبار تاریک بود و کسی من را نمیدید،جلوی جاری شدن اشک هایم را نگرفتم .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.